سحر و جادو

22 آگوست 2008

سحر از جمله عناوینی است که در اعصار مختلف و سرزمین‌های گوناگون، محل گفتگو بوده و از آن طرفداری می‌شده است؛ بعضی آن را پدیده‌ای اجتماعی، عده‌ای دیگر پدیده‌ای سیاسی و برخی هم آن را خرافه و ساختگی پنداشته‌اند. مهم آنکه سحر و جادو همچون ابزاری بُرنده مورد سوء استفاده استثمارگران اقتصادی و سیاسی قرار گرفته است و به واسطه آن قدرت خویش را تثبیت نموده و چند روزی بر سلطه غیرقانونی خود ادامه داده‌اند. از سوی دیگر مردم پاک‌طینت به همراه مشعلداران هدایت با آن به مبارزه پرداخته‌اند و چهره‌های مزوّر و غیرواقعی سلطه‌گران و اعمال جادویی آنان را بر ملا ساخته و رسوایشان کرده‌اند. با این مقدمه کوتاه به بررسی آن می‌پردازیم.

سحر چیست؟
معنای لغوی: خلیل بن احمد فراهیدی متوفای سال 175 هجری قمری در کتاب «العین» می‌نویسد: السحر؛ کل ما کان من الشیطان فیه معونة؛ هر چه شیطان دستی برای کمک به آن برآرد، سحر نامیده می‌شود. باز آورده است: الأخذة التی تأخذ العین ـ هر چیزی که چشم بظاهر آن را ببیند و حقیقتش چیز دیگری باشد سحر است.(1)
ابن منظور، لغوی معروف و متوفای سال 711 هجری قمری می‌نویسد: السحر؛ عمل تقرّب فیه الی الشیطان و بمعونة منه ـ هر کاری که عامل آن در تحققش نیاز به کمک و تقرّب به شیطان دارد سحر است. سپس اضافه می‌کند: سحر آن چیزی است که در چشم ظاهر می‌شود تا جایی که بینند گمان می‌کند واقعیت همان چیزی است که دیده و حال آنکه اصل و حقیقت چیز دیگری است.(2) و در آخر می‌نویسد: کلّما لطف مأخذه و دقّ فهو سحر؛ هر چیزی که ریشه و اساس آن ظرافت و دقتی خاص دارد که بر دیگران پوشیده است سحر نامیده می‌شود.(3)
علامه طبرسی(ره) فرموده: السحر عمل خفی لخفاء سببه یصوّر الشئ بخلاف صورته و یقلبه عن جنسه فی الظاهر ولا یقلبه عن جنسه فی الحقیقة الاتری الی قوله تعالی: یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى(4) ؛ سحر کاری پنهانی است زیرا علل و اسباب آن پشت پرده انجام می‌گیرد، به طوری که آن چیز را به گونه‌ای دیگر جلوه می‌دهد، گویا تغییر ماهیت داده (همانند تبدیل براده چوب به برنج پخته شده) آیا نمی‌بینید خداوند فرموده: ساحران چنین وانمود کردند که ریسمان‌ها و چوب‌های آنان به سوی موسی(ع) در حرکتند.(5)
علامه طریحی در ذیل آیه شریفه: (إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً)(6) پیروی نمی‌کنید شما مگر مرد ساحری را ـ می‌گوید: مسحورا عن الحق ـ مسحور کسی است که از حق و حقیقت جدا شده گویا واقعیت چیز دیگری است، سپس اضافه می‌کند: سمّی السحر سحرا لانّه صرف عن جهته، علت نامگذاری آن است که شخص سحر شده از جهت و حقیقت و واقعیت موجود منصرف شده، چیز دیگری را می‌بیند و باور دارد.
و باز در ذیل آیه شریفه: قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ(7) ؛ بگو پس چرا افسون و سحر می‌شوید، می‌نویسد: ای فکیف تخدعون عن توحیده و یموه لکم ـ پس چگونه نیرنگ میخورید و از توحید و یگانگی خداوند جدایتان میکنند و امر بر شما پوشیده است.(8)
پس از مجموعه مطالبی که گذشت بدست آمد که: هر کاری که جلب رضایت شیاطین را در بر داشته باشد و شامل خدعه، مکر، حیله و چشم‌بندی باشد و باطل را به صورت حق جلوه دهد سحر نامیده می‌شود.

معنای اصطلاحی سحر
هر سخن و نوشته و کاری که جسم، قلب و عقل انسان مسحور را تحت تأثیر قرار دهد و به وی آسیب رساند (مستقیم یا غیر مستقیم، موقت و یا دائم) سحر نامیده می‌شود، چه در قالب دعا و اوراد، قسم‌ها، رقیه‌ها، دمیدن و فوت‌ کردنها، به کارگیری فرشتگان و اجنه و… باشد.(9)
از این رو صاحب «ایضاح الفوائد» فرمودند: استحداث الخوارق امّا بمجرد التأثیرات النفسانیه فهو سحر…؛ ایجاد کارهای خارق‌العاده‌ای که در اثر تأثیر امور نفسانیه ساحر در مسحور بوقوع پیوندد «سحر» نامیده می‌شود  و چنانچه انجام امور خارق‌العاده با کمک گرفتن از قدرت زمین و افلاک و یا ستارگان (اجرام آسمانی و زمینی) انجام گیرد «طلسم» نام می‌گیرد و اگر امر خارق‌العاده با کمک گرفتن از ارواح انسان‌ها ممکن شد آن را «عزائم» می‌نامند، که در داخل همین تعریف، سخن‌چینی و نمامی‌ نهفته است و آن را «نیرنجات» نامیده‌اند.(10)

اقسام سحر
از آنجا که سحر از علوم شگفت‌انگیز و غریبه شمرده شده و هر کسی در آن وادی قدم گذاشته سعی کرده به هر راهی که وجود دارد برود و به هر جایی که ممکن است تمسک جوید تا کار جدید و نویی را ارائه نماید و دیگران از ابطال و خنثی نمودن آن سر در نبرند، همه علل فوق سبب شده تا انواع و اقسام متعددی طرح گردد و با کمال تأسف ساحران راههایی را طی کرده‌اند که از ابتدای راه با فطرت پاک آنان ناسازگار بوده و شرع مقدس با آن مخالفت نموده است، لکن آنان اهداف نفسانی خویش را دنبال کرده و فطرت خویش را به فراموشی سپرده‌اند.
علامه طباطبایی (ره) و دیگر مفسران به برخی از آن اقسام اشاره کرده‌اند. ما هم به همان مقدار بسنده می‌کنیم:
1ـ سیمیا: در این گونه سحر قوای ارادی انسان با قوای مادی مخصوصی هماهنگ می‌گردد و نتیجه آن به دست آوردن قدرت فوق‌العاده‌ای است که توسط آن کارهای شگفتی را در طبیعت انجام می‌دهند، همانند تصرف در مخیّلات مردم که آن را چشم‌بندی (سحرِ دیدگان) می‌نامند.
2ـ لیمیا: در این نوع سحر، قوای ارادی ساحر با ارواح قوی و عالی دیگر تماس می‌گیرد و سپس آنها را به تسخیر خود در می‌آورد، همانند تسخیر ارواح اجنه و یا ارواحی که موکّل بر حوادثند و یا ستارگان و افلاک کوچک و بزرگی را در اختیار دارند. در این صورت آنچه از جانب ارواح عالیه انجام می‌شود،‌ ساحر به حساب خویش می‌آورد.
3ـ هیمیا: در این قسم ساحر با ایجاد هماهنگی و ترکیب بین قوای آسمانی (عالم بالا) و بعضی از عناصر زمینی (عالم پایین) تأثیراتی را بوجود می‌آورد که آن را «طلسم» می‌نامند، همانند رابطه آسمانی ستارگان با حوادث مادی زمین، که در رسیدن فلان کس به هدف خاص، تأثیر بسزایی دارد.
4ـ ریمیا: استخدام قوای نامرئی مادی چیزی بوسیله ساحر که تأثیر شگفت‌انگیز و خارق‌العاده‌ای را بدنبال دارد و بینندگان از آن بی‌خبرند. این نوع سحر، شعبده نام دارد.
5ـ کیمیا: در این نوع سحر، ماده‌ای را با چند عنصر دیگر ممزوج می‌نمایند، و آن ماده بر اثر گرما و سرما وضعیت ویژه‌ای پیدا می‌کند، همانند آنچه در ریسمان‌های ساحران فرعونی احتمال داده‌اند، و از این قبیل و بر این قیاس.
مرحوم شیخ بهایی (رض) می‌گوید: بهترین کتابی که در زمینه سحر و جادو در شهر هرات یافتم، «کله سر»(11) نام داشت.
باید گفت امروزه به اقسام سحر عناوین دیگری نیز ملحق گردیده است، همانند:
1ـ تنویم مغناطیسی (هیپنوتیزم): در این نوع سحر، ساحر با اراده و نگاه‌های کوتاه و طولانی و اشاره انگشتان دستها به بعضی از اشخاص، آنها را به خواب می‌برد و سپس روح او را با بعضی ارواح نزدیک می‌کند و پرسش‌هایی انجام می‌دهد، و مسحور بعد از تمام شدن مدت و یا باطل شدن سحر بیدار می‌گردد.
احضار ارواح با عملیات خواب‌بندی به شیوه‌های مختلف انجام می‌گیرد و امروزه هم متداول است.
2ـ خافیه: در این نوع سحر، ساحر حروف و اسامی مورد نظر خویش را می‌شکند و سپس از اجزای خرد شده، اسم فرشتگان و شیاطین موظّف و موکّل بر آن را در می‌آورد و نیز دعایی که از حروف تجزیه‌ شده آن درست شده استخراج می‌کند و یا می‌خواند و آنگاه به مقصود خویش می‌رسد.
این چند نمونه از انواع سحری است که عده‌ای به دنبال آن رفته‌اند و هنرنمائی‌های بی‌فایده و یا کم فایده‌ای را هم بدنبال داشته است.(12)

ویژگی‌های سحر
1ـ در همه اقسام سحر منبع و مأخذ کاری که انجام می‌گیرد پنهان و مخفی است و نیاز به تمرین‌های متعدد و گوناگون دارد، که هر کس اینگونه آزمایشات و تمرین‌ها را انجام دهد بدان دست می‌یابد. ساحر در انجام کارهای خود به دنبال عوامل تلقینی، استفاده و کمک گرفتن از شیاطین، نیرنگ، خدعه، چشم‌بندی، تردستی و سرعت در انتقال و عمل است. او حقایق را پنهان می‌کند زیرا چنانچه روشن شود شگفتی خود را از دست می‌دهد و قطعاً در آن صورت عملی جاذب و اعجاب‌انگیز نخواهد بود.
2ـ ساحر در انجام عمل خویش مدعی مبانی اعتقادی و ایدئولوژی نبوده و نمی‌تواند باشد، و آنچه را انجام می‌دهد حقیقتاً منحصر به او نیست، بلکه افراد زیادی ممکن است آن را انجام دهند و از آن اطلاع داشته باشند.
3ـ هر یک از انواع سحر قابل ابطال و نابودی است و افرادی می‌توانند همزمان عمل ساحر را خنثی کنند و یا آنچه پشت پرده و دور از دیدگان بیننده انجام می‌شود بر ملا سازند.
4ـ ساحران و عملیات سحر، همیشه ابزاری در دست ابرقدرت‌ها بوده و یا در راستای تأمین امور اقتصادی و زندگی مادی و دسترسی به شهوات دیگر استخدام شده و مورد بهره‌برداری قرار گرفته‌اند.(13)
با آنچه گفته شد معلوم می‌شود عملیات سحر چیزی است که تحقق یافته و غیرقابل انکار است و در شریعت‌های گذشته هم با آن مبارزه شده و بخشی از توان و عمر پیامبران الهی جهت مبارزه با آن صرف گردیده است؛ زیرا سحر، مایه جذب و اغفال افراد زیادی بوده و قدرت‌ها و سلطه‌ها از آن به عنوان ابزار استفاده می‌نمودند و با سحر به مبارزه پیامبران می‌رفتند و عده‌ای هم با آن درصدد حل امور اقتصادی و به دست آوردن خواسته‌های شهوانی خویش بوده‌اند.
عملیات سحر گرچه شگفت‌انگیز و اعجاب‌آور است و قدرت بسیاری در توجه و اقبال عامه مردم دارد، تا آنجا که بعضی آن را خارق العاده پنداشته و هم طراز معجزه پیامبران الهی دانسته‌اند لکن باید بدانیم که بین سحر و معجزه تفاوتی ماهوی وجود دارد و تباین و اختلاف آن دو، اساسی است.

نگاهی گذرا به معجزه
در کتاب‌های کلامی تعریف‌های مختلفی از معجزه شده است. در اینجا به تعریف مشهوری که شارح شرح تجرید، علامه فاضل قوشچی، بدان پرداخته اکتفا می‌کنیم:
المعجزة انّها امر خارق العادة، مقرون بالتحدّی(14) مع عدم معارضة ـ معجزه کاری است برخلاف وضعیت عادی، در راستای ادعایی که پیامبران دارند بدون اینکه کسی بتواند با آن معارضه کند یا همانند آن را انجام دهد.(15)
تعریف فوق، معجزات پیامبران و امامان معصوم (علیهم صلوات الله) را شامل می‌گردد گرچه از تنوع بسیار زیادی برخوردار بوده و هماهنگ با عصر و زمان خویش انجام می‌گرفته است مانند تبدیل شدن عصای موسی به افعی و ید بیضا(16) و شکاف دریا(17) و نیز زنده نمودن اموات و شفای بیماری‌های صعب العلاج و… از جانب عیسی بن مریم(س)(18) و شق القمر(19) و آوردن قرآن کریم(20) و مشخص نمودن قبله در مسجد النبی(21) در آن روز و… صدها و هزاران معجزه دیگر که هیچیک از موارد فوق را نمی‌توان با سحر و ساحران قیاس کرد. بسیاری از معجزات، امروز هم عظمت و سنگینی و اقتدار خویش را حفظ کرده‌اند و می‌توان به جهان علم و اندیشه امروز عرضه نمود و همان ادعاهایی را که از سوی پیامبران پاک الهی مطرح بوده بار دیگر مطرح کرد، و به یقین برای هیچ کس میدان مبارزه و معارضه‌ای باقی نخواهد ماند و نمی‌توانند همانند معجزات فوق را ارائه نمایند.
اما در رابطه با سحر و جادو، چنین نیست؛ زیرا پیشرفت علم و دانش به جایی رسیده که امروزه کمتر می‌توان اسباب و علل برخی از امور را پنهان نگه داشت و مردم را اغفال کرد و از بی‌خبری آنان سوء استفاده کلان نمود.

اشتباه بزرگ برخی از دانشمندان غربی
نویسندگان مغرب زمین به عنوان اسلام‌شناس اظهار نظر کرده‌اند و با کمال تأسف سحر را هم‌وزن دین و شریعت الهی برشمرده‌اند. در دائرة المعارف الاسلامیة آمده است:
اسلام مذهبی است که با کمال صراحت اعمال خارق العاده را می‌پذیرد زیرا در جهان‌بینی او جهان دارای دو چهره است.
1ـ جهان مادی،‌ که همان است که با حواس پنجگانه (لامسه، باصره، سامعه، ذائقه و شامه) درک می‌شود.
2ـ جهان ارواح (همان جهان غیب و ماوراء ماده است)، که می‌توان به آن از طریق سحر یا دین نزدیک شد و اتصال برقرار کرد.(22)
باید توجه کرد که جهان غیب وماوراء عالم ماده محدود به عالم ارواح نیست که بشود با سحر بدان نزدیک شد، آن هم سحری که ویژگی‌های آن شمرده شد. قرآن با صراحت کامل با سحر و سپس با ساحران برخورد می‌کند و سحر را عملی باطل و فاسد و غیرواقعی و ساحران را افرادی فاسد برمی‌شمارد.
فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ ، هنگامی که ساحران کارهای سحرآمیز خود را روی صحنه آورند موسی (علیه السلام) گفت: آنچه شما آورده‌اید سحر است که خداوند به زودی آن را باطل می‌کند زیرا خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمی‌کند(23).
و در جواب نسبت سحر به موسی (علیه السلام) از سوی فرعونیان، قرآن می‌گوید:
قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ، موسی(ع) گفت: آیا حق را که به سوی شما آمده است سحر بر می‌شمارید؟ این سحر است؟ در حالی که ساحران رستگار و پیروز نمی‌شوند.(24)
در مجموع قرآن برای ساحر و عملیات سحر هیچگونه رستگاری و عاقبت بخیری نمی‌بینید. در سوره طه می‌فرماید: وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى * فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى؛ ساحر هر کجا برود رستگار نخواهد شد. در پی این نتیجه ساحران در برابر موسی بر زمین افتادند و در حال سجده بر حق، ایمان خویش را به پروردگار هارون و موسی اعلان داشتند.(25)

تنزیه پیامبران الهی از سحر
یهودیان از جمله اقوامی بودند که سحر، در میان آنان متداول بود. آنان به نیاکان ساحر خویش می‌بالیدند و بدان افتخار می‌کردند و برای توجیه کار خود به دو گفتار تمسّک می‌جستند:
1ـ سلیمان بن داود (علیه السلام) صاحب سحر و جادو بود و حکومت بزرگ خویش را با این شیوه اداره می‌کرد.
2ـ خداوند دو فرشته از فرشتگان خویش به نام‌های هاروت و ماروت را فرستاد تا به مردم سحر بیاموزند و کارهای خویش را از این طریق انجام دهند.
دو توجیه فوق سبب شد تا معجزات و اعمال خارق العاده پیامبران را با دید سحر و جادو بنگرند و آنان را صاحبان وحی و متکی به ماوراء عالم هستی ندانند. قرآن کریم با این دو دیدگاه به مبارزه پرداخته و توجیهات تخیّلی آنان را افشا می‌کند و می‌فرماید:
وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى مُلْكِ سُلَیْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لكِنَّ الشَّیاطِینَ كَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الآْخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا یَعْلَمُونَ ؛ یهودیان از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم می‌خواندند پیروی می‌کردند. سلیمان هرگز (دست به سحر نیالود و) کافر نشد ولکن شیاطین کفر ورزیدند و به مردم سحر آموزش دادند و از آنچه بر دو فرشته بابل، هاروت و ماروت، نازل گردید (فرشتگان طریق سحر کردن را برای آشنایی با طرز ابطال آن به مردم یاد می‌دادند) و آن دو فرشته به هیچ کس چیزی نمی‌آموختند مگر آنکه تعهد می‌گرفتند ما وسیله آزمایش شما هستیم کافر نشوید. (از این تعلیمات سوء استفاده نکنید) ولکن یهودیان از آن دو فرشته مطالبی را می‌آموختند تا بتوانند به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایی اندازند. (نه اینکه از آن در جهت ابطال سحر بهره برند) ولی آنان هرگز نمی‌توانند بدون اذن خداوند ضرر برسانند. یهودیان قسمت‌هایی را آموختند که برایشان زیان‌آور بود و نفعی نداشت و به طور مسلم می‌دانستند هر کس خریدار اینگونه متاع باشد بهره‌ای در آخرت نخواهد برد،‌ و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را بدان می‌فروختند، چنانچه می‌فهمیدند.(26)
مفسران اهل سنت و شیعه ذیل آیه شریفه فوق مطالب زیادی را نگاشته‌اند و در تفسیر و تبیین آن احتمالات فراوانی داده‌اند، تا جایی که علامه طباطبائی (ره) می‌گوید: چنانچه همه این احتمالات جمع شود و در توجیهات مقابل آن ضرب گردد، حاصل آن به 1/260/000 خواهد رسید.(27)
خداوند سبحان در آیه شریفه، نسبت سحر را به سلیمان پیامبر و دو فرشته پاک، هاروت و ماروت، از سوی یهودیان رد می‌کند و آن را تهمت و گمانی بیش نمی‌داند.
از سوی دیگر حق جل و علا حکومت پرقدرت سلیمان را هدیه‌ای الهی به انسانی والا و برگزیده معرفی نموده است: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى كَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ * وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ كُلِّ شَیْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ ؛ و همانا ما به داود و سلیمان مقام دانش عطا کردیم که (به شکرانه آن) گفتند: ستایش و سپاس خدای را که ما را بر بسیاری از بندگان با ایمانش فضیلت و برتری عنایت کرد، و سلیمان که وارث ملک داود شد به مردم گفت: ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا کردند. این همان فضل و بخشش آشکار خداوند است.(28)

نگاهی به شأن نزول آیه 102 بقره
در ذیل آیه شریفه «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى مُلْكِ…» چند روایت از امامان معصوم (علیهم صلوات الله) و افراد دیگر همچون ابن عباس درباره شأن نزول آن آمده است که به دو روایت اکتفا می‌نمائیم:
1ـ امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: چون سلیمان بن داود(ع) از دنیا رفت، ابلیس علم سحر را تدوین کرد و در طوماری پیچیده و بر آن نوشت: این دانشی است که آصف بن برخیا(29) برای سلطنت سلیمان نوشته و از گنجینه‌های بزرگ است. هر کس بدان عمل کند بر آرمان‌های بسیار زیادی دست خواهد یافت سپس او را در زیر تخت سلمیان دفن کرد و بعد گروهی را به درآوردن آن طومار راهنمایی نمود.
چون آنان بر طومار دست یافتند گفتند: عجب، سلیمان به خاطر داشتن علم سحر بر ما حکومت می‌کرد و بر ما غالب بود. لکن مؤمنین پاسخ دادند: سلطنت سلیمان از سوی خدا بود او بنده و پیامبر به حق خداست.(30)
2ـ امام علی بن موسی الرضا(ع) در گفتگویی با مأمون فرمود: هاروت و ماروت دو فرشته بودند که سحر را به مردم می‌آموختند تا به وسیله آن از شر ساحران در امان باشند و سحر آنان را باطل کنند و این آموزش را به کسی نمی‌دادند مگر اینکه به او می‌گفتند ما وسیله آزمایش شمائیم مبادا با به کارگیری نابجا به آن کفر ورزید. پس جمعی برخلاف تعهد خود عمل کردند و کافر شدند چون میان مرد و زنش جدایی می‌انداختند. از این رو خداوند فرمود:وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ ؛ آنان قادر به وارد کردن ضرر و زیان به احدی نیستند مگر آنکه خداوند بخواهد(31)

سحر در عصر حاضر
امروزه نمی‌توان سحر و جادو را یک مسأله خیالی و پنداری دانست بلکه در جای خود حقیقت و اثری خاص دارد. قدرت نفسانی ساحر، تصرف او در حواس دیگران، استفاده از فنون و قوانین بعضی از علوم غریبه،‌ بهره‌برداری از خواص ناشناخته فیزیکی و شیمیائی اجسام، ارتباط با ارواح انسان‌ها و یا اجنه، ظواهری را می‌آفریند و هیئتی را تشکیل می‌دهد که واقعیت آن چیز دیگر است.
بهره‌برداری از خواب‌های مصنوعی معمولی (هیپنوتیزم) و یا آنچه همراه با بی‌ارادگی و سستی و لختی اعضاء و جوارح و منوّم(32)، «مانی تیزم» است، و هم چنین انتقال افکار و تأثیر بر احساسات طرف مقابل به «تله‌پاتی» مشهور و معروف است. در یکی از مجلات فرانسوی آمده بود: در اثر عملیات خواب‌بندی مرد سیاه‌پوستی را به خواب مصنوعی فرو بردند. سپس درنده خویی گرگ‌ها را به وی تلقین کردند. در آن حال او به افراد حمله می‌کرد و بعضی را همانند گرگ گاز می‌گرفت و اشتهای خوردن گوشت آنان را نیز داشت.
گاه نیز پیاز در کنار منوَّم می‌گذارند و به او تلقین می‌کنند که آنچه می‌خورد گلابی و یا سیب است، و اعترافات فراوانی از این قبیل.(33)
می‌توان گفت عملیات بیهوشی که امروز به وسیله متخصصان بر روی بیمار انجام می‌شود و با تزریق آمپول و یا خوراندن قرص و شربت او را ساعت‌ها به حالتی می‌برند که گاه سخت‌ترین عملیات جراحی را تحمل می‌کنند،(34) و کارهای دیگر… همه اینها نوعی از عملیات سحر و یا خواب‌بندی (هیپنوتیزم و تله پاتی و…) است، که دارای درجات و مراحل مختلفی است، و برخی از آن استفاده مثبت می‌کنند و برخی هم استفاده‌های ناهنجار و غیر انسانی و غیر اخلاقی می‌نمایند، که هر کدام حکمی جداگانه دارد.
در فرهنگ دهخدا آمده است: مانی تیزم همان خواب مغناطیسی است که با اشاره‌های دست و نگاه، لختی و سستی و بی‌ارادگی در طرف (منوّم) بوجود می‌آید.
این عمل قرن‌ها پیش از این در ایران، از سوی مسمر معروف بوده است، عیاران از جمله نسیم برای جابجایی افراد ناباب و یاغی که با مقاومت آنان روبرو می‌شدند از عملیات خواب‌بندی استفاده می‌کردند و سپس جابجایی صورت می‌گرفت، همانند آنچه اسماعیلیان در قلعه الموت انجام می‌دادند.(35)
مجموعه آنچه گذشت، چیزی است که تحقق یافته و در مواردی مفید و حائز اهمیت بوده، همانطور که ضرر و زیان‌هایی را نیز بدنبال داشته است. به این ترتیب چنانچه افرادی بخواهند از جهل و بی‌خبری مردم سوء استفاده کنند و بعضی از توانمندی‌های خویش را در راه اغوا و فریفتن افکار عمومی بکار گیرند مسلماً عملی ناصواب است.

پی نوشتها:
(1) کتاب العین، ج 3،‌ ص 135
(2) لسان العرب، ج 4، ص 348
(3) تفسیر نمونه، ج 1، ص 266 به نقل از ابن منظور.
(4) طه/ 66
(5) مجمع البیان، الطبرسی، ج 1، ص 170
(6) اسراء/ 47
(7) مؤمنون/ 89
(8) مجمع البحرین، طریحی (م 1087)، ص 324
(9) مکاسب محرمه، شیخ مرتضی انصاری، ص 32، چکیده ای بود از آنچه شیخ اعظم (رض) از قواعد و سرائر و منتهی علامه نقل کرده است.
(10) همان، ص 33 ؛ ایضاح الفوائد، ج1، ص405
(11) هر حرفی از آن نشانگر انواع سحر گذشته است: ک: کیمیا، ل: لیمیا، ه: هیمیا، س: سیمیا، ر: ریمیا.
(12) علامه شیخ مرتضی انصاری (ملقب به شیخ اعظم) اقسام دیگری از سحر را بر می‌شمارد که در این مقاله فهرست‌وار به نام آنها اشاره می‌کنیم (گرچه بعضی از آنها با آنچه گذشت تداخل دارد، که در بین پرانتز می‌آوریم): الف ـ سحر کلدانیین (هیمیا)؛ ب ـ سحر یاران تخیل و صاحبان نفس‌های پرقدرت (سیمیا)؛ ج ـ سحر با کمک ارواح زمینی، گرچه عده‌ای آن را انکار می‌کنند؛ د ـ تخیّلات؛ ه ـ کمک از ویژگی‌های داروها (کیمیا)؛ وـ النمیمه: با گرفتن مطالب از افراد سخن چین و پیشگویی بعضی مطالب شخص مسحور را متأثر می‌کند؛ ز ـ شعبده: حرکت‌های سریع در انتقال و جابجایی اشیاء، به طوری که بیننده آن را حس نکند. (مکاسب، چاپ حجری، ص 4ـ33)
(13) مجموعه کتاب‌های کلامی همانند کشف المراد فی شرح التجرید، ص 377  و محاضرات فی الالهیات، جعفر سبحانی، ص 378
(14) چنانچه بدون ادعا انجام گیرد، همانند فراهم آمدن رزق و روزی حضرت مریم (س)، آن را کرامت می‌نامند.
(15) محاضرات فی الالهیات، جعفر سبحانی، ص 375 به نقل از شرح التجرید، ص 465
(16) اعراف/ 108 ـ 107؛ فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ * وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ.
(17) اعراف/ 68؛ فَأَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ…
(18) آل عمران/ 49؛ وَ أُبْرِئُ الأَْكْمَهَ وَ الأَْبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ.
(19) القمر/ 1
(20) بقره/ 23
(21) بقره/ 145
(22) دائرة المعارف الاسلامیة، ج 11، ص 304، و هذا یصدق تماما علی جماهیر المسلمین… ذلک ان الاسلام مذهب یقول صراحه بالخوارق. و هویری ان ثمه عالمنا المادی عالم الحواس و عالما آخر وراءه، و هو عالم الارواح. یمکننا ان نتصل بالعالم الاخیر من طریق السحر او الدین؛ کتاب فوق به چهار زبان (فرانسه، آلمانی، انگلیسی و عربی) در دهها هزار نسخه به چاپ رسیده است.
(23) یونس/ 81
(24) یونس/ 77
(25) طه/ 69 ـ 70
(26) بقره/ 102
(27) المیزان، ج 1، ص 231
(28) نمل/ 15ـ16
(29) مورخین مسلمان آصف بن برخیا را مردی حکیم و دانشمند می‌دانند که سلیمان (ع) او را وزیر خویش قرار داد ـ در کتاب‌های بنی اسرائیل آصف بن برخیا را یکی از موسیقی‌دانان زمان داود پیامبر (ع) می‌دانند که از زمان سلیمان به وزارت منصوب گردید. التحریر التنویر، ابن آشور، ج 1، ص 610
(30) المیزان، ج 1، ص 5 ـ 234 ؛ مجمع البیان؛ ج 1، ص 170
(31) المیزان، ج 1، ص 235 ؛ عیون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 27؛ وسائل شیعه، ج 17، ص 147
(32) منوّم ـ به کسر واو مشدد ـ : اسم فاعل؛ کسی که با عملیات خواب‌بندی خود، شخص دیگری را به خواب می‌برد. منوّم ـ به فتح واو مشدد ـ : اسم مفعول؛ کسی که عملیات خواب‌بندی بر او اثر گذاشته و به خواب رفته باشد.
(33) دائرة المعارف القرن العشرین، محمد فرید وجدی،‌ ج 10، ص 420 ـ 410
(34) اینگونه کارها در قدیم انجام می شده و چنانچه احساس خطر می کردند با نشادر شخص را با سرعت از خواب بیدار می کردند.این ماده اگر در جای مناسب استخدام نمی شد مرگ شخص صد در صد بود.
(35) فرهنگ دهخدا؛ واژه‌های خواب‌بندی، تله پاتی، مانیتیسم.

دعا و نیایش

11 فوریه 2008

دعا ؛ خواندن و نیایش کردن و پرستش خالق است، دعا انسان را به مبدأ هستی متصل می‌سازد و ایجاد امید و نوید در زندگی خواهد نمود و در رسیدن به کمال مطلق و فضای نامتناهی زیبائی‌ها و صفات جمال و جلال نقش بسزایی دارد.

دعا ؛ ذکر محبوب و معشوق حقیقی است که همه آمال و آرزوی عاشق در رسیدن به او نهفته است و در این راه سر از پا نمی‌شناسد، گاه زمزمه می‌کند، گاه فریاد می‌زند، گاه اشک می‌ریزد و گاه می‌خندد گویا همه چیز در نزد او ذکر محبوب و معشوق است. برای او پنهان و آشکار یکی است، آنچه را در خلوت می‌کند همان را در آشکارا و جلوت انجام می‌دهد، همه عالم را محضر او می‌داند و خود را در مرآ و منظرش می‌بیند و به قول عارف همدانی (بابا طاهر):

به صحرا بنگرم صحرا تو وینم / به دریا بنگرم دریا تو وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت / جمال از قامت رعنا تو وینم (1)

راستی حیات بشر چیزی غیر از دعا و ارتباط با خالق و رازق و پروردگار جهانیان است؟! چنانچه زندگی ممزوج و آمیخته با دعا و ذکر و گفتگو و نیایش نیازمندانه آفریده با آفریدگار نباشد با حیات دیگر حیوانات و نباتات و حتی جمادات تفاوتی خواهد داشت؟!

آیا آنان همانند بسیاری از انسان‌ها در خوردن، آشامیدن، خوابیدن، تولید مثل داشتن، ارضاء غرائز جنسی، حفظ کردن خود از سرما و گرمای آزاردهنده، تلاش برای بدست آوردن نیازها و ساختن آشیانه و پناهگاه تلاش و کوشش ندارند؟! پس اگر در زندگی، ما هم به همین مقدار بسنده کنیم و دعا و ذکر صفات رحمانی را در خود تجلی ندهیم، تفاوتی با دیگر موجودات نخواهیم داشت.

در پاسخ به آنچه گذشت باید گفت: تنها فصل ممیز برای انسان و اخلاق انسانی با دیگر موجودات، دعا و نیایش است. دعا، به انسان هستی می‌بخشد، او را حیات می‌دهد و ابدیت و جاودانگی‌اش را  تأمین می‌کند.

پیشوای عارفان و زینت‌بخش همه عابدان در آغازین سطور صحیفه سجادیه مفاهیم بلندی را درباره دعا می‌آورد، او ابتدا مبدأ هستی را معرفی می‌کند و بعد هم نعمت‌های فراوانش را برمی‌شمرد و بزرگترین نعمت را ارتباط با خالق که همان دعا است می‌داند.

امام العارفین جملات برگرفته از وحی را انشاء می‌کند و فرزند برومندش معصوم هفتم باقرالعلوم (علیه السلام) آن را چنین به نگارش در می‌آورد:

بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ. ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً. ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ، وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ… تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ، وَ تَظاَهَرَتْ آلَاؤُهُ، لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ.

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَى مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ، وَ أَسْبَغَ عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ، لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ، وَ تَوَسَّعُوا فِي رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ. وَ لَوْ كَانُوا كَذَلِكَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ فَكَانُوا كَمَا وَصَفَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ «إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا.»(2)

سپاس پروردگاری را که مبدأ همه هستی است بدون آنکه قبل از او مبدئی باشد و پایان‌بخش و منتهایی است که همه چیز به او منتهی می‌گردد بی آنکه بعد از او آخری باشد، خدایی که چشم بندگان از دیدن او ناتوان و عاجز است و اندیشه وصف‌کنندگان از توصیف او درمانده می‌باشد موجودات را به دست پرقدرت خود به گونه‌ای شایسته آفرید و آنان را بر اساس خواست خود صورت بخشید، آنگاه همه خلائق را در راه اندیشه خویش راهی ساخت و در مسیر عشق به خود برانگیخت… جلوه‌های نام او پاک و منزه است و نعمت‌هایش پی‌در‌پی شامل حال مخلوقات است، آنچه را انجام می‌دهد کامل است، کسی نمی‌تواند از او پرسش کند اما او از همه چیز، حق پرسش (در برابر نعمت‌های داده شده‌اش را) دارد، پس همگی در معرض پرسش او قرار خواهند گرفت.

سپس فرمود: ستایش خداوندی را که اگر بندگانش را از شناخت سپاسگزاری بر عطاهای پی‌در‌پی و نعمت‌های کاملش محروم می‌ساخت، نعمت‌های او را مصرف می‌کردند و حمد و ستایش او را نمی‌نمودند و از روزی او بهره‌مند می‌شدند ولی تشکر نمی‌کردند.

اگر چنین اتفاقی می‌افتاد آنان از مرزهای انسانیت خارج شده و به مرز حیوانیت و زندگی چهارپایان می‌رسیدند و این همان مطلبی بود که خود در قرآن کریمش چنین توصیف کرده است: زندگی آنان چیزی جز زندگی چهارپایان نیست، بلکه از چهارپایان نیز گمراه‌تر هستند! (3)

ما نبودیم و تقاضامان نبود / لطف تو ناگفته ما می‌شنود
ای دعا از تو اجابت هم ز تو / ایمنی از تو مهابت هم ز تو

مفهوم دعا
واژه «دعا» از «دَعَوَ» (4) گرفته شده و برای آن معانی گوناگونی ذکر شده است. (دعا) به معنای آن چیزی است که بواسطه آن پروردگار را می‌خوانند و او را صدا می‌زنند، همانطوری که آمده است: فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ؛ پس فرا خواند پروردگارش را که همانا مغلوب شدم (شکست خوردم) پس یاری کن مرا.

جمع دعاء را «ادعیه» دانسته‌اند، رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ ؛ پروردگارا بپذیر دعای مرا.

و دعا به معنای خواندن و استمداد و کمک خواستن نیز می‌باشد همانطوری که می‌خوانیم: «ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ »؛ شما از گواهان بر خود از غیر خدا استمداد بجوئید و درخواست کمک کنید.

و باز دعا به معنای «دعوت کردن» می‌باشد. در قرآن کریم می‌خوانیم؛ «وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» ؛ خداوند شما را به سوی بهشت برین دعوت می‌کند.

و گاهی هم به معنای سؤال و پرسش آمده؛ «قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها» ؛ گفتند آنان بپرسید از پروردگارتان برای ما تا روشن کند رنگ پوست (آن گاو) چگونه باشد.

و در برخی از کتاب‌های لغت آمده است: الدعاء ای الرغبة الی الله، دعا یعنی تمایل یافتن بنده و رغبت پیدا کردن عبد به خالق است، حال این رغبت ممکن است با زبان حال و یا زبان قال جلوه و ظهور پیدا کند.(5)

و برخی هم «دعا» را عبادت دانسته‌اند؛ یعنی خضوع، اطاعت و بندگی شخص در برابر مولا و ولی نعمت. در ذیل آیه شریفه: ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ… آمده است: الدعاء هو العبادة یعنی اطاعت کنید مرا که اطاعت و بندگی شما را می‌پذیرم. (6)

محورهای چهارگانه دعا
حال از مجموعه آنچه در آیات قرآن و گفتار اهل لغت گذشت می‌توان گفت: دعا دارای چهار محور اساسی ژرف و عمیقی است که حیات بشر بدان بستگی دارد و بدون آنها از جلگه انسانیت خارج می‌گردد.

   1ـ حمد و ثنای خالق
در این محور انسان به هنگام دعا و مناجات و توجه پیدا کردن و استمداد طلبیدن، تنها خالق هستی را می‌بیند و او را منعم و ولی نعمت خویش می‌داند که این مستلزم یگانه‌پرستی و توحید محض است. زیرا جملاتی همچون؛ اللهمّ رَبَّنَا وَ لَكَ الْحَمْدُ (7) ؛ بار خدایا پروردگارا، سپاس، خضوع و کرنش فقط از آن توست و یا جمله «سمع الله لمن حمده الله اکبر» ؛ هر کسی هر گونه تشکری را اظهار کند خداوند می‌شنود، خداوند برتر از همه چیز است.

و یا جمله «أدعوك يا الله يا نورا في نور و نورا إلى نور و نورا فوق نور و نورا تحت نور يضي‏ء به كل نور و كل ظلمة و يطفأ به شدة كل شيطان و سلطان» (8) ؛ می‌خوانم تو را، استعانت می‌جویم از تو ای خدا، ای نوردهنده هر درخشندگی و ای کسی که همه انوار از آن توست و ای نوری که بر همه انوار برتری دارد و ای نوری که اساس و بنیاد دیگر نورها هستی، به سبب وجود تو هر نوری درخشنده می‌شود و هر تاریکی نور می‌گردد و هر مکر و حیله و خیانتی که از سوی شیاطین و قدرتمندان منعقد شده و پیش‌بینی گردیده، نابود می‌گردد و…

امثال جملات فوق در دعاهای مشترک بین مسلمانان و موحدان، مستلزم توحید و یگانه پرستی است.

   2ـ درخواست نعمت و رحمت‌
در این بخش خواننده نیازمندی‌ها را مشاهده می‌کند و یا آنچه را که فضل و رحمت واسعه حق‌تعالی ایجاب می‌کند می‌بیند. در این دعاها گرچه خود را لایق نمی‌داند و درک می‌کند آنچه را که درخواست دارد نسبت به خالق حقی ندارد بلکه چنانچه عطا کند فضل و زیاده و رحمت از خداوند خواهد بود. همانند آنچه امام جعفر صادق(ع) در روزهای ماه رجب به محمد بن زکوان (معروف به محمد سجاد) تعلیم داد و فرمود آن را بعد از هر نماز بخوان:

يا من أرجوه لكل خير و آمن سخطه عند كل شر يا من يعطي الكثير بالقليل يا من يعطي من سأله يا من يعطي من لم يسأله و من لم يعرفه تحننا منه و رحمة أعطني بمسألتي إياك جميع خير الدنيا و جميع خير الآخرة و اصرف عني بمسألتي إياك جميع شر الدنيا و شر الآخرة فإنه غير منقوص ما أعطيت و زدني من فضلك يا كريم ؛

ای امیدبخش همه خوبی‌ها و ای امان‌بخش از خشم در برابر بدیها، ای آنکه در برابر اعمال قلیل و اندک پاداش فراوان عنایت کنی ای آنکه عطایت شامل کسانی است که از تو بخواهند و یا نخواهند و حتی آنانی که تو را نشناسند که این از جهت مهرورزی و رحمت توست، عطا کن بر من خواسته و نیاز مرا که تمام خوبی‌های دنیا و خوبی‌های آخرت است و دور گردان از من همه بدی‌های دنیوی و اخروی را، پس همانا آنچه را عنایت کنی هیچگونه کاستی ندارد و زیاده بخش بر من از فضل و کرم خود ای بخشنده بزرگوار.

محمد بن زکوان می‌گوید: امام (علیه السلام) محاسن شریف خود را در دست گرفت و با حرکت دست راست و انگشت سبابه خود به سمت چپ و راست می‌فرمود: يا ذا الجلال و الإكرام يا ذا النعماء و الجود يا ذا المن و الطول حرّم شيبتي على النار ؛ ای بزرگوار و ای کریم، ای صاحب نعمت‌ها و بخشش‌ها، حرام گردان موی سفید مرا بر آتش دوزخ و آن را مسوزان (صورت مرا مسوزان). (9)

امثال این دعا به صورت مختصر و مفصل فراوان است که بیشتر از این مقدار در این مختصر نگنجد.

همچنین امیرمؤمنان (ع) با رازق و خالق خود چنین سخن می‌گوید:

الهی أنت ذوفضل و مَنٍّ / و أنّی ذوخطایا و اعف عنّی
فظنّی فیک یا ربّی جمیل / فحقّق یا الهی حسن ظنّی

پروردگارا، تو دارنده برتری‌ها و نعمت‌های فراوانی/و من بنده‌ای خطاکارم که اشتباهات زیادی مرتکب گردیده، ببخش مرا/خدای من نسبت به تو خوش گمانم/پس این خوش‌گمانی را تحقق بخش. (10)

   3ـ درخواست آمرزش و مغفرت
در این محور آنچه بر خلاف دستورات خالق یکتا از انسان سر زده و یا گناه و معصیت تلقی گردیده باشد مطرح می‌گردد. مسلّم طلب آمرزش بنده را به مبدأ هستی نزدیک می‌کند و احساس تقرب می‌نماید، و برای خویشتن آرامش می‌آفریند. در قرآن کریم می‌خوانیم:

رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الأَْبْرارِ ؛ پروردگارا بیامرز ما را و پرده‌پوشی کن کارهای زشت ما را و ما را با نیکان محشور فرما.

رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ ؛ پروردگارا آنچه را بر پیامبرانت وعده کردی به ما عنایت کن و در روز قیامت ما را خوار و ذلیل مگردان زیرا تو بر خلاف وعده‌هایت رفتار نخواهی کرد.

و نیز می‌خوانیم:
رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ ؛ بار خدایا بر نفس خویش ستم روا داشتیم، ما را بیامرز چنانچه ما را نبخشی و بر ما ترحم نکنی هر آینه ما در جمله زیان‌دیدگان خواهیم بود.(11)

مولای متقیان علی (ع) درخواست بخشش از پروردگار را چنین بیان می‌کند:

الهی لاتُعَذّبنی فإنّی / مُقرّ بالّذی قد کان منّی
و ما لی حیلة الّا رجائی / بعفوک إن عَفَوتَ و حسن ظنّی

پروردگارا، مرا عذابم مده/همانا بر آنچه انجام داده‌ام اعتراف دارم/چاره و راهی غیر از امید بر عفو تو برایم نیست/ اگر بخشیدی و عفوم کردی که این گمان خوش را نسبت به تو دارم.(12)

   4ـ توجه به نیازمندی‌ها و گرفتاری‌های جمعی
در محور چهارم کسی که با خالق به مناجات برمی‌خیزد و او را مبدأ همه موجودات عالم می‌داند و زندگی خود را از دیگر انسان‌ها و موجودات جدا نمی‌سازد، برای بدست آمدن نیازمندی‌های خود و دیگر افراد و برطرف شدن گرفتاری‌های آنان و خویشتن دعا می‌کند و طرح مشکلات دیگران را در دعاها و نیایش با خالق بر خویشتن مقدم می‌دارد و برای رفع گرفتاری‌های آنان، دعا بیشتر می‌نماید و نیازمندی‌های خود را در مرحله بعد می‌بیند که این روش، سیره خاص اولیای خداست.

امام حسن مجتبی(ع) می‌گوید در خُردسالی شاهد دعاهای جانسوز مادرم زهرا(س) بودم، او مناجات‌های طولانی داشت که گاه ساعت‌ها وی را مشغول می‌نمود. اشک‌ها می‌ریخت، تضرع می‌نمود، ارتباط خاصی را با خالق هستی برقرار می‌کرد، در بامداد جمعه (آدینه) می‌فرمود:

«اللهم اجعلنا من أقرب من تقرب إليك و أوجه من توجه إليك و أنجح من سألك و تضرع إليك اللهم اجعلنا ممن كأنه يراك إلى يوم القيامة الذي فيه يلقاك و لا تمتنا إلّا على رضاك اللهم و اجعلنا ممن أخلص لك بعمله و أحبك في جميع خلقك اللهم صل على محمد و آل محمد و اغفر لنا مغفرة جزما حتما لا نقترف بعدها ذنبا و لا نكتسب خطيئة و لا إثما اللهم صل على محمد و آل محمد صلاة نامية دائمة زاكية متتابعة متواصلة مترادفة برحمتك يا أرحم الراحمين» ؛

پروردگارا ما را از نزدیکترین کسانی که طلب تقرب می‌نمایند قرار ده و از موجّه‌ترین آنان گردان و پیروزی بیشتر را نصیب سائلان و تضرع‌کنندگان گردان. بار خدایا ما را از کسانی قرار ده که گویا تو را تا پایان جهان [قیامت] می‌بینند، کسانی که در آن روز تو را ملاقات می‌کنند و نمیران ما را مگر بر اساس خوشنودی خود. بار خدایا ما را از کسانی قرار ده که با اعمال خویش خلاصه در تو می‌گردند و محبوبترین آفریدگان در نزد تو می‌شوند. پروردگارا بر محمد و آل محمد درود فرست. و ما را بیامرز، آمرزشی که بعد از آن گناه بین ما و تو فاصله ایجاد نکند و ما را گرفتار اشتباه و لغزش نسازد. بار خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست درودی پُربار، تزکیه‌کننده، پی‌درپی، متصل و همیشگی. این عنایات را با مهربانی و رحمت خودت عطا فرما ای برترین ترحم کننده. (13)

امام مجتبی(ع) می‌فرماید: مادرم به هنگامی که در بستر رحلت افتاده بود و از درد و شدت جراحات پهلو می‌نالید باز هم دعای نیمه شب او بدرقه همسایگان، دوستان و شیعیان و افراد گرفتار و مبتلای جامعه انسانی بود.

می‌فرمود: رَأَيْتُ أُمِّي فَاطِمَةَ ع قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا لَيْلَةَ جُمُعَتِهَا فَلَمْ تَزَلْ رَاكِعَةً سَاجِدَةً حَتَّى اتَّضَحَ عَمُودُ الصُّبْحِ وَ سَمِعْتُهَا تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ تُسَمِّيهِمْ وَ تُكْثِرُ الدُّعَاءَ لَهُمْ وَ لَا تَدْعُو لِنَفْسِهَا بِشَيْ‏ءٍ ؛ مادرم فاطمه(س) را شب‌های جمعه در میان محراب عبادت می‌دیدم که پیاپی در رکوع و سجود بسر می‌برد تا سپیده صبح آشکار ‌گشت و با گوش خود می‌شنیدم که برای مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد و از خداوند درخواست رحمت و مغفرت و گشایش برای آنان می‌نمود که در اکثر اوقات ادامه داشت لکن به خویشتن و سلامتی خود توجهی نداشت و برای شفای خود و برطرف شدن گرفتاری‌ها دعایی ننمود.

امام(ع) فرمود: سؤالی کردم؛ لِمَ لَا تَدْعین لِنَفْسِكِ كَمَا تَدْعین لِغَيْرِكِ؟! مادرم، چرا برای خویشتن دعا نمی‌کنید همان گونه که برای دیگران دعا می‌نمائید؟

فاطمه اطهر(س) جواب داد: يَا بُنَيَّ الْجَارُ ثُمَّ الدَّارُ ؛ ای فرزندم ابتدا برای همسایگان (دیگران) سپس برای خانه و صاحبان خانه. (14)

در پایان باید گفت: محورهای چهارگانه در بسیاری از ادعیه مأثوره مشهود است و همین امر سبب شده بسیاری از مردم جهان چون دعا و مناجات و نیایش‌های معصومان را می‌شنوند، با خضوع و خشوعی قلبی می‌پذیرند. سخنان مفسر بزرگ مصری مرحوم طنطاوی صاحب تفسیر «الجواهر فی تفسیر القرآن» درباره صحیفه سجادیه، نمونه‌ای از صدها اعتراف است:

صحیفه یگانه کتابی است که در آن علوم و معارف و حکمت‌ها وجود دارد که در غیر آن یافت نمی‌شود، این بدبختی مردم مصر است که تاکنون از این اثر گرانبها و جاوید نبوی آگاه نبوده‌اند، من هر چه در آن می‌نگرم آن را بالاتر از کلام مخلوق و پائین‌تر از کلام خالق می‌بینم. (15)

براستی دعاهایی همانند ابوحمزه ثمالی، جوشن کبیر، دعای امام حسین(ع) در روز عرفه، دعاهای صحیفه سجادیه و مناجات خمسه عشر و مناجات شعبانیه و… انسان را به عالمی دیگر می‌برد و انسان ناسوتی را لاهوتی و سپس ملکوتی می‌نماید و به او هویت و آرامش می‌بخشد و او را از کوه سرسخت‌تر و از آتش گداخته‌تر در برابر امواج مسموم بیگانگان خواهد نمود.

نیایش در مکتب اهل بیت(ع)
روی آوردن به دعا و نیایش از سوی حاملان وحی، آنانی که خود محط نزول آیات الهی و مخزن دانش حضرت حق ـ جل و علا ـ هستند برای بسیاری از افراد اعجاب و شگفتی داشته است.

آنان به هنگامی که می‌خواستند سخن باری تعالی را بشنوند قرآن تلاوت می‌کردند و یا آن را استماع می‌نمودند و به یاران نزدیک خویش این توصیه را داشتند ولکن آنگاه که اراده می‌کردند با خالق هستی راز و نیاز کنند و خود کلیم حضرت حق گردند و توحید را در وجود خویش تجسم بخشند و در میان جمع از جمع بیگانه شوند و به او بپیوندند و خود درخواست‌کننده سائل متضرع و مبتهل الی الله گردند دعا می‌خواندند و کلماتی که از اعماق جانشان برمی‌خواست که در آنها جلوه بندگی، خضوع و فناء فی الله مشاهده می‌شد، بر زبانشان جاری می‌گشت. آنان با شروع دعا چنان حالی را می‌یافتند که همه علائق و پیوندهای مادی به فراموشی سپرده می‌شد، گویا از نسل انسان‌های خاکی نیستند بلکه از فرشتگان می‌باشند و ماهیت دیگری دارند.

براستی زیباترین جلوه‌های نیایش و راز و نیاز در ادعیه‌ای است که توسط ائمه اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) انشاء گردیده و به امت اسلامی درس چگونه راز و نیاز کردن و التماس مخلوق از خالق را آموزش دادند.

مگر دعا، ذکر و نیایش چه جایگاه رفیع و والایی دارد که زیباترین حالت انبیاء و اوصیاء و ائمه اهل بیت (علیهم السلام) زمان دعا و سخن گفتن آنان با خداوند حکیم لایزال است، در مکتب آنان جایگاه عظیم دعا چنین معرفی شده است:

* دعا؛ فروغ‌بخش همه آسمان‌ها و زمین‌ها (کرات) است. (16)

* دعا؛ کلید همه موفقیت‌ها و پیروزی‌هاست. (17)

* دعا گردنبند رستگاری است. (18) (که هر کس را در کمند خویش انداخت سعادت دنیا و آخرتش را تضمین کرد و هرگز پستی و بیچارگی به سراغش نرفت)

* دعا؛ در اعماق وجود خواننده و شنونده اثرگذار است و از نیزه پولادین و سلاح‌های آهنین اثربخش‌تر است.(19)

* دعا؛ شفابخش همه امراض و ویروس‌های جسم و روح و روان است. (20)

* دعا؛ کلید رحمت و شفابخش زاهدان و امیدوارکننده عابدان و بندگان است. (21)

* دعا؛ گرفتاری‌های حتمی را تغییر می‌دهد (22) (و چه بسا آن را تبدیل به نعمت کند)

* دعا؛ ابزار دفاعی هر مؤمن در برابر تهاجم‌های بیگانگان و شیاطین است. (23)

* دعا؛ ستون خیمه دین و دینداری است. (24)

* دعا؛ بالاترین مرحله اخلاص و بندگی در نماز است. (25)

* دعا؛ بندگی، خضوع و خشوع و عین عبادت است. (26)

* دعا؛ پیوند بخش و سامان‌دهنده عبادت (و بندگی خدا) است. (27)

پس دعا همه هستی انسان و بشریت است و قرآن صاعد است و هر آنچه را امامان و پیشوایان معصوم(ع) فرمودند تفسیر و تعبیر دیگری از آیه شریفه ذیل است:

قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً ، بگو [ای پیامبر] پروردگارم برای شما هیچگونه ارج و ارزشی قائل نیست چنانچه دعا و نیایش در میان شما نباشد، شما خداوند و پیامبران را تکذیب کردید و ارتباط خویش را قطع نمودید که این عمل ناشایست دامان شما را خواهد گرفت و از شما جدا نخواهد شد. (28)

امنیت جهانی در پرتو دعا (ارتباط با خدا)
انسان امروزی علی رغم در اختیار داشتن امکانات مادی و تکنولوژی و برخورداری نسبی از رفاه در همه ابعاد زندگی به علت محروم بودن از برکات و لذائذ مناجات با خدا و خالق خویشتن در بن بست و گرفتاری‌های روحی بسر می‌برد و اضطراب شدید او را محاصره نموده است و روح تکاملی و رو به بی‌نهایت او هرگز با بهره‌مندی‌های مادی سیراب نمی‌گردد و بی‌معناترین و پوچ‌ترین زندگی‌ها را تشکیل داده است، همانطوری که خداوند مهربان هدف نهایی از خلقت جن و انس را پرستش و عبادت ذات مبارک خویش دانسته و آنجا که دعا و عبادت نباشد امتیازی بر سایر حیوانات ندارد بلکه با گره خوردن مکر، حیله و شهوات حیوانی با اندیشه شیطانی محیط از امنیت کمتری برخوردار است و تهدید بیشتر خواهد شد.

چنانچه در عالم حیوانات گرگی چند گوسفند بدرد و یا شیری چند آهو را خوراک خود قرار دهد، امروز و دیروز انسان منهای دعا و اخلاق عبادی صدها هزار بلکه میلیون‌ها نفر را بکام مرگ برده و بالاتر آنکه نسلی را تهدید می‌کند و با سلاح‌های کشتار جمعی امنیت را از دیگران می‌گیرد. جامعه آمریکا و اروپا و یا آفریقا منهای دعا و نیایش جنگلی است که برای همیشه ضعیف، پایمال و نابود است و چهره‌های متول و قدرتمند حیوانی آنان، زالو صفت خون مستضعفان را می‌مکند و اجازه تنفس به پابرهنگان خود نمی‌دهند.

آنان برای خود حد و مرزی اخلاقی معتقد نیستند تا تجاوز و چپاول را خلاف بدانند و استعمار دیگران را تعطیل کنند. آنان گاهی با تجاوز علنی، گاه با ایجاد مراکز فساد و گاه با کشتن اندیشمندانی که چراغ راه هدایتند به زندگی مادی خویش جلوه بیشتری می‌دهند و از هیچگونه استعباد و استثمار کوتاهی نمی‌کنند گرچه واژگان: آزادی، دمکراسی و جلوگیری از تولید سلاح‌های کشتار جمعی را شعار خود قرار داده‌اند. آنان برای چپاول دیگر کشورها در داشتن و تولید هر گونه سلاح سمی، کشتار جمعی آزادند و در مصونیت محض بسر می‌برند ولکن دیگران که ممکن است روزی در برابر تجاوز آنان بایستند باید در ممنوعیت کامل بسر برند.

دکتر اسعد علی اسعد رئیس هیئت نویسندگان ادب عربی در کشورهای آمریکا، انگلستان و فرانسه در بحث شعار دمکراسی و اخلاق انسانی در آمریکا می‌نویسد:

در شهر نیویورک در یک شب چند ساعت قطعی برق بوجود آمد، در آن مقطع کوتاه در یک منطقه محدود، تجاوز و تعدی از قبیل سرقت، تجاوز به عنف به قدری بالا بود که بر اساس آمار در هر دقیقه هفت جرم و جنایت صورت گرفت. این از پایگاه تمدنی که مدعی صدور دموکراسی است، بسیار تعجب‌آور است، جایی که در آنجا بر اساس آمار، کتاب «حقیقتی که شما را به زندگی جاوید رهبر می‌کند» در صد میلیون نسخه چاپ می‌شود و به 115 زبان منتشر می‌گردد!!

آیا برای تغییر اینگونه جوامع و ایجاد امنیت اخلاقی در آنها، راهی غیر از آشنایی با اخلاق الهی و توجه به ارتباط انسان با خالق وجود دارد؟! مسلم نه. (29)

پس تنها نیایش و دعا و ارتباط با خالق هستی که جامع صفات کمالیه است، انسان را از ددمنشی دور می‌کند و او را متخلق به اخلاق فطری می‌نماید.

راستی، صداقت، زندگانی مسالمت‌آمیز، محبت و دوستی، مساعدت به یکدیگر، دست‌گیری انسان‌های ضعیف، شکوفایی فطرت سالم، آرامش و امنیت در سایه این امر محقق می‌شود.

با یک نگاه کلی به کشور ایران اسلامی خود و مقایسه حوادث در خلال یازده ماه با ماه مبارک رمضان این امر روشن می‌گردد. هر سال نیروی انتظامی اعلان می‌دارد آمار ارتکاب جرائم، سرقت‌ها، اختلافات و… در ماه رمضان تقلیل می‌یابد و مراکز دادرسی همچون دادگستری‌ها و دادگاه‌ها خلوت می‌گردد و تعداد این‌گونه امور بسیار کم می‌شود.

مسلم تقلیل جرائم اخلاقی چیزی جز به برکت روزه، دعا، نیایش و توبه و بازگشت به سوی حق نیست.

چرا دعای بعضی‌ها به اجابت نمی‌رسد؟
در پایان جهت تیمن و تبرک این بحث و ارتباط طهارت جسم و روح انسانی با دعا و نیایش و شرایط استجابت دعا و فراهم شدن مقدمات پاکی‌ها در شخص و اشخاص نیایش‌کننده با خالق هستی، حدیثی را از مولی الموحدین و امام المتقین علی بن ابیطالب (علیه السلام) می‌آوریم:

شخصی محضر امیر مومنان(ع) رسید او از مستجاب نشدن دعاهای خود شکوه کرد و عرضه داشت:
با اینکه خداوند متعال وعده داده «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» دعا کنید، خواسته‌های خود را با من در میان بگذارید من اجابت می‌کنم، چرا دعاهای ما به اجابت نمی‌رسد؟ و پاسخ داده نمی‌شود؟

امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود: إِنَّ قُلُوبَكُمْ خَانَتْ بِثَمَانِ خِصَالٍ؛ همانا قلب‌ها و اندیشه‌های شما را هشت چیز فرا گرفته و سبب خیانت و عدم پذیرش دعا شده است:

1ـ شما خدا را می‌شناختید ولکن حق خالقتان را ادا نکردید آنگونه که سزاوار بود، پس شناخت او شما را سودی نبخشید.

2ـ شما به پیامبر و فرستاده او ایمان آوردید ولی با سنت و روش او مخالفت کردید و شریعت و دین او را کنار گذاشتید، پس ثمره و نتایج مترتبه بر ایمان شما کجاست؟

3ـ کتاب (قرآن) او را خواندید ولی به آن عمل نکردید با اینکه اقرار کردید شنیدیم و اطاعت و پیروی کردیم و بعد مخالفت نمودید.

4ـ شما می‌گویید از مجازات و کیفر الهی می‌ترسید اما همواره کارهایی می‌کنید که شما را به آتش الهی نزدیک‌تر می‌سازد، پس کجاست ترس شما از آتش جهنم؟

5ـ می‌گویید به بهشت الهی علاقمند هستید اما همواره کارهایی انجام می‌دهید که شما را از آن نعمت بزرگ محروم می‌کند و دورتان می‌دارد، پس تمایل و رغبت شما به بهشت او کجاست؟

6ـ نعمت‌های خدا را می‌خورید و شکر نعمت را بجا نمی‌آورید (تا آن را ازدیاد بخشد و دعای شما را مستجاب گرداند).

7ـ همانا خداوند فرمان داد تا با شیطان دشمنی ورزید و او شیطان را دشمن شما معرفی کرد اما شما طرح دوستی ریختید و به ظاهر ادعای دشمنی با شیطان کردید ولی در مقام عمل با او مخالفتی نداشتید.

شما عیب‌ها و زشتی‌های مردم را جلو چشم خویش (تابلو) قرار دادید و عیوب خود را پشت سر افکندید و آنان را نادیده گرفتید. با همه این احوال چه کسی از شما سزاوارتر است که خود را ملامت کند…

با این وضعیت چگونه انتظار دارید دعایتان به اجابت برسد؟ در حالی که خودتان درهای اجابت را بر روی خود بسته‌اید؟!
تقوا پیشه کنید، اعمال خویش را اصلاح نمائید، امر بمعروف و نهی از منکر کنید تا دعاهای شما به اجابت رسد. (30)

مولانا (ره) گفت:
اخسئوا  (31) آید جواب آن دعا / چوب رد باشد جزای هر دغا(32)
گر حدیثت کج بود معنیت راست / آن کجیّ لفظ، مقبول خداست

پی نوشتها:

(1) رباعیات باباطاهر عریان.
(2) فرقان، 44.
(3) صحیفه سجادیه، دعای اول، بندهای 1-2-8.
(3) در علم صرف می‌خوانیم «واو متحرک ماقبل مفتوح تبدیل به الف شده» که در واژه «دعا» همین اتفاق افتاده است.
(5) لسان العرب، ابن منظور، ج 14، ص 257 ؛ الوجیز، مجمع اللغة العربیة، ص 228، المنجد، ج1، ص 216؛ کتاب العین، خلیل بن احمد فراهیدی، ج2، ص 221.
(6) اصول کافی، ج 2، ص 467.
(7) وسائل الشیعه، ج 8 ص 424، ح 11075؛ بعد از رکوع گفته شود.
(8) بحارالانوار، ج 87، ص 57؛ جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، سیدبن طاووس، ص 394.
(9) بحارالانوار، ج 15، ص 390.
(10) دیوان منسوب به امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (ع)، ص444.
(11) آل عمران، 93 ـ 94.
(12) دیوان منسوب به امیرمؤمنان، ص444.
(13) فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفی، احمد رحمانی همدانی، ج 2، ص 596.
(14) علل الشرایع، صدوق، ج 1، ص 182.
(15) به نقل از مرحوم آیت ا… مرعشی نجفی در مقدمه چاپ صحیفه سجادیه.
(16) الدعاء نورالسماوات والارضیین، کافی، ج 2، ص 148.
(17) الدعاء مفاتیح النجاح، مصباح کفعمی، ص 769.
(18) الدعاء مقالید الفلاح، مصباح کفعمی، ص 769.
(19) الدعاء سلاح المؤمن وانقذ من السنان، مستدرک الوسائل، ج 5، ص161.
(20) الدعاء شفاء من کل داء، کافی، ج 2، ص 470.
(21) الدعاء مفاتیح الرحمة و سراج الزاهدین و شوق العابدین، ارشاد القلوب، ج 1، ص 150.
(22) الدعاء یردالقضاء، کافی ج 2، ص 469.
(23) الدعاء سلاح المؤمن، کافی، ج 2، ص 468؛ وسائل الشیعه ج 7، ص 38.
(24) الدعاء عمود الدین، کافی، جلد 2، ص 468.
(25) الدعاء هو الاخلاص المطلوب فی الصلاة، بحار الانوار، ج 81، ص 370.
(26) الدعاء هو العبادة، کافی، ج 2، ص 468.
(27) الدعاء مخ العبادة، کافی، ج 2، ص 467.
(28) فرقان، 77.
(29) مقدمه کتاب النظام العسکری فی الاسلام ، احمد زمانی.
(30) مستدرک الوسائل، علامه نوری، ج 5، ص 286.
(31)اخسئوا: لال بگیرید (حرف نزنید).
(32) حیله‌گر، پیمان‌شکن.

نور و ظلمت در قرآن کریم

11 فوریه 2008

واژه‌ها و کلمات ترکیبی وحی در قرآن کریم از عمق و ژرفای خاصی برخوردار است به طوری که با هیچ کتاب دیگر آسمانی و غیر آن قابل قیاس نمی‌باشد چنانچه اندیشمند و فرهیخته‌ای به قرائت آن بپردازد و آن را مطالعه کند، بی‌تردید حیرت و اضطراب و شگفتی خاصی به وی دست خواهد داد و در ضمیر ناخودآگاهش پرسش‌ها و سؤال‌های گوناگون و متعددی ایجاد می‌شود و او را به کنکاش و جستجو وامی‌دارد و این راه را ادامه می‌دهد تا ضمیر پرسش‌گر و وجدان درونیش آرام گیرد. (1)

قرآن کریم در این باره می‌فرماید:
أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (*) الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ ؛
آگاه باشید تنها با یاد خدا و توجه به ذکر او دلها آرامش می‌یابد، آنانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، پاکیزه‌ترین زندگی نصیبشان خواهد شد و بهترین سرانجام را خواهند داشت. (2)

در مجموعه دریای گهربار وحی و ستارگان بزرگ و کوچک قرآن، واژه «نور و ظلمت» درخششی دیگر دارد.

● واژه نور مظهر مبدأ هستی، آفریدگار جهان و هدایت‌گر تکوینی و تشریعی همه عالم است، جهان بدون نور حضرت حق مفهوم و معنا ندارد و اشیاء متعدد و گوناگون از یکدیگر جدا نمی‌گردند و تشخیص وتمیز پیدا نمی‌کنند. او سبب جدایی انواع و اجناس از یکدیگر است، در پرتو برکت وجودی نور هر چیزی در جای خود قرار دارد و به موقع وظیفه و تکلیف خود را انجام می‌دهد که در این امور آسمان‌ها و زمین و هرآنچه وجود دارد در پرتو نورانیتش راه صحیحی را طی می‌کنند.

وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ ؛
تمام کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند از روی اختیار و یا از روی اجبار در برابر فرمان او تسلیمند و دنباله رو او هستند و همه بسوی او باز گردانده می‌شوند. (3)

● ظلمت؛ مظهر تاریکی، ستم، زورگویی، تبعیض، بی‌عدالتی، گناهان، جنایات انسانی و غیر انسانی و تجاوز نسبت به یکدیگر است، هر آن کس در آن وادی قدم نهد در باتلاقی فرو رفته است که لحظه به لحظه و آن به آن تیره‌روزی و سیاه‌بختی را برای خود و همراهانش بوجود آورده،‌ از انسانیت به حیوانیت و از آن به عالم جمادات نزول کرده تا جایی که هیچگونه تکلیفی را برای خود احساس نکند. قرآن این حالت را چه زیبا تبیین می‌کند:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالأَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ ؛

به یقین گروه بسیاری از جنیان و انسان‌ها را در دوزخ خواهیم برد آنان دلها (عقل‌ها)یی دارند که با آن (اندیشه نمی‌کنند) نمی‌فهمند و چشم‌هایی که با آن نمی‌بینند و گوش‌هایی دارند که با آن نمی‌شوند، آنان همانند چهارپایان هستند بلکه وضعیت بدتری (گمراه‌ترند) دارند، اینان غافلان کوردل (که در ظلمت بسر برده‌اند) هستند، چرا که با داشتن همه گونه امکانات هدایت باز هم گمراهند. (4)

مفهوم نور
نور؛ معنایش ضیاء و روشنی است که سبب ظهور و جلوه خود و دیگر اشیاء شود. (5)

در کتاب‌های لغت آمده: نور از نام‌های خداست، نور در جهان مادیت وسیله‌ای است که انسان بینا از آن بهره‌برداری می‌کند و سبب تشخیص و تمیز اشیاء از یکدیگر می‌شود. (6)

علامه طریحی براساس استخدام و بکارگیری واژه نور و ظلمت در قرآن و حدیث می‌نویسد: این دو کلمه در هر جایی معنا و مفهوم مستقل دارد، در آیه شریفه:
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ…؛ خداوند نور آسمان‌ها و زمین است، مثل نور خداوند همانند چراغی است که در درون آن چراغ پرفروغ دیگری است …

در این آیه نور به معنای مدبرّ و برنامه‌ریز و گرداننده آسمان‌ها و زمین است.

اما در آیه شریفه: مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ … ؛ کسی را که خداوند در وجودش نور قرار نداده هدایت‌گری برای او نیست (7)، در اینجا روشنایی همان هدایت در برابر تاریکی و ظلمت است ..

و در آیه شریفه: وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ…؛ و قرار داد برای شما نور را تا بواسطه آن راه روید و حرکت کنید. (8)
در اینجا نور را رهبری و زعامتی می‌داند که از او پیروی شود و دنبال سر او حرکت نمایند. (9)

مفهوم ظلمت
ظلمت، همان تاریکی است که در صورت نبود نور به وجود می‌آید. در زبان عربی جمع ظلمة؛  ظلم و ظلمات می‌باشد. ظلمت، در تعبیر قرآنی بیانگر شدت و کثرت تاریکی است بطوری که شخص گرفتار ظلمت، راهی برای رسیدن به روشنایی پیدا نکند همانند تاریکی در شب‌های دیجور در وسط دریا که سیاهی مطلق است، شخص قایق سوار و یا در حالت شنا احساس می‌کند به هر طرف هر چه حرکت کند در تاریکی و ظلمت بیشتر فرو می‌رود و از هدف دورتر می گردد. (10)

قرآن کریم در ترسیم معنای ظلمت، داستان یونس پیامبر (علیه السلام) را چنین مطرح می‌کند، آنگاه که یونس در شکم «وال» قرار گرفت او ظلمت و تاریکی محض را احساس کرد و با خدای خویش به مناجات پرداخت:

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (*) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ؛

(بیاد آور) ذوالنون (یونس) را هنگامی که خشمگین از میان قوم خویش بیرون رفت و چنین می‌پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت (اما موقعی که در کام نهنگ فرو رفت) در آن تاریکی‌ها و ظلمت‌های متراکم صدا زد: خداوندا جز تو معبودی نیست، منزهی تو و من از ستم کاران بوده‌ام. ما دعای او را به اجابت رساندیم و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم، همین گونه انسان‌های مؤمن را از ظلمات و گرفتاری‌ها نجات می‌دهیم. (11)

و نیز قرآن واژه ظلمت را درباره رحم مادران که جایگاه تاریک و غیر قابل نفوذ برای اشعه‌های عادی است بکار می‌گیرد و چنین تعبیر می‌کند:

يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ؛ او شما را در رحم و شکم مادرانتان آفرینشی بعد از آفرینش داد و در میان تاریکی‌های سه گانه قرار داد. (12)

پس ظلمت در اصطلاح قرآن مطلق تاریکی است که انسان آنگاه که در آن وادی فرو رود و پا گذارد همه راه‌های نجات بر او بسته می‌شود و قادر به هدایت خویش و دیگران نخواهد بود.

کلام علامه طباطبایی (ره) در تبیین «نور»
در پایان به بیان علامه و فیلسوف عالیمقدار صاحب المیزان (ره) می‌پردازیم تا بهره بیشتری در این باب نصیبمان گردد، ایشان فرموده‌اند:

کلمه نور معنای معروفی دارد و آن عبارت است از چیزی که اجسام کثیف (قابل رؤیت و دارای حجم و وزن) را برای دیدن ما روشن می‌سازد که هر چیز مادی توسط آن ظاهر و هویدا می‌گردد و خود نور برای ما به خودی خود مکشوف و ظاهر است و چیز دیگری سبب ظهور و بروز او نخواهد شد (مگر انعکاس در چشم و فعالیت عدسی‌های موجود در آن) پس نور چیزی است که به خودی خود ظاهر و ظهور دهنده غیر خود است. سپس فرموده‌اند: این اولین معنایی است که برای کلمه نور وضع شده بعداً به نحوه استعاره یا حقیقت ثانوی (مجازی) بر هر چیزی که محسوسات را ظاهر سازد اطلاق گردیده است پس به حواس ظاهر ما که خود از محسوسات است نور گفته شده همانند حواس سامعه (شنوایی) شامه (بویایی) ذائقه (چشایی) لامسه (که زبری و نرمی درک می‌شود) و باصره که همان بینایی است. سپس آن را عمومیت بیشتری داده‌اند و شامل امور غیر محسوس هم دانسته‌اند همانند عقل انسانی که سبب ظهور و بروز امور عقلانی می‌شود که همه این اطلاقات با تحلیلی در معنای نور است که می‌توان گفت: «النور هو الظاهر فی ذاته و نفسه و المظهر لغیره ..»

و چون وجود و هستی هر چیزی باعث ظهور آن چیز برای دیگران است، مصداق نام نور می‌باشد و از سوی دیگر چون موجودات ممکن وجودشان به ایجاد (واجب الوجود) خدای متعال است پس خداوند کاملترین مصداق نور است، اوست که ظاهر به ذات و مُظهر ماسوای خویش است و هر موجودی به واسطه او ظهور می‌یابد و وجود پیدا می‌کند و تشخیص از غیر خود را پیدا خواهد نمود، پس بوسیله او آسمان‌ها و زمین ظهور و بروز یافته و بوجود آمده است و این معنای آیه شریفه است که فرمود: اللهُ نورُ السّماوات وَ الارضِ .. نه اینکه مراد و مقصود الکتریسیته مثبت و منفی است که او خود هم مخلوق اوست و نوعی وجود مادی است. (13)

مصادیق نور در قرآن
از آنجا که همه چیز و همه کس نیاز به هدایت و راهنمایی دارد و از مفاهیم والای نور، هدایت و دادن تشخیص به اشیاء دیگر است، خداوند سبحان برای نور مصادیق گوناگونی را معرفی نموده که به ذکر برخی از آنان می‌پردازیم:

الف) خداوند (عزوجل)؛
او بزرگترین مصداق بارز نور، و دربردارنده همه معانی فوق است. او مبدأ آفرینش همه موجودات و فیض‌بخش، هدایتگر، مدیر، برنامه‌ریز و اساس زیر بنای همه اشیاء مادی و غیرمادی است.

حضرت حق (جلّ و علا) درباره خود فرمود: اللهُ نورُ السّموات و الارضِ… (14)

پس هر چه غیر از او نور معرفی شده، وجود تنزیلی حضرت حق و مربّا و دست‌پرورده اوست که صفات جمال و جلال خویش را به آنان انتقال داده و آنان نیز کسب نموده‌اند.

ب) قرآن، تورات، انجیل و..؛
مجموعه وحی الهی همانند کتب آسمانی نور معرفی گردیده و کار هدایت و راهنمایی بشر را با کلمات و آیات و سور خود انجام می‌دهد، در قرآن آمده است:
قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ ؛‌ آری از طرف خداوند برای شما نور و کتاب آشکاری نازل گردید و فرود آمد .. (15)

در تفسیر صافی آمده است مقصود از نور و کتاب همان قرآن است زیرا در آیه بعد: يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ ؛ خداوند به برکت قرآن کسانی را که از روی خشنودی او را پیروی کند به راه‌های صحیح و سلامت هدایت خواهد کرد. (16)

و نیز در آیات مختلف بر تورات و انجیل و دیگر کتب آسمانی اطلاق نور گردیده و آنان را هدایت‌گر و مرشد معرفی نموده است. دو آیه ذیل با صراحت می‌فرماید:

● إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا ..؛ ما تورات را نازل کردیم که در آن هدایت و نور بود و پیامبران که در برابر فرمان خدا تسلیم بودند با آن برای یهودیان حکم و قضاوت می‌کردند. (17)

● وَ آتَيْناهُ الإِْنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ ؛ انجیل را به او (عیسی ـ علیه السلام) دادیم که در آن هدایت و نورانیت وجود داشت و کارش هدایتگری بود. (18)

جالب توجه آنکه تأثیرگذاری کتاب‌های آسمانی و تأثیرپذیری مردم در برابر آن به قدری زیاد بوده و هست که کسی آن را انکار نمی‌کند و قصه‌ها و داستان‌های فراوانی همچون فضیل بن عیاض و نصوح، کتب تفسیر و تاریخ را زینت بخشیده است. قرآن کریم در باب تأثیرگذاری و تأثیرپذیری مردم با قاطعیت کامل می‌فرماید:

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الأَْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ؛ اگر این قرآن را بر کوهی نازل می‌کردیم و فرو می‌فرستادیم می‌دیدی که در برابر آن خاشع و متواضع می‌گشت و از خوف خدا می‌شکافت! اینها مثال‌هایی است که برای مردم می‌زنیم شاید آنان در آن بیندیشند و در آن تفکر کنند و هدایت گردند. (19)

ج) پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ؛
از چهره‌های معروف و شناخته شده نور، وجود پربرکت رسول گرامی اسلام (صلوات الله علیه) است. خداوند قبل از خلقت هر چیز حتی آب، عرش، کرسی، آسمان‌ها، زمین، لوح و قلم، بهشت و جهنم و فرشتگان… نور حبیبش محمد(ص) را آفرید و برای خود برگزید، او برای نجات بشریت، رسولش را در حجاب‌های مختلف نوری قرار داد که نتیجه‌اش سوق دادن بشریت به سوی نور و هدایت است. خود آن حضرت فرمود:

خلقني من نور و خلق ذلك النور قبل آدم بألفي ألف سنة ؛ خداوند مرا از نور (خود) آفرید که این آفرینش قبل از خلقت آدم انجام شد و مدّت آن 000/2000 سال پیش بوده است. (20)

و در برخی تفاسیر در ذیل آیه شریفه: قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ ؛ (هر آینه از سوی خداوند برای شما نور و کتاب مبین آمده است)، گفته شده نور وجود گرامی محمد بن عبدالله(ص) است و کتاب هم قرآن می‌باشد. (21)

د) اهل بیت پیامبر خدا (علیهم السلام) ؛
واژه «نور» بر علی بن ابیطالب (ع) و دیگر معصومان پاک اطلاق گردیده است. در همه زیارت‌های مأثوره آنان، این جمله را به وضوح می‌بینیم و می‌خوانیم: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ ؛ درود خدا بر تو ای نور الهی که در تاریکی‌های زمین جلوه می‌کنی و نورافشانی می‌نمایی. و در برخی بصورت جمع آمده است: السَّلَامُ عَلَيْكم يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ.

و در آیات بسیاری از ائمه اهل بیت تعبیر به نور گردیده همانطوری که در ذیل آیه يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ (22) چنین تفسیر شده است: «طاغوتیان مردم را از وادی نور که همان اطاعت و پیروی آل محمد است خارج می‌کنند و به وادی ظلمت که حاکمیت خویش است، سوق می‌دهند.

امام صادق (ع) در ذیل این آیه چنین فرمود: نور، آل محمد (علیهم السلام) است و ظلمات دشمنان آنان هستند. (23)

جامعه نورانی آرمان انبیا
درهم ریختن جامعه ظلمانی و حاکمیت ستم‌کاران و طواغیت و جایگزینی جامعه نورانی و حاکمیت صالحان از جمله آرمان‌های اساسی انبیا و پیامبران و مردان الهی بوده است و گویا مهمترین مأموریت آنان محسوب گردیده که باید همه عوامل دست به دست یکدیگر دهد تا این آرمان الهی تحقق یابد و در سایه این مدینه فاضله استعدادها شکوفا شود و عدالت در همه جا اجرا گردد و دست جنایتکاران و زورگویان کوتاه شود و محرومان از نعمت‌های الهی بهره‌مند گردند. حال به دو آیه ذیل توجه فرمایید:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ؛ ما موسی (علیه السلام) را با آیات و نشانه‌های خود فرستادیم و دستور دادیم تا قومت را از وادی ظلمات به وادی نور رهنمون کنی. (24)

آیه فوق مأموریت نهایی و غایی موسی بن عمران(ع) را با صراحت کامل و شفاف مطرح می‌کند و تأکید زیادی هم نموده است.

الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ ؛ الف، لام، راء، این کتابی است که بر تو نازل کردیم تا مردم را از تاریکی‌ها(ی شرک و ستم و جهل) به سوی روشنایی (ایمان، عدل، آگاهی) به فرمان پروردگارشان درآوری و بسوی راه خداوند توانا و ستوده راهیشان سازی. (25)

در این آیه هدف نهایی نزول کتاب آسمانی همانند قرآن چیزی جز تحول و دگرگونی از جامعه ظلمانی به وادی نور نخواهد بود زیرا سعادت در تشکیل و تحقق جامعه نورانی است.

ویژگی‌های جامعه نورانی در قرآن
از خلال آیات گوناگونی که درباره جامعه نورانی بحث می‌کند و آن را مطرح می‌نماید، اوصاف و ویژگی‌های برجسته‌ای به چشم می‌خورد که می‌توان آنها را صفات ممتاز جامعه نورانی شمرد تا در تحقق آن تلاش بیشتر شود و مردم بدان توجّه کنند.

الف) ولایت الهیه در جامعه نورانی
در رأس جامعه دینی حاکمیت از آن خداست و نظارت و اشراف کلی بر امور مردم در چهار چوب قانون الهی برنامه‌ریزی شده است، خالق هستی با حاکمیت خویش مردم را از دام‌های گوناگون و رنگارنگ شیطانی می‌رهاند و آنان را به وادی نور سوق می‌دهد و سعادت دنیوی و اخروی آنان را تضمین می‌نماید، چنانچه خود در قرآن کریم فرموده است:

اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ؛ خداوند ولی و حاکم آنانی است که به او ایمان آورده‌اند، او آنان را از وادی تاریکی‌ها بسوی نور و هدایت سوق می‌دهد. (26)

ب) سازماندهی، انسجام و وحدت
از دیگر ویژگی‌های جامعه نوری، سازماندهی و انسجام و وحدت روحی و معنوی نیروهای مؤمن است، اینان خود را در لوای نور الهی و رهبر آگاه، دلسوز باتقوا و فقیه و مجتهد الهام گرفته از انوار الهی جبهه واحدی می‌دانند که تفکیک و جدایی و بر هم زدن این انسجام بسیار دشوار و سخت خواهد بود و هزینه سنگینی را به دنبال خواهد داشت. قرآن با ظرافتی وصف‌ناپذیر فرموده است:

فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ؛ پس کسی که به طاغوت (بت و شیطان و هر موجود طغیانگر) کافر گردد و او را منکر شود و به خدا ایمان آورد به دستگیره محکمی چنگ زده است که گسستن و از هم ریختن برای آن نخواهد بود و خداوند شنوا و داناست. (27)

در جای دیگر به تک تک افراد جامعه دینی و غیر دینی فرمان می‌دهد:
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ؛ به ریسمان الهی چنگ زنید و وحدت کلمه داشته باشید و از یکدیگر جدا نشوید. (28)

و در میدان‌های رزم و دفاع در برابر دشمنان خدا بویژه آنگاه که درگیری سخت می‌شود و بعضی فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند که از آن تعبیر به ساعته العسره می‌شود، رزمندگان مؤمن و خداجو جملگی یک هدف (و آن پیروزی حق بر باطل) را دنبال می‌کنند و همگی همانند تن واحد می‌جنگند و می‌خروشند.

قرآن کریم می‌فرماید: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ ؛ همانا خداوند دوست دارد کسانی (جبهه‌ای) را که در راه خدا می‌جنگند، آنان (به هنگام سختی مبارزه) همانند دژ آهنین پایدارند. (29)

دشمنان اسلام برای ایجاد تفرقه و جدایی، ترفندهای گوناگونی را انجام داده‌اند و از همه توان خود کمک گرفته‌اند تا این پیوند زیبای قلبی و روحی را از جامعه اسلامی بگیرند. گاهی کتاب خدا را هدف قرار داده‌اند؛  طرح بحث تحریف، خلق قرآن، ترجمه‌های غلط و ناروا و طرح باورهای نادرست تحت عنوان شبهات و … همه از این قبیل است. اینان گاهی اقدام به ترور شخص و شخصیت چهره‌های نورانی پیامبر و اوصیای طاهرینش می‌نمایند و در این راه از هیچگونه تلاشی خودداری نمی‌نمایند: يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ؛ دشمنان خدا می‌خواهند انوار مقدسه الهی را با تبلیغات و ترفندهای مختلف خویش خاموش نمایند ولکن خداوند عز و جل نور خویش را کمال خواهد بخشید گرچه مشرکان را ناخوشایند آید. (30)

خداوند سبحان جهت تحقق این آرمان بلند (انسجام امت اسلامی) در رأس هرم جامعه نورانی، خود و سپس پیامبرش و جانشینان معصوم را مطرح نموده بطوری که هر کس در دائره حاکمیت الهی و جامعه نورانی است باید در اطراف این محورها بچرخد که در آن صورت خوشبختی و سعادت برای افراد و جامعه تضمین شده است.

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ؛ همانا ولایت و حاکمیت شما از آن خدا و پیامبر اوست و نیز کسانی که ایمان آورده‌اند، اینان نماز را به پا می‌دارند و در حالت رکوع به فقرا صدقه می‌دهند. (31)

آیه کریمه فوق سه محور انسجام را جهت مردم معرفی می‌کند: خدا، پیامبر، اولو الامر. در محور اول و دوم هیچگونه بحثی وجود ندارد ولکن نسبت به اولوالامر که بعد از رسول خدا(ص) مطرح است، شأن نزول آیه فوق و روایات فراوان دالّ بر آن است که شخصیت معصوم و منحصر بفرد علی بن ابیطالب (‌ع) مقصود می‌باشد که می‌توان به کتاب «شواهد التنزیل» مراجعه نمود.

ج) گسترش علم و آگاهی
در جامعه نورانی علم و دانش جایگاه بسیار رفیعی دارد و برای استادان و دانشجویان آن منزلت والایی در نظر گرفته شده است بویژه آنکه علم و دانشی باشد که آثار مثبت در امور مادی و معنوی مردم ایجاد کند.

در سیره عملی پیامبر گرامی اسلام آمده است: یک سوم از تمام وقت خویش را در منزل برای عبادت و استراحت و اهل و عیال و دیدارهای خصوصی قرار داده بود، در این ملاقات‌های خصوصی چنانچه ملاقات کننده عالم و دانشمندی بود برای او وقت بیشتری قرار می‌داد و احترام بیشتری می‌گذاشت. (32)

قرآن در دیدگاه خود برای عالمان و دانشمندان فرهیخته‌ای که روشنی‌بخش اجتماع خود هستند فضایل زیادی را مطرح می کند و برای آنان حقوق حساب شده را قائل است که مردم وظیفه دارند آنها را ادا کنند و به هنگام ورود آنان در مجالس و محافل عمومی مناسبترین جایگاه را جهت آنان در نظر بگیرند و همانند پدر خویش احترام نمایند. قرآن می‌فرماید: يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ؛ خداوند آنانی را که ایمان آورده‌اند و نیز آنانی را که عالم شده‌اند مراتب (والایی) و فضائلی عنایت کرده است، و خدا به کارهایی که می‌کنید آگاه است. (33)

و نیز در جهت تشویق و ترغیب جامعه به علم و آگاهی و دانش‌اندوزی می‌گوید:
يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَْلْبابِ ؛ خداوند به هر کس بخواهد (بندگی و طاعتش کند) حکمت عطا می‌کند و به هر کس حکمت عطا نمود نیکی و خیر فراوانی را به او داده است که جز خردمندان کسی پند و اندرز نپذیرند.(34)

د) امیدواری به آینده‌ای درخشان و پرتوان
حاکمیت و فرهنگ زیبای جامعه نورانی استعدادها را شکوفا می‌کند و به آنان برای آینده‌ای بهتر امید و نوید می‌بخشد و در آن، آرمان‌های انسان‌های فرهیخته و پاک را محقق می‌داند. در آن جامعه نورانی صالحان و شایستگان بر دل و گل انسان‌ها حاکم خواهند بود و عدالت همه جا را فرا خواهد گرفت، چنانچه در کتاب سراسر حکمت خود فرمود:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً …؛
خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، وعده داده است که حتماً آنها را در زمین جانشین کند، چنانکه که گذشتگانشان را جانشین کردو دینشان را که برایشان پسندیده، برای آنها استقرار بخشد و ترس و وحشتشان را تبدیل به امنیت و آرامش نماید… (35)

هـ) دوری از تهمت، منکرات، فحشاء و…
در جامعه نورانی پیش‌گیری از جرم و تنبیه مجرم و گناهکاری که جامعه را فاسد می‌کند در سرلوحه برنامه‌های آن قرار دارد، از این رو تهمت، غیبت، زنا، فحشا، بدبینی، دروغ، برهم زدن امنیت جامعه، خیانت و بر هم زدن تعهدها و قراردادها، تخلف ومراعات ننمودن قوانین اجتماعی، نه تنها ممنوع است بلکه برای برخی از آنها حدودی خاص تعیین شده که در صورت وقوع آن، تشکیلات قضایی و حاکمیت ملزم به اجرای آنهاست.

قوانین در دین مبین اسلام و سایر ادیان الهی همانند حدود، دیات، قصاص، تعزیر و … برای همین هدف والا تدوین گردیده و پیامبر اسلام و امامان معصوم (علیهم صلوات الله) بدان اهمیت می‌دادند تا جایی که فرمود: برکات و ثمرات اجرا و پیاده کردن یک حد از حدود الهی (همانند اجرای 100 تازیانه برای مرد و زن زناکار و یا اجرای‌ قصاص و…) بیشتر از چهل روز بارانی است که زمین‌ها را سرسبز می‌کند و مواد اولیه مردم همانند گندم، جو و میوه و… می‌رویاند.

جالب توجه اینکه بسیاری از احکام همانند قصاص در اعضاء و جوارح و اجرای حدود در میان ادیان مشترک است. جهت تأیید مطالب فوق به دو آیه از قرآن کریم توجه کنید:

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ ؛ کسانی که زنان پاکدامن و عفیف را به زنا متهم می‌کنند و چهار شاهد نمی‌آورند هشتاد ضربه شلاق بزنید و از آن به بعد هرگز شهادت و گواهی آنان را نپذیرید،‌ آنان مردمی فاسق (بی‌اعتبار) هستند. (36)

وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الأَْنْفَ بِالأَْنْفِ وَ الأُْذُنَ بِالأُْذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ در تورات بر آنان مقرر داشتیم که نفس (جان و تن) در برابر نفس و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در مقابل گوش و دندان به ازای دندان و هر جراحتی را قصاص خواهد بود و هر کس از قصاص درگذرد گناهش را کفاره (ارزش معین)ای خواهد بود و هر آن کس به آنچه خدا نازل کرده است حکم نکند از ستمکاران است. (37)

و) تعاون عمومی و دستگیری فقرا
در جامعه نورانی هر یک از افراد جامعه وظیفه دارند به یکدیگر کمک کنند و چنانچه یکی و یا چند نفر گرفتار شده‌اند بقیه در نجات آنان بکوشند و شاهد بدبختی و سوختن آنان در منجلاب نباشند زیرا در جامعه نورانی همگی به منزله جسم واحد خواهند بود، چنانچه عضوی گرفتار شود و به درد آید به همه اعضا سرایت می‌کند پس در ترمیم و بهبود آن عضو کوشا بودن امر طبیعی و اخلاقی است. حال به یک روایت و دو آیه قرآن کریم در این محور توجه نماییم:

رسول خدا(ص) راجع به این امر مهم در مواضع مختلف فرمود:
الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ كَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ إِنِ اشْتَكَى شَيْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذَلِكَ فِي سَائِرِ جَسَدِهِ وَ أَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا ؛ مؤمنین (در جامعه نورانی) برادر یکدیگرند، آنان همانند جسم واحدی هستند، چنانچه عضوی را درد آید درد آن به سایر اعضای بدن سرایت می‌کند، گویا همه جسم مریض شده است و گرفتار است. آنگاه فرمود: روح و روان دو مؤمن (انسان‌های مؤمن) از روح واحدی آفریده شده است و همانا این ارواح بالاترین اتصال و پیوستگی را با روح خدا دارند که این پیوستگی از اتصال اشعه خورشید به یکدیگر و به خود خورشید بالاتر و بیشتر است. (38)

قرآن در سوره مائده درباره هدایت عملی در جامعه نورانی ابتدا می‌فرماید: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ …؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید به آنچه قرار و پیمان بسته‌اید وفا کنید.

سپس در آیه بعدی می‌فرماید: تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الإِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ ؛ در کارهای نیک و ایجاد تقوی نسبت به یکدیگر مساعدت نمائید و در هم آمیزید ولکن در ایجاد گناه و معصیت و تجاوز به افراد (با انگیزه‌های قبیله‌ای و ناسیونالیستی) با یکدیگر یکی نشوید و کمک و مساعدت نکنید و تقوای الهی را در پیش گیرید. (39)

و آنجا که احساس می‌شود درماندگان و گرفتاران نیازمند به کمک هستند به توانمندان جامعه دستور می‌دهد و زکات و مالیات را اختصاص به آنان می‌دهد و در این کمک پافشاری می‌نماید.

إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ؛ زکات و صدقه (واجبه) مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانی است که برای (جمع‌ آوری) آن زحمت می‌کشند و کسانی که برای جلب محبت آنها اقدام می‌گردد و برای (آزادی) بردگان و (ادای دین) بدهکاران و در راه (تقویت آئین) خدا و واماندگان در راه، این یک واجب و فریضه (مهم) الهی است و خداوند دانا و حکیم است. (40)

این بود برخی از ویژگی‌های جامعه نورانی که می‌تواند آرامش، پرورش استعدادها، آینده‌ای زیبا و مدینه فاضله ایجاد کند گرچه با نگاهی عمیق‌تر معیارهای اساسی دیگری را می‌توان برشمرد و در هر کدام بحث کاملی را ارائه نمود که ما به همین مقدار بسنده می‌کنیم. در پایان این نوشتار به صورت کلی برخی از صفات جامعه ظلمانی را نیز برمی‌شماریم.

جامعه ظلمانی
می‌توان گفت در جامعه ظلمانی راه جهت شکوفایی استعدادها بسته شده، استبداد فرد و یا گروه مقدورات همه را در دست می‌گیرد، انسان‌های آزاده را در بند قرار می‌دهد، وابستگی به قدرت‌های خارجی را در دل خود می‌پروراند و در نهایت امت و ملت را فقیر و تهی‌دست کرده بطوری که نتواند از سرمایه اولیه مادی و معنوی خود بهره‌مند شود. حال به بعضی از آن ویژگی‌ها توجه کنید:

1ـ فقر و تنگدستی، جهل و نادانی گسترش می‌یابد.

2ـ فحشا و منکرات وسیله رسیدن به قدرت می‌گردد.

3ـ دورویی و نفاق و نابود شدن عواطف و احساسات در افراد تبلور پیدا می‌کند.

4ـ کمک و انفاق و دستگیری فقرا از جامعه رخت بر می‌بندد و بالاتر آنکه سرمایه‌دار روز به روز بر سرمایه‌اش افزوده و فقیر به ورطه نابودی کشانده می‌شود.

5ـ ملاک و معیار برتری‌ها صرف امور اقتصادی شده و فضایل اخلاقی به فراموشی سپرده می‌شود.

6ـ کانون خانواده از هم گسیخته و روز به روز بر افراد فراری از کانون پرمحبت پدر و مادر افزوده می‌شود و اینان چون به جایی می‌رسند، انتقام‌جویی و احساسات غیر انسانی آنان سبب تجاوز و تعدی به دیگران می‌شود.

7ـ رشوه، پارتی‌بازی، دادن پست‌ها به افراد نالایق و بی‌عدالتی‌ها جای انسانیت، عدالت و حقیقت را می‌گیرد و در افراد سرخوردگی و یأس به وجود می‌آورد.

قرآن کریم از همه موارد فوق به عنوان فرهنگ جامعه ظلمانی یاد می‌کند و می‌گوید آن روز که طاغوت و شیطان حاکم گردید همه امور فوق بلکه امور بدتر از آن بر سرنوشت انسان‌ها حاکم خواهد شد. در سوره نور می‌خوانیم:

● يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ؛
ای اهل ایمان از گام‌های شیطان پیروی نکنید، هر کس از گام‌های شیطان پیروی کند (گمراهش می‌سازد زیرا) او را به فحشاء و منکرات فرمان می‌دهد. و اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود هرگز احدی از شما پاک نمی‌گردید ولی خداوند هر که را بخواهد تزکیه می‌کند و خداوند شنوا و داناست. (41)

● الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ ؛
شیطان شما را در فقر و تهیدستی قرار می‌دهد و به فحشا و زشتی‌ها فرمان می‌دهد ولی خداوند وعده آمرزش و فزونی به شما می‌دهد و خداوند قدرتش وسیع و به هر چیزی داناست (به همین دلیل به وعده‌های خود وفا می‌کند). (42)

پى‏نوشت‌ها:
1ـ در بحث تحریف تورات و انجیل و دیگر کتاب‌های آسمانی گفته شده : جابجایی و یا ازدیاد و نقیصه در ترکیب کلمات چیزی است که دشمنان مکتب توحیدی در طول گذشت زمان بر آن دست یازیدند تا آن اثر ژرف از آنها گرفته شود و هدایت آن کم رنگ شود، از این رو کتاب‌های فوق وحی اصیل نیستند و در آنها تحریف به وجود آمده است لکن قرآن این معجزه خالده الهی از این دستبرد محفوظ مانده و حق تعالی حفاظتش را بر عهده داشته است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ؛ ما خود قرآن را فرو فرستادیم و آن را به صورت صد در صد حفظ خواهیم کرد. این بالاترین و اساسی‌ترین فرق این کتاب با دیگر کتب آسمانی است.
2ـ سوره رعد، 28 ـ 29 .
3ـ آل عمران، 83 .
4ـ اعراف، 179 .
5ـ العین، ج 3، ص 275 .
6ـ لسان العرب، ج 5، ص 240 .
7ـ نور، 40 .
8ـ حدید، 28 .
9ـ مجمع البحرین، ج 3، ص 503 .
10ـ مجمع البحرین، ج 6، ص 109 .
11ـ انبیاء، 88 ـ 87 .
12ـ زمر ـ 6 .
13ـ برای توضیح بیشتر ر، ک: تفسیر المیزان، ج 15، ص 122 عربی؛ (ترجمه فارسی ج 15، ص 170 ـ 169) و نیز ج 2، ص 350 .
14ـ نور، 35 .
15ـ مائده، 15 ـ16 .
16ـ تفسیر صافی، ج 2، ص 23 .
17ـ مائده، 44 .
18ـ مائده، 46 .
19ـ حشر، 21 .
20ـ بحار الانوار، ج 57، ص 198 .
21ـ بحار الانوار، ج 16، ص 406، ح1 .
22ـ بقره، 275 .
23ـ تفسیر صافی، ج 1، ص 285 .
24ـ سوره ابراهیم، 5 .
25ـ سوره ابراهیم، 1 .
26ـ بقره، 257 .
27ـ بقره، 256 .
28ـ آل عمران، 103 .
29ـ صف، 4 .
30ـ توبه، 32 .
31ـ مائده، 55 .
32ـ سنن النبی(ص)، علامه طباطبایی، ص 25 .
33ـ مجادله، 11 .
34ـ بقره، 269 .
35ـ نور، 55 .
36ـ نور، 4 .
37ـ مائده، 45 .
38ـ اصول کافی، ج 2، ص 167 .
39ـ مائده، 1 ـ 2 .
40ـ توبه، 60 .
41ـ نور، 21 .
42ـ بقره، 267.

وصايای فاطمه زهرا (س)

11 فوریه 2008

از احادیث و اخبار ائمه اهل‌بیت (علیهم السلام) و راویان اهل سنت چنین برمی‌آید كه فاطمه (سلام الله علیها) دارای سه وصیت‌نامه بوده است.

الف: وصیت‌‌نامه مالی

فاطمه (س) در روزهای پس از رحلت رسول خدا (ص) وصیتی نسبت به اموال موقوفه و شخصی خویش نمود كه در قالب – موقوفات و صدقات – مشخص می گردد.

 فاطمه اطهر (س) بسیاری از اموالی كه از رسول خدا- ص- به وی رسیده بود را وقف نمود.

بعد از رحلت رسول خدا (ص) عباس بن عبد المطلب به محله بنی هاشم خدمت دختر پیامبر رسیده و از وی خواست تا مقداری از اموال رسول خدا را به وی جهت مهمانهایش و مصارف دیگر بدهد. لكن معلوم شد دختر پیامبر همه آنها در راه خدا وقف نموده و چیزی باقی نمانده است.

   * حیطان سبعه( باغهای دیوار كشیده شده هفتگانه)

در روایتی آمده است : ابو بصیر می‌گوید خدمت امام محمد باقر (ع) رسیدم او فرمود آیا وصیت‌نامه مادرم فاطمه(س) را دیده ای؟ عرض كردم نه . سپس درخواست كردم آن را بر من بخوان.

امام باقر (ع) زنبیل كوچكی را آوردند و نوشته‌ای را در مقابلشان نهادند و درباره حیطان سبعه چنین قرائت كردند:
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا مَا أَوْصَتْ بِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ )ص( أَوْصَتْ بِحَوَائِطِهَا السَّبْعَةِ الْعَوَافِ وَ الدَّلَالِ وَ الْبُرْقَةِ وَ الْمَيْثَبِ وَ الْحُسْنَى وَ الصَّافِيَةِ وَ مَا لِأُمِّ إِبْرَاهِيمَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ )ع( فَإِنْ مَضَى عَلِيٌّ فَإِلَى الْحَسَنِ فَإِنْ مَضَى الْحَسَنُ فَإِلَى الْحُسَيْنِ فَإِنْ مَضَى الْحُسَيْنُ فَإِلَى الْأَكْبَرِ مِنْ وُلْدِي شَهِدَ اللَّهُ عَلَى ذَلِكَ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ وَ كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ »

«بنام خداوند بخشنده مهربان.
این آن چیزی است كه فاطمه دختر محمد رسول الله (ص) بدان وصیت كرده است . وصیت می كند به باغهای دیوار كشیده هفتگانه كه آنها عبارتند از العواف، الدلال، البرقه، المثیب، الحسنی، الصافیه، و مشربه ام ابراهیم … كه درآمد اینها باید در راه خدا برای نصرت اسلام طرح شود.

من وصی خود را علی بن ابی طالب (ع) قرار می‌دهم چنانچه او فوت كرد وصی من فرزندم حسن و چنانچه او طوری شد فرزند دیگرم حسین و چنانچه حادثه‌‌ای برای او پیش آمد بزرگترین فرزند پسر باقیمانده‌ام آن را بعهده می‌گیرد.
خداوند را بر این وصیت شاهد می‌گیرم و همچنین مقداد بن اسود و زبیر بن عوام بر آن گواهی خواهند داد .

امام باقر (ع) فرمود: مادرم فاطمه(س) این وصیت را انجام داد و پدرم علی بن ابی طالب (ع) آن را نوشت و برا ی همیشه باقی ماند.» (1)

    * أمُّ العیال

ام العیال؛ از دیگر موقوفات فاطمه زهرا(س) است كه دارای 20 هزار درخت خرما بوده است و نیز لیمون و پرتقال و … در آن كشت می‌گردید.

فاطمه اطهر (س) آن را نیز وقف فقرا و سادات نموده است كه در كتابهای عامه و خاصه چنین آمده است:
« أمُّ العیال صدقة فاطمة بنت رسول الله(ص) »

دختر رسول خدا (ص) برای آن وصیت نامه خاصی نوشته است زیرا از اهمیت والائی برخوردار می‌باشد، امروز هم دارای چشمه‌های پر آب و سرشاری است كه از مناطق سرسبز و ییلاقی بشمار می رود.(2)

ب: وصیت‌نامه معنوی مسموع ( الهی – سیاسی )

وصیت‌نامه الهی – سیاسی فاطمه ( علیهاالسّلام ) در آخرین ساعات واپسین عمر مطرح گردیده است كه به شرح ذیل می‌باشد :

   1- لحظات واپسین
او در لحظه‌های واپسین زندگی به امیرالمؤمنین علی ( علیه‌السّلام ) چنین وصیت كرد :
«یا اَبَاالْحَسَنِ لَمْ یبْقَ لِی اِلاّ رَمَقٌ مِنَ‌الْحَیاةِ وَ حَانَ زَمانُ‌الرَّحِیلِ وَالْوِداعِ فَاسْتَمِعْ كَلامِی فَاِنَّكَ لا تَسْمَعُ بَعْدَ ذلِكَ صَوْتَ فاطِمَةَ أبَداً اوُصیكَ یا اَبَاالْحَسَنِ اَنْ لا تَنْسَانِی وَ تَزُورَنِی بَعْدَ مَمَاتِی.»

« ای اباالحسن! برای من لحظه‌ای بیش از زندگانی نمانده است و زمان كوچ و خداحافظی فرا رسیده است. سخنان مرا بشنو ، زیرا پس از این صدای فاطمه را هرگز نخواهی شنید. تو را وصیت می‌كنم علی جان كه مرا فراموش نكنی و پس از وفات من همواره مرا زیارت نمایی. »(3)

  2- وصیت به خواندن قرآن در شب اوّل مرگ
و در كلمات ارزشمند دیگری، حضرت زهرا ( علیهاالسّلام ) به امام علی ( علیه‌السّلام ) وصیت فرمود كه :
« إِذَا أَنَا مِتُّ فَتَوَلَّ أَنْتَ غُسْلِي وَ جَهِّزْنِي وَ صَلِّ عَلَيَّ وَ أَنْزِلْنِي قَبْرِي وَ أَلْحِدْنِي وَ سَوِّ التُّرَابَ عَلَيَّ وَ اجْلِسْ عِنْدَ رَأْسِي قُبَالَةَ وَجْهِي فَأَكْثِرْ مِنْ تِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ الدُّعَاءِ فَإِنَّهَا سَاعَةٌ يَحْتَاجُ الْمَيِّتُ فِيهَا إِلَى أُنْسِ الْأَحْيَاءِ وَ اَنَا اَسْتَوْدِعُكَ اللهَ تَعَالی وَ اُوصِیكَ فِی وَلَدِی خَیراً.» (4)

یا علی جان، « وقتی وفات كردم تو غسل و كفن مرا به عهده گیر و بر من نماز بگزار و مرا درون قبر گذاشته دفنم كن و خاك را بر روی قبر من ریخته سپس هموار نما و بر بالینم روبروی صورت  من بنشین و زیاد قرآن بخوان و دعا كن ، زیرا در چنین لحظه‌هایی مردگان به انس گرفتن با زندگان محتاج هستند. من تو را به خدا می‌سپارم و درباره فرزندانم سفارش به نیكوكاری دارم.»

        3- وصیت به ازدواج با امامة
یكی از وصیت‌های حضرت زهرا (س) به علی (ع) توصیه به ازدواج با دختر خواهر فاطمه(ع) جناب «امامه» بود كه فرمود:

جَزاكَ اللهُ عَنِّی خَیرَالْجَزاءِ یابْنَ عَمِّ رَسولِ‌اللهِ اَوصِیكَ اَوَّلاً اَنّ تَتَزَوَّجَ بَعدِی بِاِبْنَةِ اُخْتِی اَمَامَةَ فَاِنَّها تَكونُ لِوَلِدِی مِثْلِی فَاِنَّ‌ الرِّجالَ لابُدَّ لَهُمْ مِنَ‌النِّساءِ. (5)

« ای پسرعموی پیامبر، خداوند تو را پاداش نیكو دهد. اوّلین وصیت من به تو این است كه چون مردان نیاز به زنان دارند ، پس از من با دختر خواهرم أمامه ازدواج كن ، زیرا او همانند من به فرزندانم مهربان است.»

   4- دفن و كفن كردن شبانه
حضرت زهرا (علیهاالسّلام) در تداوم مبارزات منفی علیه كودتاگران سقیفه ، به امام علی (علیه‌السّلام) وصیت كرد :
« اِنِّی اُوصِیكَ اَنْ لایلِی غُسْلِی وَ كَفَنِی سِواكَ وَ اِذا اَنَا مِتُّ فَادْفِنِّی لَیلاً وَ لا تُؤذِنَنَّ بِی اَحَداً ، وَ لا تُؤذِنَنَّ بِی اَبَابَكْرِ وَ عُمَرَ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ رَسولِ‌اللهِ (صلی‌الله علیه و آله) اَنْ لا یصَلِّی عَلَیَّ اَبُوبَكْرٍ وَ لا عُمَرُ.»(6)

« همانا من تو را وصیت می‌كنم كه غسل و كفن كردن مرا كسی غیر از تو انجام ندهد و وقتی وفات كردم مرا شب دفن كن و هیچ كس را خبر نكن و ابابكر و عمر را نیز مطّلع نساز ، و تو را سوگند می‌دهم بحق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كه ابابكر و عمر بر جنازه من نماز نخوانند.»

امام صادق (ع) نقل فرمود: كه حضرت زهرا (ع) در لحظه‌های آخر زندگی خطاب به علی (علیه‌السّلام) فرمود :
« إِذَا تُوُفِّيتُ لَا تُعْلِمْ أَحَداً إِلَّا أُمَّ سَلَمَةَ وَ أُمَّ أَيْمَنَ وَ فِضَّةَ وَ مِنَ الرِّجَالِ ابْنَيَّ وَ الْعَبَّاسَ وَ سَلْمَانَ وَ عَمَّاراً وَ الْمِقْدَادَ وَ أَبَا ذَرٍّ وَ حُذَيْفَةَ وَ لَا تَدْفِنِّي إِلَّا لَيْلًا وَ لَا تُعْلِمْ أَحَداً قَبْرِي » (7)

« علی جان ، وقتی وفات كردم هیچ كس را اطلاع نده مگر امّ سلمه و امّ ایمن و فضّه را از زنان ، و از مردان دو فرزندم حسن و حسین و عبّاس و سلمان و عمّار و مقداد و اباذر و حذیفه را خبر كن ، مرا دفن نكن مگر در شب و قبر مرا به هیچ كس اطلاع نده تا مخفی بماند.»

حضرت زهرا (علیهاالسّلام) به اسماء بنت عمیس فرمود :
« یا اَسْماءُ اِذا اَنَا مِتُّ فَاغْسِلْینِی اَنْتِ وَ عَلِی بْنُ اَبِی طالِبٍ (علیه السّلام) وَ لا تُدْخِلْنِی عَلَی اَحَداً.» (8)
«ای اسماء! وقتی من از دنیا رفتم تو و علی (ع) مرا غسل دهید و هیچكس را در كنار جنازه من راه ندهید.»

    5- وصیت به عدم مشاركت غاصبان و فرصت‌طلبان در مراسم نماز و تدفین
حضرت زهرا (علیها السلام) خطاب به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فرمود:
« اُوصِیكَ اَنْ لا یشْهَدَ اَحَدٌ جِنازَتِی مِنْ هؤلاءِ الَّذینَ ظَلَمونِی وَ اَخَذوا حَقِّی فَاِنَّهُمْ عَدُوِّی وَ عَدُوُّ رَسولِ‌اللهِ وَلا تَتْرُكْ اَنْ یصَلِّی عَلَیَّ اَحَدٌ مِنْهُمْ وَلا مِنْ اَتْباعِهِمْ وَادْفِنِّی فِی‌اللَّیلِ اِذا اَوْهَنَتِ الْعُیونُ وَ نَامَتِ الاَبْصارُ. » (9)

«ای علی تو را وصیت می‌كنم كه هیچ كس از آنانكه به من ظلم كرده‌اند و حق مرا غصب نمودند ، نباید در تشییع جنازه من شركت كنند ، زیرا آنها دشمنان من و دشمنان رسول خدا می‌باشند و اجازه نده كه فردی از آنها و پیروانشان بر من نماز بگزارد ، مرا شب دفن كن ، آن هنگام كه چشم‌ها آرام گرفته و دیده‌ها به خواب فرو رفته باشند.»

ج : وصیت‌نامه مكتوب فاطمه ( س)
 
سخنان فاطمه (س) در آخرین لحظات با شوهر مظلومش به پایان رسید. او به دیار ابدی خدمت پدرش ، رسول گرامی اسلام شتافت ، با ذكر شهادتین برای همیشه چشمان خود را بر روی دنیا بست . علی (ع) اطراف خانه خویش را نگاه كرد چشمش به بسته‌ای افتاد كه از همسرش به یادگار مانده بود. بسته را باز كرد و وصیت مكتوب مظلومه جهان را دریافت كه چنین نوشته شده بود :

بِسْمِ‌اللهِ‌الرَّحْمنِ‌الرَّحیم. هذا ما اَوْصَتْ بِهِ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسولِ‌اللهِ ، اَوْصَتْ وَ هِی تَشْهَدُ اَنْ لاالهَ اِلاّ اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ وَ اَنَّ‌ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النّارَ حَقٌّ وَ اَنَّ ‌السّاعَةَ آتِیةٌ لارَیبَ فیها وَ اَنَّ ‌اللهَ یبْعَثُ مَنْ فی‌الْقُبورِ ، یا عَلِی اَنَا فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ ، زَوَّجَنی‌ اللهُ منْكَ لأكونَ لَكَ فِی‌الدُّنیا وَالْآخِرَةِ ، اَنْتَ اَوْلی بِی مِنْ غَیرِی ، حَنِّطْنی و غَسِّلْنِی و كَفِّنِّی بِاللَّیلِ وَ صَلِّ عَلَیَّ وَادْفِنِّی بِاللَّیلِ وَ لا تُعْلِمْ اَحَداً وَ اَسْتَوْدِعُكَ اللهَ واقْرَءُ عَلی وُلْدِی السَّلامَ  اِلی یومِ‌ الْقِیامَةِ. (10)

« بنام خداوند بخشنده و مهربان ، این وصیت‌نامه فاطمه دختر رسول خداست ، در حالی وصیت می‌كند كه شهادت می‌دهد خدایی جز خدای یگانه نیست و محمّد (صلّی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و همانا روز قیامت فرا خواهد رسید و شكّی در آن نیست و خداوند مردگان را از قبر زنده كرده وارد محشر می‌نمايد.

ای علی، من فاطمه دختر محمّد هستم ، خدا مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو از دیگران بر من سزاوارتری ، حنوط و غسل و كفن كردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن كن و هیچكس را اطّلاع نده. شما را به خدا می‌سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می‌فرستم.»

پی نوشتها:
1) فروع كافی ، شیخ كلینی ، ج7 ، ص 48، ح5 ؛ بحار الانوار ، ج43، ص 235 .
2) معجم معالم الحجاز، عاتق بن غیث البلادی، ج6، ص 194.
3) كتاب زهرة الریاض، كوكب الدّری، ج 1، ص 253 .
4) بحارالانوار، ج 79، ص 27 ؛ بیت الاحزان، ص 176 .
5) بحارالانوار، ج 43، ص 217 و ج 78، ص 253 و ج 28 ص 304 ؛ علل الشرائع، ج 1، ص 188 ؛ اعیان الشیعه، ج 1، ص 321 ؛ احتجاج طبرسی، ص 59 ؛ كتاب سلیم بن قیس، ص 226 ؛ كتاب عوالم، ج 11، ص607 ؛ روضة الواعظین «ذكر حدیثاً فی مرض فاطمه (علیهاالسّلام)»، ص 130 ؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 177 .
6) كشف الغمة، ج 2، ص 68 ؛ بحارالانوار، ج 43، ص 159 و ج 78، ص255 و ج 8، ص92 ( قدیم ) ؛ بیت‌الاحزان، ص 168؛ كتاب عوالم، ج 11، ص 606 .
7) دلائل الامامة، طبری، ص 44 ؛ بحارالانوار، ج 78، ص 310 ؛ بیت الاحزان، ص 176 ؛ كوكب الدّری، ج1، ص243.
و در مدارك زیر وصیت به دفن شبانه آمده است ( دفنها علی (ع) لیلاً ):
    صحیح بخاری، ج 5، ص 139 ؛ سنن بیهقی، ج 6، ص 300 ؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 448 ؛ كفایة الطالب، ص 225، گنجی شافعی ؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 18 ( 4 جلدی) ؛ تیسرالوصول، ج 1، ص 209 ؛ المصنّف، ج 4، ص 141، حافظ ابن ابی شبیة ؛ أنساب الاشراف، ص 405 ؛ اكمال الرجال، ص 735 ؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 15 ؛ مرآة الجنان، ص 61 ؛ السیرة الحلیة، ج 3، ص 361 ؛ الثغور الباسمه فی مناقب فاطمه(س)، ص 15 ؛ خلاصه تهذیب الكمال، ص 425 .
8) ذخائرالعقبی، ص 53 ؛ السنن الكبری، ج 3، ص 396، بیهقی شافعی ؛ انساب الاشراف، ص405، بلاذری ؛ بدایع السنن، ج 1، ص 211 ؛ الاصابة فی تمییز الصحابه، ج 4، ص 367، ابن حجر عسقلانی ؛ كشف الغمة، ج 2، ص 61 ؛ اسد الغابة، ج 5، ص 395 ؛ اعلام النساء، ج 1، ص 46 .
9) بحارالانوار، ج 43، ص 209 و ج 78، ص 253 و ج 28، ص 304 ؛ علل الشرائع، ج 1، ص 188 ؛ اعیان الشیعه، ص 321، ج 1 ؛ احتجاج طبرسی، ص 59 ؛ اعلام الوری، طبرسی، ص 149 ؛ طبقات ابن سعد، ج7، ص 79 ؛ مجمع الزوائد، هیثمی،  ج 9، ص 210 ؛  الاصابة، ج 4، ص 367 .
10) كتاب عوالم، ج 11، ص 514 ؛ بحارالانوار، ج 43، ص 214 و ج 100، ص 185 و ج 78، ص 390 ؛ مودّة القربی، ص 131 ؛ احقاق الحق، ج 10، ص 454 ؛ مجالس السنیه، ج 5، ص 95، علامه امین عاملی ؛ اعیان الشیعه، ج 1، ص 321 ؛ كوكب الدّری، ج 1، ص 266 ؛ فروع كافی، ج 7، ص 48 ؛ وسائل الشیعة، ج 13، ص 311 ؛ دلائل الامامة، ص 42 ؛ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 50 ؛ كتاب عاصم بن حمید الحناط، ص23.

خانواده از دیدگاه قرآن و اهل بیت(ع)

11 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره پنجاه و چهار

دیباچه
خانواده اجتماع كوچكی است كه ابتداء با یك مرد و زن تشكیل می‏شود، دو نفری كه بناست در تكامل معنوی و رشد مادی یكدیگر مشاركت كنند و بالاتر آن كه هریك كمبود دیگری را در اوج محبّت و مودّت جبران نمایند و چنانچه چیزی آنان را تهدید كرد و آرمانهای فكری و اعتقادیشان را به خطر انداخت، هر دو به دفاع برخیزند و جهت حیات و زندگی همیشگی خویش با آن مبارزه كنند و برای بقای خویش برنامه ریزی نمایند و نسل خود را دوام بخشند. قرآن كریم این اصل اساسی را با واژگانی زیبا چنین بیان می‏كند:

«وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُم مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فِی ذلِكَ لاَیاتٍ لِقَومٍ یَتَفَكَّرُونَ» (1) ؛ از نشانه‏های خداست آن كه آفرید برای شما همسرانی از جنس خودتان تا بدیشان آرام گیرید و میان شما دوستی و مهربانی نهاد. هر آینه در این كار برای مردمی كه بیندیشند نشانه‏ها و عبرتهاست.

امام محمد باقر علیه‏السلام از قول جدّش رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نقل كرده كه فرمود: «ما بُنِیَ بَناءٌ فِی الاِسلامِ اَحَبُّ اِلی اللّهِ ـ عزّ وَ جَلّ ـ من التزویج (2)؛ هیچ بنائی در مكتب اسلام طرح ریزی نشده كه در نزد خداوند بزرگ محبوب‏تر از ازدواج باشد.»

اصول اساسی در تشكيل خانواده
سه اصل اساسی در تشكیل خانواده عبارتند از:

الف) عشق به همسرداری
علاقه و عشق به همسرداری از جمله اموری است كه در فطرت انسانی نهفته است. این نیاز در موجودات زنده دیگر مشاهده می‏گردد و در دوران كودكی به صورتی رقیق و كم رنگ جلوه می‏كند؛ از تنهایی رنج می‏برد و خود را در قالب عواطف به همنوع خود نزدیك می‏نماید.

خداوند سبحان قبل از تشكیل خانواده، در میان زن و مرد مودّت و محبّتی ایجاد نموده كه هرگز بدون آن آرامش نمی‏یابند و آنگاه كه مرد و زنی برای امر مقدّس ازدواج به یكدیگر نزدیك می‏شوند و مقداری سخن می‏گویند، گویا گمشده‏ای را كه سالیان سال در پی آن بوده‏اند، می‏یابند و از یكدیگر به آسانی جدا نمی‏شوند.

مردی به محضر رسول خدا (ص) رسید، عرض كرد: یا رسول اللّه! من از امر ازدواج به شگفت در آمده‏ام و تعجب می‏كنم، زیرا مرد و زنی كه هرگز یكدیگر را ندیده‏اند و نمی‏شناسند، چون میان آنان پیمان و عقد ازدواج برقرار می‏شود و بعد با یكدیگر به صحبت می‏نشینند و یكدیگر را بیشتر درك می‏نمایند، چنان دوستی و محبّتی برقرار می‏گردد كه از آن عظیم‏تر ممكن نیست؟!

رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم) فرمودند:
پایه ریزی امر ازدواج را خداوند سبحان در ذات بشر قرار داده به طوری كه نیازمندی به آن را در درون خویش احساس می‏كند.

آنگاه به آیه ذیل استشهاد نمود و آن را قرائت كرد:
«وَ جَعَلَ بَیْنَكُم مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فِی ذلِكَ لایاتٍ لِقَومٍ یَتَفَكَّرون»(3)؛ خداوند بین شما (زنان و مردان) محبّتی خاص قرار داده و به یكدیگر مهربان نموده است. همانا در این امر نشانه‏ها و آیاتی است برای آنانی كه تفكّر كنند.

این عشق فطری موهبتی است الهی كه رسول گرامی اسلام بدان افتخار می‏كند و می‏گوید:
«النّكاحُ سُنَّتی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتی فَلَیسَ مِنّی (4)؛ ازدواج دادن و ازدواج نمودن، سیره و راه من است و هركس از این سنت زیبای الهی سر برتابد، از من نیست.»

در تبیین این موهبت الهی، آیات و روایات فراوانی وجود دارد؛ ما به برخی از آنها اشاره می‏كنیم. در حقیقت كسانی كه به نوعی از امر ازدواج وحشت دارند و عشق درونی خویش را كه شعله‏ور است، سركوب می‏كنند، خداوند آنان را تشویق می‏كند و خود آن شكاف تخیلی و یا واقعی «فقر» را كه ممكن است پیش آید، پرمی‏كند و به آنان وعده غناء و بی‏نیازی می‏دهد.

در سوره نور آمده است: «وَانكَحُوا الاَیامی مِنكُم والصّالحینَ مِن عِبادِكُم و اماءِكُم اِنْ یَكُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللّهُ واسِعٌ علیمٌ»(5)؛ مردان و زنان بی‏همسر (مجرّد) خود را ازدواج دهید و همچنین غلامان و كنیزان صالح و درستكار خویش را. چنانچه فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بی‏نیاز می‏كند؛ خداوند گشایش دهنده و داناست.

امام صادق (علیه‏السلام) فرمودند:
«مِنْ أَخلاقِ الانبیاء حُبُّ النّساءِ (6)؛ از ویژگی‏های اخلاق پیامبران، دوست داشتن زنان خویش بوده است.»

امام صادق علیه‏السلام از پدرانش نقل كرد كه جدّم رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود:
«مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دینهِ فَلْیَتَّقِ اللّهَ فِی النّصفِ الباقی(7)؛ كسی كه ازدواج كند، نیمی از دین خود (و احكامی كه بر دوش دارد) را حفظ كرده است، پس به خدا پناه ببرد و استمداد جوید نسبت به نیمه دیگر آن.»

رسول اللّه (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم) می‏فرماید:
«مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ اعْطِیَ نِصف السَّعادَةِ (8)؛ كسی كه با همسر منتخب خویش ازدواج كند، نیمی از سعادت و خوشبختی را درك كرده است.»

همچنین فرموده است:
«مَنْ تَزَوَّجَ فَقْدْ اعْطِیَ نِصْف العِبادَةِ(9)؛ كسی كه با همسر منتخب خویش ازدواج كند، نیمی از بندگی و اطاعت حضرت حق به وی داده شده است.»

ب) مسؤولیت مردان در نظام خانواده
در آیات مختلف، مخاطب قرآن مردانند تا آن كه در جهت تشكیل زندگی تلاش و سعی كنند و سامان بخشی آن را بر دوش كشند. تداوم زندگی و تأمین آن، سختی‏ها و درگیری‏های فراوانی به دنبال دارد كه بدون امید و آرامش نمی‏تواند ادامه یابد. لذا این ایستادگی در برابر نابسامانی‏ها را بر دوش مردان قرار داده است. از سوی دیگر، زنان را آفرید تا كانون محبّت، عشق، زیبایی و آرامش بخشی باشند.

علاّمه محمّد حسین طباطبایی، مفسّر عالی‏مقدار می‏نویسد:
«فالنساء هنّ الركن الاول والعامل الجوهری للاجتماع الانسانی(10)؛ زنان، سنگ زیرین و ركن اساسی و علت واقعی انسجام و تشكیل اجتماع خانوادگی انسانها هستند.»

بعضی از مفسّران وجود زن و عواطف زیبای او را همانند ملاطِ چسبنده و مستحكم یك ساختمان دانسته‏اند كه سالیان سال اجزاء یك بنای عظیم را نگه می‏دارد و در استحكام و بقای آن نقش اساسی دارد، همانند سیمان و ماسه و آهك و غیره. این جاذبه عظیم را خداوند در وجود زن قرار داده است و او را سبب «آرامش و سكینه» معرفی نموده است.

قرآن كریم حفاظت و حراست از این ركن اساسی را بر عهده مردان نهاده و با توجه به توانایی‏های ذاتی‏شان آنان را مسؤول می‏داند و می‏فرماید:
«الرّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النّساء بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُم عَلی بعضٍ وَ بما اَنْفَقُوا مِن اموالِهِم»(11)؛ مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برتری‏هایی كه خداوند (از نظر نظام اجتماعی) برای بعضی نسبت به بعضی دیگر قرار داده است و به خاطر نفقاتی كه از اموالشان در مورد زنان پرداخت می‏كنند.

در تبیین مسؤولیت مردان، چند نكته حائز اهمیت است:

1) قَیِّم؛ كسی را گویند كه مسؤولیت كارهای مهم دیگری را به عهده گیرد و آن را انجام دهد. قوّام و قیّام، اوزان صیغه مبالغه است كه بر برتری همیشگی و ذاتی مردان بر زنان دلالت دارد.

2) بما فضَّلَ اللّهُ؛ فضیلت آن امتیازی است كه به طور طبیعی مردان (جنس نر) نسبت به زنان (جنس ماده) دارند. (12) همانند قدرت و مقاومت در برابر كارهای سخت و سنگین و نیز معضلاتی كه هم توان بیشتری را می‏طلبد و هم اندیشه قوی‏تری را.

از سوی دیگر، عواطف و احساسات پاك و قوی زنان آن قدر مورد توجه و التفات خداوند سبحان است كه آرامش مردان را در سایه آن دانسته و بر آن تصریح می‏كند بلكه بار دیگر تأیید می‏نماید:
«هُوَ الذّی خَلَقَكُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنها زَوجَها لِیَسْكُنَ الیها…» (13)؛ اوست كه شما را از یك تن آفرید و همسر او را از [نوع] او پدید كرد تا بدو آرام گیرد.

3) بِما اَنْفَقُوا؛ در وادی ازدواج تأمین زندگی مادی زن را بر عهده مرد قرار داد و در صورت تمكین و رضایت بخشی كامل، او را «واجب النفقه» مردان نمود؛ كه این خود یك سختی دیگر است كه با جسم و اعضاء و جوارح مرد هماهنگی دارد و در این راستا هرگونه زحمت و خطری را به جان می‏خرد و برای دفاع از ناموس و حیثیت خویش گاه مال و گاه جان خود را فدا می‏نماید.

ج) مراقبت از تداوم زندگی
ادامه زندگی خانوادگی و زناشویی از دیگر موهبت‏های الهی است كه بشر برای آن تلاش می‏كند، و می‏خواهد آنگاه كه پیوند ایجاد شد، به سادگی بحث جدائی مطرح نشود. در این راه دو ركن اساسی خانواده (زن و شوهر) موظفند از آنچه سبب جدائی می‏شود، پرهیز نمایند بلكه در راه استحكام پیوند زناشویی سعی مضاعف داشته باشند. قرآن كریم به این مطلب چنین اشاره می‏كند:

«وَ هُوَ الّذی خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قدیراً»(14)؛ خداوند كسی است كه بشر را از آب آفرید، آنگاه در آفرینش او پیوندهای نسبی و سببی به وجود آورد (و نسل او را از این دو طریق گسترش داد). و پروردگار تو همواره تواناست.

با توجه به مطلب فوق، عده‏ای از مفسّران گفته‏اند: در آیه 21 سوره روم «وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً…» آوردن این دو كلمه كه ـ حكایت از شدت علاقه زن و مرد و وابستگی این دو به یكدیگر است و این دو واژه مفاهیم عمیق و ژرفی را در دل دارد ـ سه احتمال وجود دارد:

1. مودّت: انگیزه ارتباط در آغاز كار ازدواج است و اما ادامه و پایان آن كه یكی از دو همسر ممكن است ضعیف و ناتوان شود و قادر بر خدمت نسبت به دیگری نباشد، «رحمت» جایگزین مودّت می‏شود. او دلسوزی خاص دارد، حتی از دیگران جهت كمك به همسرش استمداد می‏طلبد و خود را به هر آب و آتشی می‏افكند تا رحمت الهی را از خویش بروز و ظهور دهد در حالی كه آن روز نه نیازمندی جنسی و شهوانی است و نه مسائل دیگر جوانی. در این مرحله حساس مراقبت از یكدیگر اهمیت زیادی دارد، همچون مریضی كه توجه‏های پیاپی نزدیكان وی، او را بهبود می‏بخشد و ایجاد امید می‏نماید.

2. مودّت: درباره بزرگترهاست كه توان خدمت به یكدیگر را دارند، اما كودكان و فرزندان كوچك در سایه رحمت پرورش می‏یابند و رشد می‏كنند و شاید رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هم كه فرمود: «وَارْحَمُوا صِغارَكُم؛ به كوچكترها ترحّم كنید»، بر همین اساس بوده است.

3. مودّت: غالباً جنبه دو طرفه (تقابل) دارد، به مجرّد آن كه از طرفی سرزد، بر اساس قانون طبیعت، طرف مقابل باید آن را جبران كند و الاّ ظلم و ستم خواهد شد. اما رحمت، یك جانبه و ایثارگرانه است لكن بقای جامعه كوچك (خانواده) و بزرگ (اجتماع) به خدمات متقابل است كه ریشه در مودّت دارد. (15)

در هر صورت آیه شریفه، «مودّت» بین دو همسر را مطرح می‏كند كه قطعاً بقای جامعه بزرگ انسانی در سایه بروز و ظهور این موهبت الهی است و همچنین «رحمت» كه لازمه اخلاق انسانی و استمرار فضائل و كرامت‏های بشری است. و با این موهبت الهی مراقبت و حفظ از یكدیگر ادامه می‏یابد؛ چنانچه این دو از بین برود و یا به ضعف و كمبود گراید، هزاران بدبختی و اضطراب روحی و روانی را به دنبال خواهد داشت.

فرزندان دلگرمی زندگی خانوادگی
انسان در ذات خویش عشق به ماندن و بقاء داد و بر این باور است که سیر تکاملی او به سوی حضرت حق لازمه‌اش ماندن همیشگی است، از این رو یا باید خود بماند و یا آثار وجودیش در صحنه گیتی ظاهر شود و خودنمائی کند. ازدواج زن و شوهر از همین جهت است ولکن آن عشق به بقاء و عشق به خالق ازلی در این امر بسنده نمی‌شود بلکه چیزی دیگر بنام بقاء نسل برای او مطرح است. حال چنانچه بعد از ازدواج خداوند به آنان فرزندی عنایت کرد اضطراب و نگرانی درونی و ذاتی او تبدیل به آرامش و اطمینان می‌شود گویا او و نقش آثاری او برای همیشه تحقق پیدا کرده است.

در سوره اعراف آمده است:
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ ؛

 او (خداوند) کسی است که همه شما را از جنس واحد آفرید و همسرش را نیز از جنس او قرار داد تا در کنار آن آسایش و آرامش برای شما بوجود آید سپس هنگامی که با او آمیزش کرد و حملی سبک برداشت با وجود آن حمل به کارهای خود ادامه داد ولکن چون حمل در رحم سنگین گردید هر دو از پروردگار خویش درخواست کردند اگر فرزند صالحی به ما دهی از شاکران درگاهت خواهیم بود. (16)

در مجموع باید گفت مرد و زن دو موجودی هستند که هر یک مکمل وجودی دیگری است و علاقه هر موجودی به مکمل خود که نیازمندی‌های او را برطرف می‌کند ذاتی و حقیقی است پس اعراض و روی گرداندن از امر ازدواج کاری عبث و بیهوده و بی‌اساس است و عزلت و تجرّد نه تنها برای مردان بلكه برای زنان نيز مناسب و زیبنده نیست بلکه باید گفت امری نکوهیده و غیرمنطقی است.

از رسول خدا(ص) روایت شده:
أَنَّهُ نَهَى عَنِ التَّرَهُّبِ وَ قَالَ لَا رَهْبَانِيَّةَ فِي الْإِسْلَامِ تَزَوَّجُوا فَإِنِّي مُكَاثِرٌ بِكُمُ الْأُمَمَ؛ همانا پیامبر خدا(ص) مردم را از گوشه نشینی و عزلت (تنها زندگی کردن و عبادت نمودن) نهی کرد و فرمود: ترک دنیا همانند راهبان (مجرد و بدون همسر ماندن) در اسلام مشروع نیست بلکه باید ازدواج کنید و همسر گزینید همانا من به زیاد شدن امّتم افتخار می‌کنم. (17)

و در جای دیگر فرمود: الْمُتَزَوِّجُ النَّائِمُ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ الْعَزَبِ ؛ انسان متأهل در حال خواب و استراحت در نزد خداوند افضل است از شخص روزه‌دار و نماز شب خوان بدون همسر. (18)

امام رضا (علیه السلام) فرمود: زنی نزد جدم امام باقر(ع) آمد عرض کرد: من دنیا را ترک کرده‌ام و هرگز نمی‌خواهم ازدواج کنم. حضرت باقر(ع) فرمودند چرا؟ آن زن گفت: در پس کسب فضیلتم، حضرت فرمود: دست بردار، اگر در این کار فضیلتی بود فاطمه (س) از تو سزاوارتر بود، هیچکس نیست که در فضیلت بر او سبقت گیرد. (19)

جایگاه همسر در زندگی خانوادگی
نگهداری از محور کانون محبت و صفای خانواده یعنی زن، کاری سخت و دشوار و بسیار ظریف و لطیف است زیرا شادابی و نشاط این مرکز عواطف و احساسات سبب می‌شود تا دیگر اعضای خانواده شادابی بیشتری را در خود احساس کنند و پاکی و طهارت و آرامش خیمه مرکزی به همه زوایای دیگر سرایت نماید، رسول خدا(ص) نسبت به همسر و همسران خویش توجهی خاص می‌نمود، او بارها در جمع یاران خود از محبت کردن و پاسخ به احساسات و عواطف پاک زنان سخن می‌گفت و آن را وظیفه حتمی متقابل مردان در برابر زنان می‌دانست و این امر مهم را گوشزد می‌نمود و آنان را از غفلت از این مهم برحذر می‌داشت.

بارها فرمود: أَلَا خَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ لِنِسَائِهِ وَ أَنَا خَيْرُكُمْ لِنِسَائِي ؛ توجه داشته باشید بهترین شما بهترین کس نسبت به زنان خویش است و من برترین شما نسبت به همسران خود می‌باشم (در پاسخ‌گوئی به محبت زنان بهترین فرد در میان شما هستم).(20)

و در زمانی دیگر در جمع صحابه خود فرمود: خَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ لِنِسَائِكُمْ وَ بَنَاتِكُمْ؛ برترین شما خیرخواه‌ترین کس نسبت به زنان و دختران خویش است.(21)

امام حسین (علیه السلام) فرمود: از پدرم سؤال کردم اخلاق رسول خدا(ص) در میان منزل و خانواده خویش چگونه بود؟
پدرم علی بن ابی‌طالب(ع) فرمودند: کانَ دُخُوُلُهُ لِنَفْسِهِ مَأذُوناً لَهُ فِی ذِلکَ فَإذا أوَی إلی مَنْزِلِهِ جَزَّی دُخُولَهُ ثَلاثَةَ اجْزاءٍ جُزْءًا لِلهِ وَ جُزْءًا لِأهْلِهِ وَ جُزْءًا لِنَفْسِهِ ثُمَّ جُزّأ جُزْأهُ بَینَهُ وَ بَینَ النّاسِ فَیرِدُ ذلِکَ بِالخاصَةِ عَلَی الْعامَةِ وَلا یدَّخِرُ عَنْهُمْ مِنْهُ شَیئاً وَ کانَ مِنْ سِیرَتِهِ فِی جُزْءِ الامّةِ ایثارُ أهْلِ الفَضْلِ بِأدبِهِ ..؛ رسول خدا(ص) زمانی که داخل منزل خود می‌شد اعلان می‌کرد و آن مقدار از زمانی که داخل منزل بود به سه قسمت تقسیم می‌نمود.

الف) بخشی از آن را به خدایش اختصاص می‌داد و در آن هنگام غرق در عبادت و نیایش می‌گشت.

ب) بخش دوم آن را برای خانواده (همسر و فرزندان) خویش صرف می‌نمود.

ج) بخش آخرین را برای کارهای شخصی خود اختصاص می‌داد، لکن در این قسمت از زمان، مردم را نیز شریک می‌نمود، بعضی از بزرگان و بستگان به محضر او شرفیاب می‌شدند، او گرفتاری و حوائج آنان را گوش می‌کرد و به آنها رسیدگی می‌نمود و هرگز دریغ نمی‌نمود، اهل فضل را بر دیگران ترجیح می‌داد و آنان را همیشه می‌پذیرفت و هر کس را به مقدار فضیلتی که در این دین داشت احترام می‌کرد.(22)

اين برخورد زيبا، در سيره ديگر معصومين نيز ديده می‌شود. امام رضا (علیه السلام) می‌فرمايد: دَخَلَ قَوْمٌ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ (ع) فَرَأَوْهُ مُخْتَضِباً بِالسَّوَادِ فَسَأَلُوهُ فَقَالَ إِنِّي رَجُلٌ أُحِبُّ النِّسَاءَ وَ أَنَا أَتَصَنَّعُ لَهُنَّ؛ گروهی به محضر امام محمد باقر(ع) رسیدند، آن حضرت موی خویش را رنگ سیاه زده بود، درباره این مطلب سؤال کردند. پاسخ داد: من مردی هستم که همسرانم را دوست دارم و خود را برای آنان می‌آرایم.(23)

نیازمندی زن و شوهر نسبت به یکدیگر
نسبت به ارتباط موجود بین زن و شوهر دو دیدگاه مختلف وجود دارد:

1. دیدگاه مادیون: آنان بر این باورند که در نظام خلقت (نباتات، جمادات) جنس نر و جنس ماده نیازمند یکدیگر هستند و هر کدام نیازمندی دیگری را برطرف می‌کنند. انسان‌ها نیز همین وضعیت را دارند، در این دیدگاه مادی نیازمندی جنسی (شهوانی) سایر خلأها را تحت الشعاع قرار می‌دهد، گویا عمده‌ترین رابطه زن و شوهر رابطه حیوانی و شهوانی آنها است و نتیجه هم در بقاء نسل ظاهر می‌گردد. با این نظریه، آنان برای بدست آوردن طعمه خویش از هیچ کاری روی گردان نیستند.

2. دیدگاه موحدان: در این بینش خالق هستی یکتا است، او نظام عالم ماده را زوج آفرید به طوری که هر طرف زوجیت برای تحقق و پیدایش وجود خویش و یا استمرار آن نیازمند طرف مقابل است. جهان جمادات، نباتات، حیوانات و انسان همگی در این قانون الهی مشترکند و هیچ یک از آنان تافته جدا بافته‌ای نخواهند بود ولکن نحوه ارتباط جهت بقاء نسل و کمال‌بخشی به یکدیگر متفاوت است، بخش عظیمی از آنها بر اساس خط مشی اجباری در این عالم آن راه را سیر می‌کنند و خود و دیگران از ثمرات آن بهره‌مند می‌گردند.

سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الأَْزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الأَْرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ ؛ پاک و منزه است خالقی که همه چیز را زوج آفرید از آنچه زمین می‌رویاند و از شماها و آنچه را که شماها نمی‌دانید.(24)

و بخش دیگر که وجود با عظمت انسان است و او خود آن را اشرف مخلوقاتش معرفی نمود؛ وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ ؛ ما تاج کرامت و بزرگواری را بر سر انسان نهادیم و او را بر دیگر موجودات فضیلت و برتری بخشیدیم.

بر این اساس خداوند رابطه زن و شوهر را با تعبیرات ملکوتی خاص مطرح نمود که این تعبیرات بیانگر ظرافت و لطافت آفرینش حضرت حق جل و علا است. ابتدا فرمود: وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً ؛ ما همه شما را جفت آفریدیم.(25)

سپس فرمود: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً ؛ از نشانه‌های روشن آن است که از وجود شما برایتان همسر آفرید تا در کنار او آرامش و آسایش گزینید و قرار داد در میان آنان دوستی و رحمت را.(26)

رابطه زن و شوهر از دیدگاه قرآن
قرآن کریم این رابطه زیبا و لطیف تکوینی را با تشبیهی بی‌نظیر بیان کرده است:

هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ؛ زنان لباس و پوشش برای شما مردان هستند و شما مردان پوشش و لباس برای زنانتان هستید.(27)

در تفسیر آیه شریفه (هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ) آمده است جمله فوق استعاره‌ای است که کمال اتصال و وابستگی زن و مرد را می‌رساند زیرا در حقیقت او را از ثلاثی مجرد (یعنی لبس الشيء الشیء یعنی پوشش داد چیزی چیز دیگری را) به باب مفاعله برده است که این پوشش از دو جانب می‌باشد و چنین گردیده: لابس الشیء الشیء: پوشش دو جانبه‌ای از سوی دو چیز انجام شده است.(28)

در المیزان آمده است: ظاهر از لباس همان معنای معروف اوست یعنی آنچه را که بواسطه آن انسان بدن خود را می‌پوشاند ولکن دو جمله (هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ) استعاره است از اینکه هر یک از زن و شوهر مانع شود تا دیگری گرفتار گناه گردد و آن گناه را بین انسان‌های دیگر رواج دهد گویا هر یک از این دو برای طرف دیگر پوشش و ساتری است که معایب دیگری را می‌پوشاند. دو جمله فوق استعاره بسیار ظریف و لطیفی است که این معانی عمیق را در خود گنجانده بویژه آنکه با جمله قبل خود ضمیمه گردیده است؛ أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ ؛ حلال شده برای شما همبستر شدن با همسرانتان در شب‌های رمضان.(29)

این رحمت و نعمت الهی را در سایه همسران حلال خویش تأمین نموده است زیرا صرف لباس این همه کاربرد ندارد بلکه لباسی که نوعی تعهد و التزام در پوشش دادن نسبت به یکدیگر را به همراه داشته باشد.

در تشبیه زیبای کریمه فوق، زن و شوهر را بمنزله لباس برای یکدیگر معرفی کرده است، در این تشبیه خصوصیاتی در لباس و جهات کاربردی آن دیده می‌شود که باید آنها در رابطه زناشویی تبلور یابد و به عبارتی دیگر وجه شبه لازم است در مشبّه کاملا پیدا و روشن گردد تا زیبائی‌ها و فوائد موجود در مشبّه به او انتقال یابد. حال به بخشی از آن ویژگی‌ها اشاره می‌نمائیم.

1. همانطوری که لباس مقداری از پستی‌ها و بلندی‌های بدن را می‌پوشاند و به آن ساتر گفته می‌شود لازم است زن و شوهر بر معایب دیگر پوشش نهند که در این صورت زیبائی‌ها جلوه می‌کند و آبروی یکدیگر را حفظ می‌نمایند.

2. رابطه انسان با لباس خویش تنگاتنگ و مماس است و بیگانه در آن راه نمی‌یابد همانطور لازم است زن و شوهر طوری به یکدیگر نزدیک باشند که بیگانگان هرگز تصور نزدیک شدن را نکنند.

3. لباس‌ها در فصول مختلف گرما و سرما متفاوت است و چه بسا اوضاع و احوال گوناگون منطقه سبب شود گاهی لباس تیره و گاهی لباس روشن بپوشد تا بدن انسان بهره لازم را ببرد. حال انعطاف‌پذیری زن و شوهر باید طوری باشد که در حالات گوناگون همانند فقر، غنا، شادی، حزن و گرفتاری‌های مختلف یکدیگر را درک کنند و به همان تناسب رفتار خویش را نسبت به یکدیگر تغییر دهند.

4. لباس هر کسی در محل کار و جائی که با دیگران سر کار دارد با آنچه در داخل منزل می‌پوشد متفاوت است پس رفتار مرد و زن با يكديگر با برخورد آنها با دیگر افراد در خارج و یا داخل منزل باید متفاوت باشد. بسیاری از هیبت‌ها و قیافه‌ها برای بیرون خوب است اما داخل منزل باید با بی‌آلایشی کامل و تواضع لازم برخوردار نمایند.

5. لباس بدن آدمی را از آفات و آلودگی‌ها حفظ می‌کند، زن و شوهر نسبت به یکدیگر باید همین گونه باشند و در جای خود به کانون خانوادگی گرما و لذت و شیرینی ببخشند و اسرار یکدیگر را در برابر بیگانگان برملا ننمایند.

6. تعبیر قرآن به گونه‌ای است که همان وظائفی را که زن نسبت به شوهر خویش دارد همانند آن را نیز مرد بر عهده دارد و لازم است مراعات کند.

7. لباس را هر انسانی برای خویش انتخاب می‌کند پس زن در انتخاب شوهر و شوهر در انتخاب همسر آزاد است و ازدواج‌های اجباری و قبیله‌ای که به صورت معامله انجام می‌گیرد هرگز اسلام آن را نمی‌پسندد بلکه دو طرف باید یکدیگر را بپسندند زیرا هر دو برای هم لباس خواهند بود.

8. اشخاص در انتخاب لباس چیزی را می‌پسندند که از جهت اندازه عرض و طول و رنگ و غیره مناسب با حال آنها باشد، مسلم در اسلام بحث ازدواج با هم کفو همین نکات ارزنده را در بر دارد راستی اگر نگاهی به روایات و احادیث اخلاقی باب نکاح و ازدواج بکنیم در می‌یابیم که جمله؛ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ ؛ چه مفاهیم عمیق و ژرفی را دربردارد.

حال به دو نمونه از حالات زندگی امیر مومنان(ع) و فاطمه (سلام الله علیها) توجه فرمائید:

الف) غمخوار زندگی (رأفت دو طرفه)
قال علی (علیه السلام): فَوَاللهِ ما أغْضَبْتُها وَلا أکْرَهْتُها عَلی أمْرٍ حَتَّی قَبَضَهَا اللهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ إلَیهِ وَلا أغْضَبَتْنِی وَلا عَصَتْ لِی أمْراً، وَلَقَدْ کُنْتُ أنْظُرُ إلَیها فَتَنْکَشِفَ عَنِّی الهُمُومَ وَ الأحْزانَ ؛ علی(ع) فرمود: به خدا سوگند هیچگاه فاطمه (س) را به خشم نیاوردم و او را بر کاری که میل نداشت وادار نکردم تا زمانی که خداوند او را به نزد خود برد و او نیز هیچگاه مرا به خشم نیاورد و از فرمان من سرپیچی نکرد و هرگاه به او نگاه می‌کردم نگرانی‌ها و غمهایم زدوده می‌شد.(30)

ب) همسر و همراه
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَقُولُ: كَانَ عَلِيٌّ (ع) يَسْتَقِي وَ يَحْتَطِبُ وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ (ع) تَطْحَنُ وَ تَعْجِنُ وَ تَخْبِزُ وَ تَرْقَعُ؛ امام صادق(ع) فرمود: در اداره امور خانه علی (علیه السلام) آب و هیزم تهیه می‌کرد و فاطمه (علیها السلام) گندم آرد می‌کرد و خمیر می‌نمود و نان می‌پخت و لباس‌های کهنه را وصله می‌زد.(31)

پی‏نوشت‏ها:
1. روم/ 21.
2. من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 382؛ تحریر الوسیله، امام خمینی(ره)، ج 2، ص 211، كتاب النكاح.
3. تفسیر روض‏الجنان و روح البیان، ج 15، ص 250؛ تفسیر اثنی عشری، ج 1، ص 282؛ تفسیر مواهب علیه، كمال‏الدین كاشفی، ج 3، ص 421.
4. بحارالانوار، ج 100، ص 220، باب كراهیة‏العزوبة؛ جامع الاخبار، ص 1، فصل 58، (فی التزویج).
5. نور/ 32.
6. مكارم الاخلاق، ص 197؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 21، باب استحباب حبّ النساء المحللات.
7. امالی، شیخ طوسی، ص 518؛ مكارم‏الاخلاق، ص 196، باب فی الراغبة فی‏التّزویج؛ عوالی اللآلی، ج 3، ص 289، باب النكاح.
8. مستدرك الوسائل، علامه نوری، ج 14، ص 154.
9. بحارالانوار، ج 100، ص 220.
10. تفسیر المیزان، ج 4، ص 223.
11. نساء/ 34.
12. تفسیر المیزان، ج 4، ص 223.
13. اعراف/ 189.
14. فرقان/ 54.
15. تفسیر نمونه، ج 16، ص 391 به بعد، (با تغییر).
16. سوره اعراف، آيه 189 .
17. مستدرک الوسائل، ج 14، ص 155 .
18. مستدرک الوسائل، ج 14، ص 155 .
19. بحارالانوار، ج 103، ص 219 .
20. وسائل الشيعه، ج 2، ص 171، باب: استحباب الاحسان الي المرأة.
21. مستدرك الوسائل، ج14، ص255 .
22. سنن النبي (ص)، علامه طباطبائي ـ ره ـ ص 14؛ عيون اخبار الرضا (ع) ج 1، ص 317 .
23. فروع کافي، ج 6، ص 480، ح 3 .
24. سوره يس، آيه 36 .
25. سوره نبأ، آيه 8 .
26. سوره روم، آيه 21 .
27. سوره بقره، آيه 187 .
28. تفسير التحرير و التنوير، ابن عاشورا، ج 2، ص 179، ذيل شريفه فوق.
29. الميزان، ج 2، ص 45 ذيل آيه شريفه 187 بقره.
30. کشف الغمه، ج 1، ص 363 .
31. روضه کافي، ج 8، ص 165.

الوحدة فی سیرة الرسول الأعظم ( صلی الله علیه و آله وسلم )

9 فوریه 2008

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الواحد الأحد الفرد الصمد الّذي لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفواً أحد، الصلاة و السلام علي رسوله المنتجب، المحبوب المحمود و الحبل الممدود الّذي أمر الله – عزّ و جلّ – الأمّة بالاعتصام به ،‌لاستخلاصهم عن الظلمة و الأزمات الطاحنة و المتاعب الشديدة ، و حذّرهم عن التفرّد و التفرّق لكي لايحكم عليهم الطواغيت و الملحدون و شرار الناس و لايسرقوا ثرواتهم المعنوية و المادية.

و الصلاة و السلام علي خلفاءه الصالحين و أوصيائه المرضيين الّذين أذهب الله عنهم الرجس أهل البيت و يطهّرهم تطهيراً لا سيّما الإمام المنتظر – عج – الّذي سيضع الله يده علي رؤوس العباد ؛ يجمع به الكلم و يملّك به خزائن الأرض و يملأ الأرض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً.

التمهيد
امّا بعد: الوحدة هي جوهرة ثمينة و قضية هامّة و استراتيجية و لها اهداف قيّمة حيث سعي الرسول الأعظم – ص – و منذ ثلاث و عشرين عاماً في سبيل تكوينها و تعميقها بين الناس في كلّ مكان و هذه هي وحدة فكريّة عقائدية و ثقافية ؛ و ذلك خلال بعثته الإلهية في مكة المكرّمة و المدينة المنوّرة و قد نظّم – ص- مختلف شؤون الحياة الاجتماعية و الاقتصادية و السياسية علي هذا المنهج القيّم.

و سنسلّط الضوء هنا حول كيفية نشوء الوحدة الإسلامية في عصر النبوّه و الخطوات الّتي قام بها الرسول الأعظم – ص- في حركته الرساليّة لتشديد صرح هذه الوحدة.

قال الله – عز و جل- في القرآن الكريم:
« كان الناس أمة واحدة فبعث الله النبيين مبشّرين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه من الحقّ بإذنه و الله يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم.»(1)

الوحدة الاسلامية و مسألة التوحيد
الحجر الاساس للدعوة المحمدية هو الوحدة بين الأمة و بين الشعوب العالمية حيث انّ النبي – صلي الله عليه و آله و سلم – منبعث من الله الواحد الذي يتمحور حوله كل شئ و إنّه – ص – دعا الناس إلي الطاعة و الانقياد أمام ربّ العالمين كما نزّل عليه الاية الكريمة التالية في مكة المكرمة:

«قل يا ايها الناس إنّي رسول الله إليكم جميعا الذي له ملك السماوات و الارض لا اله إلّا هو یحیی و يميت فآمنوا بالله و رسوله النبي الأمي الذي يؤمن بالله و بكلماته و اتبعوه لعلكم تهتدون.»(2)

المخاطب في الآية جميع الناس علي وجه الارض من الأحمرو الأسود و الأبيض و … و التفاتهم إلي خالقهم الوحيد الذي بيده حياة الأشياء و مماتها ، ثمّ ان الله – عزوجل – يطلب منهم الالتزام و الاعتقاد بما صدّق الرسول و اتباع كلمته . فتدعوا لناس من الجنسيات المختلفه إلي ترك العصبيّة و العنصرية الفاسدة الّتي انهمكت و انغمرت إلي تخيلات واهية فأهلكت أسرة العرب حينما ظلّت عليهم الحروب الداخلية بين القبائل و بين الآحاد منهم سنوات عديده ظل العار.

القرآن الكريم
نزول الآيات الكريمة في بداية الرسالة في أم القري و استمرارها في المدينة خلال 23 سنة، تحكي عن تنظيم و تشكيل مجتمع واحد من الناس باسم «أمّة واحدة» علي الأرض من الأجيال المتقدمة و المتأخرة و أراد أن يعطي زمام هذه الأمّة الي رب العالمين و خالق الكونين الّذي بيده ملكوت كلّ شيء و له سلطنة كاملة تشمل حياة الموجودات و مماتها و حركاتها و سكونها من البداية إلي النهاية، و حيث تقاد هذه الأمّة بالقوانين الصادرة من المبدأ الاعلي تنتهي حركتهم الي الكمال المطلق و هو الوصول الي الله – عز وجل- و السعادة الأبدية. هذا من جهة و من جهة أخري أن القرآن الكريم يكرم و يؤيّد ما صدر من الأنبياء ‌و الرسل الالهية و يذكرها بالبر و الإكرام و اراد أن يجتمع تحت لواء واحد و كلمة واحدة و هي التوحيد و العبودية أمام ربّ العالمين و خالقهم و رازقهم و مبدئهم و معيدهم ….

فعلي هذا يقول الله – عز و جل- في كتابه العزيز:
« إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ»(3)

و ايضاً يقول – عزّ من قائل- في آية أخري:
«يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (*) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَْرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(4)

فعلي هذا للقرآن دور خاص و مميّز لتنظيم «الوحدة بين الامم» و تطهيرهم عن العنصرية الفاسدة الّتي تنتهي الي فوارق موهنة و استثمار الطوائف و الاختلاف فی اللون و الجنس و الحدود الجغرافیة و فی التالی اختلاف فی العیش من بلد الی بلد آخر كما نري هذه الهتافات من الرأسمالية و الاشتراكية في الغرب و الشرق…

قال الله – عز و جل- :
«يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»(5)
هذه نموذج من دعوة القرآن لتوحيد الكلمة و الاتّحاد.

الكعبة و الحجر الأسود رمز الوحدة
بذل النبي (ص) جهده وافراًً بين قبائل العرب أن يوقع الوحدة بينهم و بين أمم أخر بدل الهتافات القوميه و العنصرية بعد ما انهمكت في فكرة العرب الجاهلي و تجلت في أعمالهم اليوميه كما ذكرها المورخون فنأتي هنا بنموذج منه؛

هدمت الكعبه قبل الهجرة النبويه بثمانية عشر عام أي خمس سنوات قبل البعثة . فقبائل من قريش جمعت الحجارة لبناءها ، كل قبيلة تجمع علي حالها فبنوها حتي بلغ البنيان موضع الركن الحجر الأسود فاختصموا فيه ، فكل قبيلة تريد أن ترفعه إلي موضع الركن دون أخري قتشاجروا فتصارخوا حتّي تحالفوا و أعدوا للقتال و الحرب فقرّبت بنو عبد الدار جفنةً مملوءة دماً ثم تعاقدوهم و بنوعدي بن كعب ابن لُؤَي علي الموت و أدخلوا اُيادیهم في ذلك الدم(6)

فمكثت قريش علي ذلك أربع ليال او خمساً فاجتمعوا و تشاوروا و تناصغوا حتي اقترح لهم ابو اٌميّه ( حذيفة بن مغيره المخزومي و كان حينذاك أسن قريش كلها) و قال يا معشر قريش . اجعلوا بينكم فيما تختلفون فيه أوّل من يدخل من باب هذا المسجد يقضي بينكم فيه ، فقبلوا هؤلاء ، فكان أوّل داخل عليهم محمد بن عبدالله –ص- فلّما رأوه قالوا : هذا الأمين رضينا به هذا محمّد [ص] فلما وصل إليهم و أخبروه الخبر قال رسول الله (ص) هلّم إليّ ثوبا فأتي به فأخذ الركن و وضعه في الثوب بيده ثم قال (ص) : لتاْخذ كل قبيلة بناحية من الثوب ثم ارفعوه جميعاً ، ففعلوا ذلك حتي بلغوا به موضع الحجر فوضعه – ص- في مكانه بيده الشريفه(7) فحلّت المعضلة التي نشأت من الكبر و الغرور و الأنانية و حبّ النفس(8) – بواسطة منادي التوحيد و منادي توحيد الكلمة و هو محمّد رسول الله – صلي الله عليه و آله و سلم-

أشار إلي قصة التحکيم هبيرة بن أبي وهب المخزومي حينما أنشد :
تشاجرت الأحياء في فضل خطّة              جرت بينهم بالنحس من بعد أسعد
تلاقوا بها بالبغض بعد مودّة                       و أوقد ناراً بينهم شر موقد
فلمّا رأينا الأمر قد جدّ جده                         و لم يبق شئ غير سل المهند
رضينا و قلنا العدل أوّل طالع                      يجیئ من البطحاء من غير موعد
ففاجأنا هذا الامين محمّد                          فقلنا رضينا بالأمين محمّد(9)

فأساس الإسلام و الكعبة و الحجر و المشاعر الالهيه كلها كلمتان : كلمة التوحيد و توحيد الكلمة فإنّ النبي – ص- تركزت رسالته علي هاتين الكلمتين قبل البعثة و بعدها و قبل الهجرة و بعدها. و من ثَمَّ أن القرآن يخاطب الناس باُمّة واحدة و يدعوهم إلي ربّ واحد و هو ربّ العالمين ، قال الله –عز و جل – :

«و إنّ هذه أمتكم أمّة واحدة و أنا ربكم فاتّقون»(10)
فالنبي – ص- تابع رسالته الكريمه قبل الهجرة و بعدها من دون يأس و تعب و هو منادی الوحدة تحت لواء توحید الله – عزوّجل-.

فذهب – ص- يوماً إلي كندة و يوماً إلي بني حنيفه و يوماً إلي جانب آخر و لم يكن من هؤلاء و لا اولئك سميع يسمع إلي الحق و يجیب دعوته من دون انزعاج و قلق.

يروي في ذلك : انّه – ص- أتي بني عامر بن صعصعة فدعاهم إلي الله و عبادته و اتباعه و عرض عليهم نفسه ، فقال رجل منهم : لو انّي أخذت هذا الفتي من قريش لأكلت به العرب.(11)  ثمّ قال مخاطبا رسول الله – ص- : أرايت أن نحن بايعناك علي أمرك ثم أظهرك الله –تعالي- علي من خالفك أيكون لنا الأمر من بعد؟ قال – ص- : الأمر لله يضعه حيث يشاء. قال الرجل : أفنهدف نحورنا للعرب دونك فإذا أظهر الله كان الأمر لغيرنا فلا حاجة لنا بغيرك فأبی و من معه عليه.

كانت هذه الاجابة و المواجهة من الرجل حاكية عن العصبية المفرقة و الأثرة القاطعة الّتي كانت في اعماق ضمائرهم و لكن الرسول – ص- جاء لتدمير ثقافة الجاهلية و جمع القلوب و كلمتهم و توحيد صفوفهم فقرأ عليهم :
يا أيها الناس انّا خلقناكم من ذكر و أنثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا اِنّ أكرمكم عند الله أتقيكم إنّ الله عليم خبير.(12)

جاء في تفسير الآية الكريمة عن ابن عمر أنّ رسول الله –ص- خطب بمكة فقال (ص):
يا ايها الناس إنّ الله قد أذهب عنكم عيبة الجاهليّه و تعاظمها بآبائها فالناس رجلان رجل بَرّ تقيّ كريم علي الله و فاجر شقيّ هيّن علي الله ، و الناس بنو آدم و خلق الله آدم من تراب قال الله –عز و جل- يا ايّها الناس إنا خلقناكم..

و أخرج الطبري في كتاب النفوس قال.. حدثنا ابي نضرة عمّن شهد خطبة رسول الله (ص) بمني في وسط أيّام التشريق و هو علي بعير فقال (ص):
يا ايها الناس ألا إنّ ربّكم واحد و أنّ آباءكم واحد الا لا فضل لعربي علي العجمي و لا عجمي علي عربي و لا لأسود علي أحمر و لا لأحمر علي اسود إلّا بالتقوي.
ألا هل بلّغت ؟ قالوا نعم قال : ليبلغ الشاهد الغائب.(13)

فالنبي – ص- بني دعوته الهیة إلي إسقاط العنصرية و النعرات القومية و رفع الحدود المصطنعة الدولية و غيرها حيث أنها كانت أكبر مانع لعبادة الله و طاعته فرادي أو فئة فحاول أن يجمع العرب و العجم و الجنسيات المختلفه تحت رآیة «لا اله الا الله» «محمد رسول الله – ص-» فهذه هي كلمة التوحيد الّتي یتفرّع عليها توحيد الکلمة و توحید الصفوف .

فالوحدة الإسلاميّه متفّرعة علي التوحيد و منذ دعا رسول (ص) الناس إلي التوحيد دعاهم إلي الوحدة في مكّة المكرّمة في أي وقت ما و أيّة فرصة حصلت له.

سقوط التمييز العنصري
أجاب دعوة الرسول – ص- رجال و نساء من أجناس مختلفة و بلاد بعيدة كما رواه المجاهد قال : أوّل من أظهر الاسلام سبعة : رسول الله – ص- ابوبكر ، خبّاب ، صهيب ، بلال ، عمار ، سميّه ( أمّ عمّار )(14)

 و ايضاً روي احمد بن حنبل عن عبد الله بن مسعود قال : اوّل من اظهر الاسلام سبعة رسول الله – ص-  خديجة ،  بلال ،  ابوبكر ، عمار ، سميّه ( امّ عمّار ) و صهيب.(15)

و كذا رواه احمد بن حنبل سند اخر عن ابن عباس و اضاف فيه : اوّل من أسلم بعد خديجه علي بن ابي طالب (ع).(16)

و نقل بصورة أخري و هي : اوّل من أظهر الاسلام سبعة : رسول الله –ص- خديجه ، بلال ،  ابوبكر ، عمار ، سميّه ( امّ عمّار ) ، صهيب ، مقداد بن الاسود.

فهولاء الرجال كل واحد منهم من بقعه خاصه و بعيده ، جذبه النبي (ص) فنري انّ بلال حبشي و صهيب رومي و خبّاب نبطيٌ و سلمان ايراني و عمار عربي و ..فتركوا عشيرتهم و قبائلهم و دخلوا في حصين الاسلام فانهم تمسكوا به فتشرفوا بواسطه الاسلام علي العالمين فأذهب عنهم التميز العنصري حيث كان هتاف الجاهليّه قال رسول الله (ص) : كل نبي بعث في قومه خاصه و بعثت أنا إلي كلّ أحمر و أسود و أنّ بلالاً أوّل ثمار الحبشه و أنّ صهيباً اوّل ثمار الروم.

و قال علي (ع) : السباق خمسة فأنا سابق العرب و سلمان سابق فارس و صهيب سابق الروم و بلال سابق حبش و خبّاب سابق النبط(17). (18)

و هذه النظرة توجب الاتفاق و الاتحاد في كلّ جيل و عصر و مكان، وكلّ من المسلمين و المؤمنين يحسّ الأخوة الالهية فيما بينهم و يحبّون البعض ، تتجسد هذا الحب الالهي في تعاملهم و مساهمتهم في القضايا الاجتماعية و السياسية و الاقتصادية.

قال رسول الله (ص):
مثل المؤمنين في توادّهم و تراحمهم و تعاطفهم، مثل الجسد، اذا اشتكي منه عضو، تداعي له سائر الجسد بالسّهر و الحمي.(19)

كأنّ النبي – ص- دعا المجتمع الاسلامي الي وحدة بحيث يسير المجتمع في جسد واحد و نهي عن التفرّق في أيّة صورة و أيّة هيئة لأنّه يشلّ حركة المجتمع المسلم و يوهن المسلمون و الأحرار في كل بلد و يضعفهم .

الدعوة إلي الوحدة في بداية الرسالة
إنّ النبي (ص) بدأ بدعوته الالهية قبل هجرته و عرض نفسه علي القبائل حينما كان المعارضون اكثر من الموافقين و الفرقة قاضية عليهم فكل قبيلة تحاول الغلبة علي الاخري فالأوس و الخزرج يتقاتلون سنوات عديده فشدت الحرب بينهم بحيث تفرّق جمعهم و تشتت شملهم .

حينذاك جاء ممثّل كل واحد منهم إلي مكه لكي يعقدوا حلفاً و ميثاقاً ليعين القريش الاوس و الخزرج فعلم النبي –ص- ذلك فراي أن يستمعوا إليه بدل أن يعقدوا ميثاقاً يزيد العداوة و البغضاء بينهم و يورثها و لا يطفئها فدعا كل قبيلة إلي الاسلام الموحد لصفوفها و تلا عليهم القرآن الذي كان رحمة للعالمين ، فلقاؤه مع هذه القبائل كانت في مرحلتين.

1- بيعة العقبة في عام الثاني عشر من البعثة – سنتان قبل الهجرة- بعد مجيئهم عند النبي – ص- دعاهم الي معرفة الله و عبادته و طاعته و الالتفات إلي المحاسن و الابتعاد عن سوء الأخلاق قال بعضهم لبعض يا قوم تعملون و الله أنه هو النبي الذي توعدكم به اليهود فأجابوه فيما دعا إليه و صدقوه و قبلوا منه ما عرض عليهم من الاسلام و قيمه العاليه فجاء في ميثاق النبي –ص- ما نقله عبادة بن صامت و هو أحد أعضاء الوفد قال :

كنت فیمن حضر بيعة العقبة و قد بايعنا الرسول علي أن لا نشرك بالله شيئاً و لا نسرق و لا نزني و لا نقتل أولادنا و لا نأتي ببهتان نفتريه بين أيدينا و أرجلنا و لا نعصيه في معروف.

و كان الوفد مركب من الأوس و الخزرج ترأسهم سبعة من الخزرج و خمسة من الأوس حسب عددهم و كان الوفد المكوّن اثني عشر نفراً ثم بعث الرسول معهم مصعب بن عمير إلي يثرب ليعلم أهلها الاسلام و يقرئهم القرآن الكريم و لم يمض عام حتي أصبحت كل أسرة من عرب يثرب تضّم فريقا ممّن دخل الإسلام علي يد مصعب.

ترك النبي – ص- في هذا الميثاق الدخول في القتال او مساعدة جهة من الجهات المفرّقة بين الأمّة و العرب ، فسميّت هذه البيعة ببيعة النساء أو بيعة العقبة.. فهذه ما وقعت في العام الثاني عشر من البعثة الموافق 623 ميلادي.

2- بيعة العقبة الثانية سنة الثالث عشر من البعثة.
قدم وفد من يثرب إلي مكّه عدده ثلاثة و سبعون رجلاً و امرأتان ،هم أقاموا في العقبه الثانيه حتي قابلهم الرسول ( ص) و معه عمه العباس بن عبد المطلب –كان علي دين قومه – بدأ بالحديث فقال : يا معشر الخزرج أنّ محمّداً منّا حيث قد علمتم و قد منعناه من قومنا ممن هو علي مثل رأينا فيه فهو فی عزّ من قومه و منعة فی بلده و إنّه قد أبی إلاّ الانحیاز إلیکم و اللحوق بکم فإن كنتم ترون إنّكم وافون له بما دعوتموه إليه و مانعوه ممن خالقوه فأنتم و ما تحملتم من ذلك ، و ان كنتم ترون أنكم مسلمّوه و خاذلوه بعد الخروج به إليكم فمن الآن دعوه فإنه في عزّ و منعة من قومه و بلده.

قال الخزرج : قد سمعنا ما قلت فتكلّم يا رسول الله – ص- فخذ لنفسك و لربّك ما أحببت. قال الرسول – صلي الله عليه و آله و سلم – بعد تلاوة آيات من القرآن و دعوتهم إلي الله و ترغيبهم إلي الاسلام:
«أبايعكم علي أن تمنعوني ممّا تمنعون منه نساءكم و أبناءكم»

قال البراء بن معرور : نعم و الذي بعثك بالحق نبيّا لنمنعك مما نمنع به أزرنا – فبايعنا رسول الله – ص- فنحن و الله أبناء الحروب و أهل الحلقه ورثناها كباراً عن كبار.- ولكن اعترض ابو الهيثم بن اليتهان البراء قائلاً : يا رسول الله انّ بيننا و بين الرجال حبالاً و أنا قاطعوها (يعني اليهود) فهل عسيت إن نحن فعلنا ذلك ثم أظهرك الله أن ترجع إلي قومك و تدعنا.

فابتسم رسول الله – ص- و قال : بل الدم الدم و الهدم الهدم (يوضّح ابن هشام كلمة الرسول و يقول معناه : الحرمة أي حرمتي حرمتكم و دمي دمكم.)

ثم اتفق الرسول–ص- علي أن يختاروا منهم اثني عشر نقيباً يمثلون قومهم.

فاختاروا تسعة من الخزرج و ثلاثة من الأوس ، و هم اجتمعوا لبيعة الرسول –ص- حينذاك اكّد العباس مرّة أخري علي الميثاق و البيعة قائلاً : يا معشر الخزرج هل تدرون علامَ تبايعون هذا الرجل؟ قالوا نعم قال : إنكم تبايعونه علي حرب الأحمر و الأسود من الناس فإن كنتم ترون إنكم اذا انهكت مصيبة و أشرافكم قتلا اسلمتموه ،فمن الآن فهو و الله إن فعلتم خزي الأموال و قتل الاشراف فخذوه فهو خير الدنيا و الآخرة . قالوا فإنّا نأخذه علي مصيبة الاموال و قتل الاشراف فمالنا بذلك يا رسول الله إن نحن وفينا بذلك؟

قال (ص) : الجنّة . قالوا ابسط يدك. فبسط يده فبايعوه ثم عادوا نقباء الخزرج و الأوس إلي يثرب و أظهروا ، الاسلام فاسلم بها عدد كثير من سادات بني سلمة و أشرافهم.

فعرفت هذه البيعة –بيعة العقبة الثانية – ببيعه الحرب لأنَّ الرسول –ص- بايعهم علي أن يحاربوا معه الاسود و الأحمر و… وعدهم الجنّة. فنري أنّ البيعة بينهما هي توحيد الصفوف تجاه العدو و فبول المواثيق المتفقة بينهم لكي يعملوا كل طرف من الجانبين علي مواثيقهم في المستقبل في مدينه يثرب.

بالحقيقة تکوّنت الوحدة في عهد الرسول –ص- فی مرحلتين .

المرحلة الاولي : الوحدة في القضايا الفكريّه و العقائديّة التي تسوق الإنسان إلي ربّه و خالقه و هي سبب تأليف القلوب و تقريب النفوس و تعاضد الناس بعضهم بعضاً بحيث يحوّلهم إلي جسد واحد و يد واحدة إذا اشتکی عضو منها تداعی سائر الجسد فإنّ النبی (ص) أوجد هذه الوحدة الفكرية و الإيدئولوژية في مكه المكرمة منذ ثلاثة عشرعام. و من ثمَّ نري انّ جميع السور المكيه تدور حول الامور الاعتقاديّه يظهر فيها فساد عقائد المشركين و ضلال تصوراتهم و قبح عاداتهم و سوء النظام الاجتماعي و الاخلاقي و كانت في نفس الوقت تحثّ الناس علي عقيدة التوحيد التّي هي حقّ الله –عزّ و جلّ – علي عباده لما فيها من صحة العبادة و التمسك بتعاليم الاسلام التي تدعو إلي مكارم الاخلاق و سّمو المبادئ التّي تمهّد إلي سعادة الدارين.

المرحلة الثانية : الوحدة و التضامن في العمل و الفروع التي تترتب علي الفكر الاسلامي من الجهاد و الدفاع تجاه العدو كما صرح النبي –ص- بها في بيعة العقبة الثانية و الالتزام بأمور آخر كالصلاة و الصوم و الزكاة و الحج و الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر و غيرها من الأمور العباديّه و الأخلاقيه و السياسيّه ، التّي يحتاج المجتمع الاسلامي إليها و يكون قوامه و سلامته بالعمل بها.

أشار النبي – ص- إلي هذه المرحله في بيعته مع نقباء الخزرج و الأوس قبل هجرته إلي المدينه و المسلمون تنفذوا أمر الرسول –ص- في المدينة بعد رجوعهم إليها، فتكونت الوحدة الاسلاميّه في المرحلة الثانيه حينما أراد الرسول – ص- أن يهاجر إلي المدينة مع أصحابه.

خطوات الرسول – ص- نحو توحيد الصفوف في المدينة
بعد أن هاجر الرسول – ص- إلي المدينه أصبح في المدينه طوائف ثلاث هم : المهاجرون الذين جاؤوا من مكة ، و الأنصار من الأوس و الخزرج الذين أسلموا من سكانها الاصلين و أخيراً اليهود . فكان علي الرسول –ص- أن يكوّن من هذه الطوائف المختلفة مجتمعاً سليماً من المسلمين في أسرة جديدة تحّل محلّ الأوس و الخزرج و بني عبد مناف و بني هاشم و غيرهم و هي الأسرة الاسلامية الّتی ینتمی الیها المسلمون من أیّة دار و قبیلة کانت ثم بعدها ترتبط هذه الأسرة الإسلامیة بغيرها من الجماعات الّتي تعيش معهم بحيث یسود علیهم روح الاسلام و المعنويّة الإلهية و يحقق لهم الخير و السلامة و الهدوء للجميع في المستقبل القريب و البعيد. فعلي هذا سلك الرسول –ص- لتحقيق آماله العظيمه في المجتمع الاسلامي الكبير خطوات ثمنية الّتي تنتهي إلي الوحدة الامة الاسلاميّه تجاه الكفر العالمي فسنذكر بعضها.

* الأولی: العنایة بالأمور الفطرية : لا شك في أن الرسول –ص- حينما بعثه الله برسالته جاء لكي يخرج الناس من الأوهام و الظلمات و الاغلال التي كانت عليهم إلي الامور الحقيقيه و الفطرية الّتي يخضع أمامها العقل السليم.

و هذه الوحدة توجد من خلال الالتزام بالأمور الفكريه العديدة الايجابيّه نحو الالتفات إلي المحسنات العقليّة التي يُحبّها و يسوق إليها كل فرد من أفراد المجتمع من دون الانتماءات الحزبيّة و القوميّه و غيرهما ، كالعدل و الصدق و الوفاء و الاحسان بالوالدين و الأخوّة و تحصيل السعادة الأبديّه و..كذلك الابتعاد عن الأمور السيئة و القبيحه التي يحذّر الانسان نفسه عنها كالكذب و الخيانة والتّعدی والظّلم و الفحشاء و الرذائل الاخلاقيه. فنري معاً بعض الآيات الدالّه علي الأمور السابقه:

أ: إنّ الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي و ینهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكرون. (النحل/90)

ب: يا أيها الذين آمنوا ادخلوا في السّلم كافّة و لاتتبعوا خطوات الشيطان إنّه لكم عدو مبين. (البقرة/208)

ج: يسألونك عن الخمر و الميسر قل فيهما إثم كبير و منافع للناس و إثمهما أكبر من نفعهما… (البقرة/219)

د: لاتعبدون إلا الله و بالوالدين احساناً و ذي القربي و اليتامي و المساكين و قولوا للناس حسناً و اقيموا الصلاة و آتو الزكوة … (البقرة/83)

هـ: يا أيّها الناس إن كنتم في ريب من البعث فإنّا خلقناكم من تراب ثمّ من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلّقة و غير مخلّقة لنبين لكم و نقرّ في الأرحام ما نشاء إلي أجل مسمّي… (الحج/5)

بهذه الآيات المكية و المدنية صارت الأمة الاسلاميّه أمّة متجانسة في العقيدة متفاهمة عن طريق الدين متحدّه في أصوله ممّا يجعل هذه الأمه الإسلاميّه أمّة ذات هدف واحد وهو تحقيق العدل و الانصاف و الوصول إلي الكرامات االانسانيه للفرد و المجتمع معاً .

و كانت مظاهر الوحدة و التوحيد صلاتهم بالجماعة و حجّهم في الموسم و امساكهم في شهر رمضان و انفاق الموسر علي المفلس و الفقير باسم الزكاة و غيرها..و هذه الأمور لاتنبعث إلا من الأسس الفكريه الالهيّة.

* الثانیة: بناء المسجد النبوي : حينما وصل النبي –صلي الله عليه و آله – إلي المدينة بدأ في بناء مسجده في المكان الذي نزلت فيه ناقته. و قد اشترك الرسول-ص- في بنائه مع الاصحاب من الانصار و المهاجرين و حاول بنفسه بينهم ، فكان عمله قدوة للجميع و رمزاً لتوحيد صفوفهم حيث صار المسجد مكاناً لعبادة الله و مدرسة للتعليم و التهذيب، و حينما تمّ بناءه حبّاً لله – عزّ و جل- جعل النبي-ص- مسجده داراً لمشاورة أصحابه معه في أخصّ شئوونهم و محكمة للقضاء الاسلامي لكي يفصل رسول الله – ص- بينهم في المخاصمات و المنازعات . و ايضاً جعل المسجد مركزاً للقيادة العسكرية حيث يعقد فيه الألويه للرؤساء و القيادات.

فبناء المسجد النبوي صار خطوة لتوحيد الصفوف و تلفيقهم كاّنه (ص) أراد به جمع كلمة المسلمين و تنظيم الحكم الاسلامي خطوة بعد خطوة كما نري ارسال الرسائل و المعاهدات منه و استقبال الوفود و الرسل من قبل الدول و القبائل فيه فأنزل الله (تعالي) علي رسوله (ص):
« لمسجد أسس علي التقوي من أول يوم أحقّ أن تقوم فيه، فيه رجال يحبّون ان يتطهروا و الله يحبّ المتطهرين. » (20)

فاسطوانات المسجد كاسطوانة الوفود و المحرس و التوبة و .. في هذا اليوم كانت رمزاً لأهداف الرسول (ص) في توحيد كلمة المسلمين و تجمعهم و اهتمامه عليه.

* الثالثة: المؤاخاة بين المهاجرين و الأنصار : و قد آخي رسول الله (ص) بخمسة أشهر بعد مَقْدَمه إلي المدينة و قيل ثمانية أشهر بين القبائل و الطوائف علي الحق و المواساة و التوارث(21) -كان عددهم تسعين أو مائة نفراً- في ثلاث طوائف :

أ: بين مهاجر و مهاجر       ب: بين أنصاري و أنصاري           ج: بين أنصاري و مهاجر

فحلّت هذه المؤاخاة محلّ ما كان يعرف في الجاهلية باسم الحلف فتوثقت وحدة المسلمين في المدينة بعد ما كان فيها قبائل مختلفة فأصبحوا قوة كبري تجاه الكفر العالمي في ذلك اليوم فظهرت ثمار هذه المؤاخاة في الجهاد في سبيل الله –كما نري في غزوة بدر الكبري حيث شارك فيها (313) شخصاً من ثوار المسلمين(22) و قيل (324) رجلاً فهذه المجموعة مؤلفة من ثلاثة و ثمانين (83)من المهاجرين و واحد و سبعين (71) من الأوس و مأئة و سبعين (170)من الخزرج . فغلبوا هؤلاء علي تسعمائة و خمسين (950) رجلاً من الأعداء المحاربين .(23)

فالمؤاخاة خطوة أخري للوحدة الاسلاميّه فاهتم بها رسول الله –ص- في كل آنٍ من الآنات و لم يغفل منها في الغزوات و السريّات و غيرهما حيث كانت الوحدة أساساً للحركات البنائيه للمجتمع الاسلامي المليوني و الملياردي في المستقبل

* الرابعة: المعاهدة بين المسلمين و غير المسلمين : جعل النبي-صلي الله عليه و آله-توحيد الله أساساً قويماً و محوراً ثابتاً لتجمع أتباع الأديان السماوية المختلفة فدعا هم علي ذلك الاساس كما جاء في قول الله – عزّ و جل- :

« يا أهل الكتاب تعالوا إلي كلمة سواء بيننا و بينكم ألّا نعبد إلّا الله و لانشرك به شيئاً و لايتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله.»(24)

و ايضاً قال عز من قائل :
« و من يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقي لا انفصام لها»(25) فالتوحيد حبل ممدود يمكن أن يتمسّك به كل فرد عاش تحت راية لا اله إلا الله و آمن بموسي و عيسي- عليهما السلام- أو أحد أنبياء الله. ففي ضوء هذه الآيات الكريمة المتقدمة عقد الرسول – صلي الله عليه و آله-اوّل معاهدة بين المسلمين و اليهود في المدينة فمّد يد المودّة و الأخوة إليهم و يتّفق معهم علي التضامن و التعاون حتي تكون المدينة كلّها صفّاً واحداً و لايطمع في المدينه طامع و لاينال منها عدو.

 انعقدت هذه المعاهدة بإسم (الصحيفة) في السنة الأولي من الهجرة قبل وقعة بدر الكبري. و نذكر هنا هذه المعاهدة حيث تناولت بنوداً هامّة من التوحيد و وحدة الكلمة و الالتفات إلي الجهات المشتركة بين المسلمين و غيرهم من أهل الكتاب و هذا هو نصّ الصحيفة التي كتبها رسول الله – ص- :

«معاهدة نبویة لتوحید المهاجرین و الأنصار و یهود یثرب»
بسم الله الرحمن الرحيم
1- هذا الكتاب من محمّد النبي بين المؤمنين و المسلمين من قريش و يثرب، و من تبعهم فلحق بهم و جاهد معهم.

2- انّهم أمة واحدة من دون الناس.

3- المهاجرون من قريش علي ربعتهم(26) يتعاقلون(27) بينهم و هم يفدون عاينهم(28) بالمعروف و القسط بين المؤمنين.

4- و بنو عوف علي ربعتهم يتعاقلون معاقلهم(29) الأولي ،و كّل طائفة تفدي عاينها بالمعروف و القسط بين المؤمنين.

5- و بنو ساعدة علي ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الأولي، كلّ طائفةٍ منهم تفدي عاينها بالمعروف و القسط بين المؤمنين.

6- و بنو الحارث علي ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الأولي ،و كلّ طائفة تفدي عاینها بالمعروف و القسط بين المؤمنين.

7- و بنو جُشَم علی ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الأولي و كل طائفة منهم تفدي عاينها بالمعروف و القسط بين المؤمنين.

8- و بنو النجّار علي ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الأولي و كل طائفة منهم تفدي، عاينها بالمعروف و القسط بين المؤمنين.

9- و بنو عمرو بن عوف علي ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الأولي و كلّ طائفة تفدي عاینها بالمعروف و القسط بين المؤمنين.

10- و بنو النبيت علي ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الأولي و كلّ طائفة عاینها بالمعروف و القسط بين المؤمنين .

11- و بنو الأوس علي ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الأولي و كلّ طائفة منهم تفدي عاينها بالمعروف و القسط بين المؤمنين.

12- و أنّ المؤمنين لايتركون مفرحاً (30) بينهم أن يعطوه بالمعروف في فداء أو عقل (31)

13- و أن لايحالف مؤمن مولي مؤمن دونه.

14- و أنّ المؤمنين المتقين علي من بغي منهم أو ابتغي دسيعة(32) ظلم أو إثم أو عدوان أو فساد بين المؤمنين، و أنّ أيديهم عليه جميعاً و لو كان ولد أحدهم.

15- و لايقتل مؤمن مؤمناً في كافر و لاينصر كافراً علي مؤمن.

16- و أنّ ذمة الله واحدة يجير عليهم أدناهم و أنّ المؤمنين بعضهم موالي بعض دون الناس .

17- و أنّه من تبعنا من يهود فانّ له النصر و الأسوة غير مظلومين و لامتناصر عليهم

18- و أنّ سلم المؤمنين واحدة لايسالم مؤمن دون مؤمن في قتال في سبيل الله إلّا علي سواء و عدل بينهم .

19- و أنّ كلّ غازية غزت معنا يعقب بعضها بعضاً.

20- و أنّ المؤمنين يبئ(33) بعضهم علی بعض بما نال دمائهم في سبيل الله.

21- و أنّ المومنين المتقين علي أحسن هدي و أقومه.

22- و أنّه لايجير مشرك مالاً لقريش و لانفساً ، و لايحول دونه علي مؤمن

23- و أنّه من اعتبط(34) مؤمناً قتلا عن بينة فإنّه قود(35) به إلا أن يرضي وليَّ المقتول و أنّ المؤمنين عليه كافّة و لايحلّ لهم إلا قيام عليه.

24- و أنّه لايحلّ لمؤمن أقرّ بما في هذه الصحيفة و آمن بالله و اليوم الآخر أن ينصر محدثاً و لايؤديه ، و أنّه من نصره أو آواه فإن عليه لعنة الله و غضبه يوم القيامة و لايؤخذ منه صرف(36) و لاعدل(37).

25- و أنّكم مهما اختلفتم فيه من شئٍ فأنّ مردّه إلي الله و إلي محمد-صلي الله عليه و آله-.

26- و أنّ اليهود ينفقون مع المؤمنين ماداموا محاربين.

27- و أنّ يهود بني عوف أمّة مع المؤمنين لليهود دينهم و للمسلمين دينهم ، مواليهم و أنفسهم إلا من ظلم و أثم فإنّه لايوتغ(38) إلّا نفسه و أهل بيته.

28- و أنّ ليهود بني نجّار مثل ما ليهود بني عوف.

29- و أنّ ليهود بني الحارث مثل ما ليهود بني عوف. 

30- و أنّ ليهود بني ساعدة مثل ما ليهود بني عوف.

31- و أنّ ليهود بني جشم مثل ما ليهود بني عوف.

32- و أنّ ليهود بني الأوس مثل ما ليهود بني عوف.

33- و أنّ ليهود بني ثعلبة مثل ما ليهود بني عوف إلا من ظلم و أثم فإنه لايوتغ إلّا نفسه و أهل بيته.

34- و أنّ جفّة بطنٍ منْ ثلعبة كأنفسهم .

35- و انّ لبني الشطيبة مثل ما ليهود بني عوف.

36- و أنّ البرّ دون الاثم.

37- و أنّ موالي ثعلبة كأنفسهم.

38- و أنّ بطانة(39) يهود كانفسهم.

39- و أنّه لايخرج منهم أحد إلّا بإذن محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم).

40- و أنّه لا ينحجز علي ثأر جرح.

41- و أنّه من فتك فبنفسه فتک و أهل بيته إلّا من ظلم.

42- و أنّ الله علي أبرّ هذا.

43- و أنّ علي اليهود نفقتهم ،و علي المسلمين نفقتهم

44- و انّ بينهم النصر علي من حارب أهل هذه الصحيفه

45- و أنّ بينهم النصح و النصيحة و البر دون الاثم .

46- و انّه لم يأثم امرؤ بحليفه و إنّ النصر للمظلوم.

47- و أنّ يثرب حرام جوفها(40) لأهل هذه الصحيفه.

48- و أنّ الجار كالنفس غير مضار و لاآثم.

49- و أنّه لاتجار حرمة إلّا بإذن أهلها.

50- و أنّه ما كان بين أهل هذه الصحيفة من حدیث أو اشتجار يخاف فساده فإنّ مردّه إلي الله – عزّ و جلّ- و إلي محمد رسول الله [صلي الله عليه و آله و سلم] و أنّ الله علي أتقي ما في هذه الصحيفه وأبرّه.

51- و أنه لاتجار قريش و لامن نصرها.

52- و أنّ بينهم النصر علي من دهم(41) يثرب.

53- و إذا دعوا إلي صلح يصالحونه و يلبسونه(42) فإنهم يصالحونه و يلبسونه و أنهم إذا دعوا إلي مثل ذلك فإنه لهم علي المؤمنين إلا من حارب في الدين.

54- علي كلّ أناس حصّتهم من جانبهم الذي قِبلهم .

55- و أنّ يهود الأوس مواليهم و أنفسهم علي مثل ما لأهل هذه الصحيفة مع البر المحض من أهل هذه الصحيفة ، و أنّ البرّ دون الاثم لايكسب كاسب إلا علي نفسه و أنّ الله علی أصدق ما في هذه الصحيفه و أبرّه.

56- و أنّه لايحول هذا الكتاب دون ظالم و آثم

57- و أنّه مَن خرج آمنٌ و من قعد آمن بالمدينه إلّا من ظلم و أثم

58- و أنّ الله جار لمن بَرّ و اتّقي و محمّد رسول الله [صلي الله عليه و آله و سلم] (43)

فهذه الصحيفة بمثابة أوّل دستور اسلامي في المدينه قرر فيها أنّ المؤمنين و المسلمين و الموّحدين علي اختلاف شعوبهم و قبائلهم أمة واحدة و أنّ كلمة الاسلام حلت محلّ الرابطة القبیليّة و العصبيّة مع الالتفات إلي بعض التعاليم الايجابيه الّتي لاتتعارض مع الدين الحنيف و انّ الدولة الاسلاميّة هي مسئوولة عن مواطينها كافّة .

فإنّ رسول الله – صلي الله عليه و آله و سلم – كان ينظر إلي المستقبل القريب و البعيد فيركز في الصحيفه علي توحيد كلمة الشعوب في المدينه و من ينظم إليها و علي الأسس الفكريّه العقائديّة التي تكونت من الايمان بالله و رسوله –ص- و بالتالي أنّ المحور في كلّ القضايا الخلافيّة و غيرها هو النبي الكريم محمّد رسول الله(ص) كما قال –عز و جل- : « یا ايّها الذين امنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الامر منكم فإن تنازعتم في شئ فردّوه إلي الله و الرسول إن كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و أحسن تأويلا.»(44)

و اكدّ – ص- علي حرمة المدينة و ميّز لها حدوداً و سماها الحرم الثاني بعد مكة المكرمة فقرّر فيها حريّه العبادة لغير المسلمين و فتح الطريق للراغبين في الاسلام.

فمثل المعاهدة المتقدمة توجد معاهدات أخر كمعاهدة نصاري نجران و غيرها و فيها مواقف جميلة لتنظيم أمة واحدة و توسعها علي كرة الارض في المستقبل البعيد و نحن نكتفي هنا علي ما قدمناها.

* الخامسة: إبرام المعاهدات و إرسال السفراء إلي البلاد : نجد في التاريخ أنّ النبي –صلي الله عليه و آله – عقد معاهدات مع الجماعات الّتي كانت محاربة لها أو الّتي اختارت طريق السلم إزاء دعوتها فبعث النبي – ص- سفراءه مع الرسائل إلي الملوك و رؤساء الدول المجاورة للحجاز يدعوهم إلي الإسلام لكن يرتغبوا في الاسلام و لم يطلب منهم الخضوع و التذلل ،كما نري :أن الرسول –ص- بعث دحية بن حليفه الکلبی إلي هِرقل قيصر الروم و بعث عمروبن أميّة الضمري إلي نجاشي الحبشة و هكذا أرسل عبد الله بن حذافة السهمي إلي كسري فارس(45) و أرسل اشخاصاً إلي الآخرين و كان لها أثراً ايجابياً و نكتفي هنا بنموذج من الرسائل و هو رسالة إلي قيصر ملك الروم ،جاء فيها:

بسم الله الرحمن الرحيم من محمّد رسول الله إلي هِرقَل عظيم الروم،
سلام علي من اتبع الهدي ، امّا بعد فإني أدعوك بدعاية الإسلام، أسلم تسلم يؤتك الله أجرك مرتّين فإن عليك  إثم الأريسيّين ،
« و يا اهل الكتاب تعالوا إلي كلمة سواء بيننا و بينكم أن لا نعبد إلا الله و لانشرك به شيئاً و لايتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله، فإن تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون.»

و ردّ عليه هرقل بعد قبول كتاب رسول الله-ص- قائلاً:

إلي أحمد رسول الله الّذي بَشَّرَ به عيسي [عليه السلام] من قيصر ملك الروم إنّه جاءني كتابك مع رسولك و إنّي أشهد أنك رسول الله –ص- نجدك عندنا في الإنجيل بشّرنا بك عيسي بن مريم و إني دعوت الروم إلي أن يؤمنوا بك فأبوا و لو اُطاعوني لكان خيراً لهم و لَوَدَدتُ إنّي عندك فأخدمك و أغسّل قدميك.(46)

فهذه هي خطوة كريمة أخري التي صدرت عن النبي –ص- لتوسيع وحدة الكلمه و كلمة التوحيد، فالدعوة إلي التوحيد و إلي النبوة دعوة إلي توحيد الصفوف و إحياء روح الاسلام في أمّة واحدة تنال بقاع الأرض كلّها، فهذه المنهجیة اثّرت علي نفوس الناس و أوقعت الاسلام في أعماق ضمائرهم بحيث آمن به جيلاً بعد جيل فتشمل هذا اليوم أكثر من ربع المسكوني العالم، فالرسول – ص- هو الذي بدأ بايجاد الوحدة و توحيد الصفوف بين الأشخاص و الوحدات و ركّز عليها و اعتقد أنّ الوحدة في الأمّة هي رمز الانتصار و رمز النجاح و السعادة و من ثمّ حرض المسلمين عليها فأنزل الله –تبارك و تعالي – علي رسوله في المدينة(47) الآية الكريمة:

« و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتفّرقوا و اذكروا نعمة الله عليكم إذ كنتم أعداءاً فألّف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته إخواناً و كنتم علي شفاحُفرة من النار فأنقذكم منها كذلك يبيّن الله لكم آياته لعلكم تهتدون.»(48)

الآية المتقدمة صارت هتافاً و تذكاراً للطوائف و القبائل الموجودة في المدينة المنورة من الأوس و الخزرج و غيرهما حيث أنّ الحروب تطاولت بينهم مائة و عشرين سنة و لكن الله-عز و جل-أذهب عنهم الخلاف و النزاع فزالت تلك الأحقاد ببركة الاسلام و نبيه المكرم-ص-(49) و حينما أراد المشركون و الكفار إعادة تلك الخلافات و البغضاء و الشحناء لتحصيل أهداف الخبيثة فنزلت الكريمة المتقدمة.

و ذكر بعض المفسرين أنّ «الحبل» في الآية الكريمة هو «القرآن الكريم» و هو حبل الله الممدود من السماء الي الأرض.(50)

و ذكر الآخرون ان الحبل هو التوحيد و الولاية و كلّها تهدي الي الأمام و ذلك قول الله – عز و جل – إنّ هذا القرآن يهدي للّتي هي أقوم.

قال الفيض الكاشاني (ره):
مآل الكلّ واحد يفسره قول النبي (ص) حبلين ممدودين طرف منهما بيد الله و طرف بأيدكم و انّهما لن يفترقا جميعاً مجتمعين عليه، – و لاتفرقوا – و لا تتفرّقوا عن الحق بايقاع الاختلاف بينكم.(51)

مظاهر الوحدة الاسلامية في عهد الرسول (ص)
و في النهاية نشير إلي مظاهر الوحدة الاسلاميّه في عصر الرسول (ص) الّذي اكّد عليه و رغّب علي المشاركة فيه نحو صلاة الجماعة التی تقام فی کل یوم خمس مرّات والجمعة فی کل اسبوع مرّة واحدة مع القاء الخطبتین المعنوییتین الحیویین و صلاة عیدالفطر فی کل سنة ( بعد دفع زکاة الفطرة إلی الفقراء ) التی تحکی عن طهارة المجتمع اخلاقیّاً و سیاسیّاً و اقتصادیّاً و إتيان الحج في الموسم فی کل سنة مع حجاج بيت الله الحرام حيث يشارك فيها المسلمون من الاجناس المختلفة من أقطار العالم و هم ضیوف الرحمان جمیاً و یتجاوز عددهم فی هذا الیوم إلی ملیونین فأکثر و ایضاً تنظیم فئات جهادیة و دفاعیّة تجاه أعداء الإسلام خصوصاً الیهود العنود

و من ثَمَّ انتصر النبی (ص) و المسلمون علی الیهود فی قلعتهم الحصینة و هی خیبر و للمسلمین انتصارات عظیمة أخری فی مواقف عدیدة تتجاوز عددها عن العشرات من الغزوة و السریة التی تحققت فی زمن النبی (ص).

فعلی هذا لكل منها بركات و ثمار عديدة يمكن التحصّل عليها في ظل الاسلام الذی یوحّد صفوف المسلمين كما نری فی خطبة النبی – ص- فی حجّة الوداع الّتی القاها فی مسجد الخیف بمنی أواخر عمره – ص- ، جاء فی الحدیث التالی:

عن ابی عبدالله الصادق – علیه السلام- قال:

أنّ رسول الله – ص- خطب الناس فی مسجد الخیف فقال:
« نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا وَ حَفِظَهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَيْرُ فَقِيهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ثَلَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ: إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَ يَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ، هُم یَدٌ عاب مَن سِواهُم.»(52)

و قال ابوعبدالله (ع):

« مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ قِيدَ شِبْرٍ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الْإِسْلَامِ مِنْ عُنُقِهِ.»(53) ؛ أی کأنه خرج عن الاسلام و البرکات الّتی تشمل علیه حیث خرق الحبل المحیط علی المجتمع الاسلامی فی بقاع الأرض و بلادهم.

فالوحدة و توحید الصفوف شعار نبیّنا محمّد – صلّی اللّه علیه و آله و سلّم – و الأئمة المعصومین –علیهم السلام- مع صاحب الأدیان الإلاهیة السماویة لاسیّما توحید صفوف المسلمین تجاه العدوّ فی هذا الیوم و ذاک.

  الهوامش:

1- البقره : 213.
2- الاعراف : 158.
3- الأنبياء، 92.
4- البقرة، 21 و 22.
5- الحجرات، 13.
6- فیعرف هؤلاء بـ « لعقة الدم »
7- السیرة النبویة ، ابن هشام ، ج 1 ، ص 21 ؛ فی الهامش.
8- هذه الصفات هی نوع من العنصریة الفاسدة حیث تجلت و تظهر فی کل شخص حسب حالاته.
9- السیرة النبویة ، ابن هشام ، ج 1 ، ص 210- 209 ؛ مروج الذهب ، المسعودی ، ج 2 ، ص 278 ؛ الطبقات الکبری ، ابن سعد ، ج 1 ، ص 146.
10- المؤمنون : 52.
11- یظهر أنّ الرجل کان ذافراسة و لکن لم یکن موفقاً.
12- الحجرات : 13. نزولها بمکة یوم فتحها : البرهان فی علوم القرآن ، الزرکشی ، ج 1 ، ص 282.
13- الجامع لأحکام القرآن ، القرطبی ، ج 16 ، ص 2- 341.
14- أسدالغابة فی معرفة الصحابة ، ابن اثیر ، ج 2 ، ص 114 – رقم الحدیث 1407.
15- بحارالانوار ، ج 38 ، ص 257 – رقم الحدیث 49.
16- بحارالانوار ، ج 38 ، ص 242 – رقم الحدیث 40.
17- النبط : هم اقوام عاشوا فیما بین النهرین.
18- معجم رجال الحدیث ، ج 7 ، ص 44 ؛ الخصال، الشیخ الصدوق، ج1، ص312.
19-  موسوعة نضرة النعيم في مكارم أخلاق الرسول الكريم، ج2، ص49 ، ح21.
20- التوبة:108.
21- ثبت التوارث بعد نزول الآیة الکریمة « وأولوالأرحام بعضهم أولی ببعضٍ فی کتاب الله »؛  وفاء الوفاء بأخبار دارالمصطفی ، السمهودی ، ج 1 ، ص 267.
22- المغازی للواقدی ، ج 1 ، ص 157.
23- الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر ، ج 2 ، ص 118.
24- آل عمران : 64 .
25- البقرة : 256.
26- ربعة : هی الحالة التی کانوا علیها عند ظهور الاسلام.
27- یتعاقلون : یأخذون الدیات لأهل المقتول أی یکونون ما کانوا علیه مِن إعطاء الدیات و أخذها.
28- عاینهم : أسیرهم.
29- معاقلهم : دیاتهم.
30- مفرَح : مثقلاً بالدین کثیرالعیال.
31- فداء أوعقل : دیة
32- دسیعة : أی طلب عطیة او دفعاً علی سبیل الظلم. الدسع بمعنی الدفع و العطیة.
33- يبئ : یکفّ و یمنع.
34- اعتبط : قتل بدون سبب یستدعی ذلک.
35- قود : قصاص فی القتل.
36- صرف : توبه.
37- عدل : فِداء.
38- یوتغ : یهلک.
39- جواسیس و أفراد الخاص من الیهود.
40- المقصود منها حدود یثرب فصارت حرماً.
41- دهم : فجأ أمر عظیم.
42- یلبسونه: یخالطونه و یشترکون فیه.
43- مکاتیب الرسول (ص) ، الشیخ علی الاحمدی المیانجی، ج3، صص6-44 ؛ دراسات فی ولایة الفقیه، ج3، صص7-745.
44- النساء : 59.
45- ر ، ک : مکاتیب الرسول ، علی الأحمدی المیانجی.
46- مجموعة الوثائق السیاسیّه فی العهد النبوی و الخلافة الراشدة ، الدکتور محمد حمیدالله الحیدرآبادی. ص 35- 37 .
47- البرهان فی علوم القرآن ، الزرکشی ، ج 1 ، ص 281 ؛ یصرح فیه أنّ هذه السورة مدنیّة و هی الثالثة الّتی نزلت فی المدینة.
48- آل عمران : 103.
49- مجمع البیان فی تفسیرالقرآن ، الطبرسی ، ج4 ، ص 483 ؛ التفسیر الکبیر ، الفخر الرازی ، ج 8 ، ص 163 .
50- الدر المنثور، السيوطي ، ج4، ص284.
51- الصافي ، ج1، ص366.
52- الأصول من الکافی، محمد یعقوب الکلینی، ج1، ص403، ح1 ؛ بحارالانوار، المجلسی، ج27، ص67، ح3.
53- الاصول من الکافی، ج1، ص404، ح4.

أسماء المدينة المنوّرة ونعوتها (بخش پایانی)

9 فوریه 2008

میقات حج عربي

75، 76 ـ المَدينَــة، مَدينَــة رسولِ الله (صلى الله عليه وآله) :
     المدينة عَلَمٌ لعدّة مدن، منها: المدينة وهي «يثرب»104 وهذه الكلمة «المدينة» مذكورة في أربعة عشر موضعاً من القرآن الكريم ولم يقصد بها مدينة رسول الله (صلى الله عليه وآله) الاّ في المواضع الأربعة التالية:

     أ ـ سورة التوبة، 101: (وممّن حولكم من الأعراب منافقون ومِن أهلِ المدينةِ مَرَدوا على النفاقِ لا تعلمُهم نحن نعلمهم …).
     قال الكلبي: نزلت في جهينة ومزيئة وأشجع وغفّار من أهل المدينة يعني عبد الله بن أُبيّ، وجد ابن قيس، ومعتب بن بشير، والجلاس بن سويد وأبي عامر الراهب105.

     ب ـ التوبة، 120: (وما كانَ لأهلِ المدينةِ ومَن حولهم من الأعرابِ أن يتخلّفوا عن رسولِ اللهِ ولا يرغبوا بأنفسِهِم عن نفسه …).
     يعنون بـ «المدينة» وأهلها نفس ما مضى في الآية الكريمة المتقدمة.

     ج ـ الأحزاب، 60: (لئن لم ينتهِ المنافقون والذين في قلوبِهم مرضٌ والمُرجفون في المدينةِ لَنُغرينَّك بهم …).

     د ـ المنافقون، 8: (يقولون لئن رجعنا إلى المدينة لَيُخرجنّ الأعزّ منها الأذلّ وللهِ العزّةُ ولرسوله وللمؤمنين ولكنّ المنافقين لا يعلمون).

والمدينة في هاتين الآيتين هي مدينة رسول الله (صلى الله عليه وآله)106  كما تدلّ عليها القرائن الموجودة فيهما، وهذا هو أمر بيّن بحيث لم يتعرّض أحد خلافه. انتهى.

     المدينة هي منقولة عن التوراة107، وجرى هذا الاسم على لسان رسول الله (صلى الله عليه وآله) حيث قال (صلى الله عليه وآله): «اللهمّ حبّب إلينا المدينة كما حبّبت إلينا مكّة …»108.

     وقال الصادق (عليه السلام): لمّا دخل النبي (صلى الله عليه وآله) المدينة خطّ دورها برجله ثمّ قال: «اللهمّ من باع رباعه فلا تبارك له»109.

     وأنّ النبي (صلى الله عليه وآله) نسب المدينة إلى نفسه عندما قال: «مَن أحدث في مدينتي هذه حدثاً أو آوى محدثاً فعليه لعنة الله …»110.

     مضافاً إلى ما تقدم: ربما كان اسم المدينة أقدم زماناً ممّا ذكرنا حيث إنّ أهلها استقبلوا النبي الأعظم في وصوله منشدين:

طلع البدر علينا من ثنيّات الوداع / وجب الشكر علينا ما دعا لله داع
جئت شرّفت المدينــة / مرحباً يا خير داع

     فيشهد هذا أنّ المدينة كانت مشهورة لدى العرب. وربما كان النبي (صلى الله عليه وآله) قد سمّاها قبل هجرته111.

77 ـ المَرحُومَــة:
     هي منقولة عن التوراة، لأنّها دار المبعوث رحمةً112.

78 ـ المَرزُوقَــة:
     سمّيت بذلك حيث إنّ الله ـ عزّ وجلّ ـ كثّر حظّ المدينة ورزقهم بما شاء من النعمة، فهي مرزوقة كما ذكرها عمدة الأخبار113.

79 ـ المِسْكِينَــة:
     هذا الاسم منقول عن التوراة كما روى ذلك إبراهيم بن أبي يحيى فقال: للمدينة في التوراة أحد عشر اسماً: المدينة، المحبّة، المحبوبة، طيبة، طابة، المسكينة، جابرة، المجبورة، المرحومة، العذراء والقاصمة114. ووضحّنا أكثر هذه الأسماء حسب التسلسل المعجمي.

     وسمّيت المدينة مِسْكِينَة لأنّها مسكن المساكين وملجأ الخاشعين والخاضعين لله والمتوسّلين برسول الله (صلى الله عليه وآله)وآله الكرام.

     وأنشد هذه الخماسيّة الشيخ أبو عبد الله محمّد التونسي:

يا ربِّ بالمختار يَسِّرْ أَمْرَنا / واغْفِرْ خطايانا وأَذْهِبْ ضُرَّنا
واجْزِل عَطايانا وأَجْمِل سَتْرنا / واجْعَل بطيبة في حماه مَقَّرَنا
وأَجِبْ سؤالَ نفوسنا ودُعاها
يا ربّ صَلِّ على النبيّ مُحمَّد / والآل والصحب الكرام المُحْتَدِ
القائمين الراكعين السُجَّدِ / أنصار دينك باللسان وباليَدِ
والمال حُبّاً للرسول وَجاها115

80 ـ المسلمة:
     ذكرها صاحب المعجم البلاذري، سميّت بها لأنّ أهل المدينة انقادوا لله بالطاعة وبادروا إلى نصرة نبيّه المصطفى (صلى الله عليه وآله) وإنّها فتحت بالقرآن116.

81 ـ مَضْجَــعُ رسُــول الله (صلى الله عليه وآله) :
     لأنّ رسول الله (صلى الله عليه وآله) قال: «المدينة مُهاجري ومَضْجَعي في الأرض»117والمدينة مضجعه ومرقده حيّاً وميتاً.

82 ـ المُقَدَّسَــة:
     لتنزّهها عن الشرك، وطهارتها من أرجاس الذنوب والآثام، والمدينة تنفي الذنوب حينما يدخلها المسلم ويزور النبي الكريم118(صلى الله عليه وآله). وقال الأستاذ الدكتور الشريف (رحمه الله):

فطوبى لِمَنْ زارَ خَير الورى / وحَطَّ عن النّفس أوزارها
فاِنَّ السعادة مضمونة / لمن حلّ طَيْبَة أو زارها

83 ـ المَقَـــرّ:
     فهذا كالمَمرِّ من القرار، ذكر في دعاء رسول الله (صلى الله عليه وآله) كما قال أنس: كان النبي(صلى الله عليه وآله) إذا قدم من سفر إلى المدينة دعا (صلى الله عليه وآله) له وللآخرين فقال: «اللهمّ اجعل لنا بها قراراً ورزقاً حسناً»119.

84 ـ المَكِينَــة:
     لتمكّنها في المكانة والقدر والمنزلة عند الله ـ عزّ وجلّ ـ كما ذكره السمهودي120.

85 ـ المُوَفِّيَــة:
     بتشديد الفاء وتخفيفها; لأنّ التوفية والإيفاء بمعنى واحد، وقد سمّيت المدينة مُوفية; لأنها أوفت حقوق القادمين طعاماً وشراباً. وترابها شفاء الأسقام والأمراض; وآبارها أطيب أنهار الدنيا، وأهل المدينة الموفون بالعهد121.

86 ـ النَحْــر:
     بفتح النون وسكون الحاء ـ علم لأرض المدينة وهكذا علم لأرض مكّة. والنحر هو اللّون وجمعه نحار أي من كلّ لون. والنحر أيضاً: السوق الشديد. وقيل لشدّة حَرِّهما122.

87 ـ الهَذْراء:
     ذكره ابن نجّار نقلا عن التوراة ـ والتسمية به لشدة حَرِّها ـ يقال: يوم هاذر: شديد الحرّ أو لكثرة مياهها وأنهارها المُصَوِّتة عند جريانها.

     ويحتمل أن تكون الدال مهملة من هدر الحمام ويقال: أرض هادرة أي كثيرة النبات123.

88 ـ يَثْــرِب:
     وهي لغة في «أثرب» كما قدّمنا وهي اسم للمدينة قبل الإسلام; لأنّ أوّل من سكنها بعد التّفرّق هو: يثرب بن قانية بن مهلائيل بن إرم بن عبيل بن عوض بن إرم بن سام بن نوح (عليه السلام)124.

     وهذا الاسم مأخوذ من الثَّرْب وهو الفساد أو من التثريب وهو المؤاخذة بالذنب، أو يؤول الاسم إلى من بناها وهو غير موحّد125. ومن ذلك لا يحبُّهُ رسول الله (صلى الله عليه وآله) وغيّره فقال (صلى الله عليه وآله): «لا تدعوها يثرب فإنّها طَيْبَة» ـ يعني المدينة ـ126 وقال أبو عبيدة: إنَّ مدينة الرسول في ناحية من يثرب127.

89، 90 ـ يَنْــدَد، يَنْــدَر (تَنْدَد، تَنْدَر):
     لما رواه زيد بن أسلم عن رسول الله (صلى الله عليه وآله): «للمدينة عشرة أسماء هي: المَدِينَـة، وطَيْبَــة، وطَابَة، ومِسْكِينَـة، وجبـار، ومجبُــورة، وينـدد، ويثـرب»128.

     قال الفيروز آبادي: يَنْـدَدُ من نَدَدَ، وهي المدينة وأيضاً يقول في مادّة نَدَرَ: يَنْدَرْ كحَيْدَر وهي من أسماء المدينة المنوّرة129. ونقل في بعض الكتب أنّهما: تَنْـدَدْ وتَنْـدَرْ130.

     وفي نهاية هذه الأسماء نذكر ما ذكره السيّد المرتضى علم الهدى (رحمه الله): «أنَّ من أسماء المدينة: يثرب، طَيْبَة، طَابَة، الدَّار، المِسْكِينَة، جَايِزَة، الَمحْبُورَة، الَمحَبَّة، الَمحْبُوبَة، العَذْرَاء، المَرْحُومَة، القَاصِمَة، يَنْدَد»131.

     فكلامه يحتوي على اسم آخر غير ما قدمناه وهو «جَايِزَة».

     هذه هي أسماء المدينة المنوّرة الّتي جمعتُها ورتّبتُها وتعرّضتُ لذكر بعض الدقائق واللطائف ـ الموجودة في الروايات من الشيعة والسّنة ـ في وجه تسميتها بها ولا ادّعي الاستقصاء الكامل; لأنّ عظمة المدينة ومَن فيها أكبر من أن يؤدِّي حقّها مثلي.

     الهوامش :
(1) صحيح البخاري ، 3: 60 ،باب المدينة تنفي الخبيث ـ صحيح مسلم ، 2 : 2 و 1001 ، كتاب الحج ، باب الترغيب في سكنى المدينة ـ وسائل الشيعة ، 10 : 273 ، باب استحباب الإقامة بالمدينة .
(2) تسمية الأشياء مجازاً تحتاج إلى علاقات مناسبة كما ذكر في علم البيان والعلاقات كثيرة منها : تسمية الشيء باسم جزئه أو سببه أو محلّه و… وأكثر أسماء المدينة أسماء مجازيّة . شرح المختصر ، تفتازاني : 156.
(3) لسان العرب ، ابن منظور ، 1 : 234.
(4) النساء : 97.
(5) وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 10.
(6) أبي مسعود ، محمد بن محمد العمادي ، 2 : 223 ـ التفسير الكبير ، الفخر الرازي ، 11 : 12.
(7) الميزان ، العلامة الطباطبائي ، 5 : 50.
(8) مجمع الزوائد ، الهيثمي ، 3 : 298.
(9) صحيح البخاري ،3: 54، باب فضل المدينة ، رقم الحديث 130.
(10) صحيح مسلم ،2:  1006 ، باب المدينة تنفي شرارها ـ لسان العرب ، 11 : 23 ، مادّة : أكل .
(11) الحشر : 9.
(12) أنوار التنزيل وأسرار التأويل للبيضاوي ، 2 : 481.
(13) تاريخ المدينة المنوّرة ، ابن شبّة ، 1 : 162.
(14) وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى ، السمهودي ، 1 : 11.
(15) أعلام الساجد بأحكام المساجد ، الزركشي : 253.
(16) صحيح مسلم ،3: 1423، كتاب الجهاد ، رقم الحديث 1798.
(17) لسان العرب ، 4 : 44 ، مادّة : بَحَرَ .
(18) صحيح مسلم ،3  ، ح 1798 ، حكاه القاضي أبو علي عن جماهير رواة مسلم .
(19) مجمع البحرين ، الطريحي ، 4 : 240 ، مادّة : بَلَطَ .
(20) المستدرك على الصحيحين ، الحاكم النيشابوري ، 3 : 483.
(21) عليّ وليد الكعبة ، محمد علي الأردوبادي : 55.
(22) قاموس المحيط ، الفيروز آبادي ، 2 : مادّة : بَلَطَ ـ لسان العرب ، 7 : 264.
(23) مجمع البحرين، الطريحي 4 : 240 مادّة بَلَطَ .
(24) البلد : 1 و 2
(25) الجامع لأحكام القرآن ، القُرطبي ، 20 : 40.
(26) مجمع البيان ، الطبرسي ، 10 : 492 ـ التفسير الكبير ، الفخر الرازي ، 31 : 179 ـ التبيان ، الشيخ الطوسي ، 10 : 350.
(27) التحريش هو النفاق .
(28) مجمع الزوائد ، الهيثمي ، 3 : 299.
(29) الانفال : 5.
(30) مجمع البيان ، 4: 520.
(31) جاء في الحديث : روى أبو ذر (رحمه الله) عن النبي (صلى الله عليه وآله) قال في التين : «لو قلت : إنّ فاكهة نزلت من الجنّة ، لقلت هذه هي ; لأنَّ فاكهة الجنة بلا عجم فكلوها فإنّها تنفع من النقرس» نور الثقلين ، 5 : 607 ـ مجمع البيان ، الطبرسي ، 10 : 510.
(32) التين : 1 – 3
(33) وسائل الشيعة ، 10: 283، ح 4 ـ الخصال ، الشيخ الصدوق : 212 ـ نور الثقلين ، 5 : 606.
(34) تاريخ المدينة المنوّرة ، ابن شبّة ، 1 : 162.
(35) وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 13 ـ تاريخ المدينة المنورة ، ابن شبّة ، 1 : 163.
(36) سنن أبي داوُد ، كتاب الخراج والإمارة ، باب : إخراج اليهود من جزيرة العرب ، ح 3029.
(37) مجمع الزوائد ، الهيثمي ، 3 : 299.
(38) وفاء الوفا ، السمهودي : 13.
(39) مسند أحمد بن حنبل ، 3 : 351.
(40) فضائل المدينة المنوّرة ، الصالحي الشامي : 139.
(41) عمدة الأخبار في مدينة المختار ، أحمد بن عبد الحميد العباسي : 65.
(42) وسائل الشيعة ، 10: 237، ح 5 ـ صحيح مسلم ، 2 : ح 1376 ـ صحيح البخاري ، 3 : 61 ح 148.
(43) فضائل المدينة المنورة ، الصالحي الشامي : 140.
(44) صحيح مسلم ، 2 : باب فضل المدينة ، ح 1371 ـ وسائل الشيعة ، 10 : باب وجوب احترام مكة والمدينة … ، ح 19390 ـ الفروع من الكافي ، 4 : 565 ، ح 6.
(45) نفس المصادر الماضية .
(46) صحيح مسلم ، 2 : باب فضل المدينة ، ح 1375.
(47) الفروع من الكافي ، 4 : 564 ، باب تحريم المدينة ، ح 5.
(48) الفروع من الكافي ، 4 : 563 ، باب تحريم المدينة ، ح 1.
(49) النّحل : 41.
(50) مجمع البيان ، 6 : 361
(51) التفسير الكبير ، 20 : 34.
(52) الجامع لأحكام القرآن ، 10 : 71.
(53) صحيح مسلم ،2: 1008 ، ح 1388.
(54) الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، 2 : السنة السابعة .
(55) وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 22.
(56) مجمع الزوائد ، الهيثمي ، 3 : 298 ، المصدر نفسه في الرقم 3.
(57) عمدة الأخبار ، أحمد بن عبد الحميد العباسي : 69.
(58) مسند أحمد بن حنبل ، 3 : 351 ، ذكرت الحديث في الرقم 26.
(59) وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 15.
(60) المصدر نفسه .
(61) الإصابة في تمييز الصحابة ، 1 : 464.
(62) وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 16.
(63) المصدر نفسه .
(64) الوفاء ، ابن جوزي ، 1 : 399.
(65) هو الحافظ أبو بكر محمّد بن يوسف الأزدي الغرناطي الأندلسي المهلبي ، قال ابن ناصر الدين : كان ذا رحلة واسعة ودراية وهو عالم وحافظ للقرآن ، جاور بمكّة أواخر عمره ، وشاع أنّه على مذهب أهل البيت (عليهم السلام) فقُتل غيلةً سنة 663 هـ . شذرات الذهب ، 5 : 313.
(66) جامع الأصول ، ابن الأثير ، 9 : 334.
(67) قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) : «للمدينة عشرة أسماء هي : المدينة ، طيْبَة ، طابة ، …» وسيأتي الحديث مفصلا .
(68) فضائل المدينة المنوّرة ، الصالحي الشامي : 52.
(69) يونس : 22.
(70) تفسير أبي السعود ، محمّد بن محمّد العمادي ، 7 : يونس ، الآية 22.
(71) معجم معالم الحجاز ، عاتق بن غيث البلادي ، 5 : 243.
(72) لسان العرب ،1: 555  ـ عمدة الأخبار : 73 ـ معجم البلدان ، ياقوت الحموي ، 5 : 83 ; طول المدينة 21 60 درجة ، وعرضها 20 درجة .
(73) وسائل الشيعة ، 10: 273، ح 5.
(74) وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 17.
(75) صحيح البخاري ،3: 57 ; باب : لا يدخل الدجال المدينة ـ صحيح مسلم ، 2 : 1008.
(76) عمدة الأخبار في مدينة المختار ، أحمد بن عبد الحميد العباسي : 73.
(77) فضائل المدينة المنوّرة ، الصالحي الشامي : 53.
(78) لسان العرب، 15: 46.
(79) لسان العرب ،7: 173 ـ عمدة الأخبار في مدينة المختار ، أحمد بن عبد الحميد العباسي : 75.
(80) المنجد ، 1 : مادة : غرر وغيره من اللغات ـ عمدة الأخبار : 75.
(81) عمدة الأخبار:75.
(82) عمدة الأخبار: 75 ، منقول عن الزبير بن بكار .
(83) كتاب الجامع ، الموطأ ، 2 : 882 ـ صحيح مسلم ، 2 : كتاب الحج ، ح 1383.
(84) صحيح مسلم ،2: 1008 ، ح 1387.
(85) مجمع الزوائد ، الهيثمي ، 3 : 298.
(86) المنجد ، أقرب الموارد ، وغيرهما من كتب اللغة ، مادّة : قري .
(87) الزخرف : 31.
(88) مجمع البيان ، الطبرسي ، 9 : 46.
(89) مجمع الزوائد ، الهيثمي ، 3 : 299.
(90) الوفاء ، ابن جوزي ، 1 : 399.
(91) وفاء الوفا : السمهودي ، 1 : 20.
(92) سنن أبي داود ، 123: 1.
(93) المؤمنون .29:
(94) سيأتي ذكرها في الرقم «80».
(95) الروم : 15.
(96) مجمع البيان ، الطبرسي ، 7 : 298.
(97) دلائل الإمامة ، أبو جعفر الطبري الإمامي : 28 ، 29.
(98) مجمع الزوائد ،3: 309 ـ فضائل المدينة ، الجندي ، ح 13.
(99) مسند أحمد بن حنبل ، 2 : 483.
(100) فضائل المدينة المنوّرة ، الصالحي الشامي : 142.
(101) عمدة الاخبار ، احمد بن عبد الحميد العباسي : 78.
(102) الإسراء:        .80
(103) مجمع البيان ، الطبرسي ، 6 : 435.
(104) المنجد ،2: الأعلام .
(105) أسباب النزول ، ابي الحسن علي بن أحمد الواحدي النيسابوري .
(106) مجمع البيان ، 8: 371 ـ 10 : 295.
(107) وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 23.
(108) بحار الأنوار ، 18 : 9 ح 15 باب 6.
(109) بحار الأنوار ، 19 : 119 ح 4 باب 7.
(110) مجمع الزوائد ، الهيثمي ، 3 : 307.
(111) معجم معالم الحجاز ، عاتق بن غيث البلادي ، 8 : 70.
(112) فضائل المدينة ، الصالحي الشامي : 58.
(113) عمدة الأخبار ، أحمد بن عبد الحميد العباسي : 79 ، 74.
(114) عمدة الأخبار ، أحمد بن عبد الحميد العباسي : 74 – 79.
(115) وفاءالوفا، السمهودي 4 : 1419 ذكرت الأبيات غير خماسيّة ولكن خمّسها أبو عبد الله محمد التونسي .
(116) فضائل المدينة المنوّرة ، الصالحي الشامي ، : 58 ـ وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 24.
(117) مجمع الزوائد ، 3 : 310 ـ الحجج المبيّنة للسيوطي : 25.
(118) وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 24.
(119) المصدر نفسه .
(120) وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 53.
(121) عمدة الأخبار في مدينة المختار ، أحمد بن عبد الحميد العباسي : 82.
(122) عمدة الأخبار في مدينة المختار ، أحمد بن عبد الحميد العباسي : 81.
(123) وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 26 ـ فضائل المدينة المنورة ، الصالحي الشامي : 60.
(124) مجمع البحرين ، الطريحي ، 2 : مادّة : ثرب ـ معجم معالم الحجاز ، عاتق بن غيث البلادي ، 10 : 13.
(125) تاريخ المدينة المنورة ، ابن شبّة ، 1 : 162.
(126) الدرّ المنثور ، 5 : 188 ـ تفسير أبي السعود ، محمد بن محمد العمادي ، 7 : 94.
(127) التبيان ، الشيخ الطوسي ، 8 : 323.
(128) تاريخ المدينة المنورة ، ابن شبّة ، 1 : 162.
(129) قاموس المحيط ، الفيروز آبادي ، مادّة : ندد ، ندر .
(130) وفاء الوفا ، السمهودي ، 1 : 27.
(131) مجمع البيان ، الطبرسي ، 8 : 346 .

أسماء المدينة المنوّرة ونعوتها (بخش اول)

9 فوریه 2008

میقات حج عربي
     المدينة، وما أدراك ما المدينة؟! منار الإسلام، ورايةُ الإيمان … مأوى الرسول الكريم، ومثواه ومسراهُ إلى الرفيق الأعلى، مختلف الملائكة ومهوى أفئدة العارفين والمسلمين، ومنشأ زعامة الصالحين في مشارق الأرض ومغاربها.

     فيها يرقد الرسولُ (صلى الله عليه وآله)، وابنته الزهراء البتول (عليها السلام)، وأبناؤُه الأئمة الطاهرون؛ أبو محمّد الحسن بن عليّ المجتبى، وأبو الحسن عليّ بن الحسين السّجاد زين العابدين، وأبو جعفر محمّد بن عليّ الباقر، وأبو عبد الله جعفر بن محمّد الصادق (عليهم السلام) إلى جانب كوكبة من أجلّة الصحابة والتابعين وأعيان المدينة.

     وقد دعا رسول الله (صلى الله عليه وآله) لهذا البلد الأمين وأهله فقال: «اللهمّ بارك لنا في مدينتنا، اللهمّ بارك لنا في صاعنا … ثمّ قال: والّذي نفسي بيده ! ما من المدينة شِعب ولا نَقب إلاّ عليه ملكان يحرسانه»1.

     وللمدينة أسماء عديدة ومتنوّعة، وهذه الأسماء المتظافرة تدلّ على عظمة المدينة وشوكتها لأنّها موضوعة لمفاهيم عَميقة، ومبتنية على ما ورد حول المدينة من الآيات والأحاديث، وسنذكر بعضها ضمن العناوين التالية:

     على أننا نكتفي هنا بذكر تسعين اسماً من أسماء المدينة، المنورة2 ونرتّبها حسب تسلسل حروف المعجم.

1 ـ أَثْرِب:
     فهي لغة في «يثرب» حيث تنوب الهمزةُ عن الياء، وقد ذكر الشعراء ذلك كثيراً3، وسيأتي تفصيلها في «يثرب».

2 ـ أَرضُ الله:
     ذكر بعض المفسّرين من العامّة مثل الثعلبي، ومقاتل ومجاهد في تفسير الآية الكريمة (… ألم تكن أرض الله واسعة فتهاجروا فيها …)4  أنّ المراد من «أرض الله» المدينة5.

     وقال آخرون من الشيعة والسنة: إنّ «أرض الله» مطلق البلاد، سواء كانت المدينة أو غيرها التي تقدرون فيها على إقامة أمور الدين6، وجاء في الميزان: وهذا يناسب سعة الأرض، ولولا فرض السعة لكان يقال: فتهاجروا منها7.

3 ـ أَرضُ الهِجْرَة:
     هي بلدة، هاجر النبيُّ (صلى الله عليه وآله) وأصحابه من مكّة المكرمة إليها، وسُمِّي هؤلاء بـ (المهاجرين) والذين احتضنوهم بـ (الأنصار). هذا مضافاً إلى أنّ هذا الاسم ورد في الحديث النبويّ كما نقله الطبراني في الأوسط حيث قال: قال رسولُ الله (صلى الله عليه وآله): «المدينة قُبّة الإسلام، ودار الإيمان، وأرض الهجرة، ومَبْوَأ الحلال والحرام»8.  وأيضاً سمّيت المدينة بـ «دار الهجرة».

4، 5ـ أَكَّالَةُ القُرَى . وأيضاً يعبّر عنها بـ «أَكَّالَةُ البُلْدَان» :
     وجاء في حديث عن مالك بن أنس قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): «أُمِرتُ بقرية تأكل القرى»9  أي: أمرتُ بالهجرة إليها واستيطانها.

     وقد ذكر أهل الحديث وجهين لهذه الرواية:
     أ ـ كانت المدينة مركزاً لجيوش الإسلام، وقد نصر الله دينه بأهلها، فمنها فتحت القرى، وغنمت أموالها وسباياها وأسراها.
     ب ـ كان أكل المدينة وقوتها من القرى المفتتحة، وهذه القرى تُماير الطعام وتسوق إليها غنائمها10.
     فقد غلبت المدينة وأهلها على البلاد والقرى المجاورة والبعيدة، بواسطة الإسلام ونصرة الله ـ عزّ وجلّ ـ فسميّت أكّالة البلدان أو أكّالة القرى.

6 ـ الإيمَان:
     جاء في تفسير البيضاوي ذيل الآية الكريمة (والذين تبوّؤُا الدار والإيمان من قبلهم …)11 سَمّى الله «المدينة» بالإيمان; لأنّ المدينة وأهلها كانوا مظهر الإيمان ومصيره12.

     ونقل ابن شُبّة حديثاً عن عبد الله بن جعفر بن أبي طالب، قال: سمّى اللهُ المدينةَ: الدّار والإيمان13.

7، 8 ـ البارَّةَ، البَرَّة:
     هاتان الكلمتان مترادفتان، ويقصد بهما زيادة الخير والبركة التي تتناول المدينة وأهلها خصوصاً، ومنها تنتشر إلى سائر البلاد عموماً، وأنّها منبع الفيض والبركات.

     قال السمهودي: يقال للمدينة: البرَّةْ، إذ هي منبع الأسرار، وإشراق الأنوار، وبها العيشة الهنيئة، والبركات النبويّة14.

9، 10، 11، 12 ـ البَحْر، البَحْرَة، البَحِيرَة، البُحَيْرَة:
     تطلق هذه اللغات الأربع على المدينة المنوّرة. نقل الزركشي15 ثلاث منها، والرابعة تصغير لما قبلها، وقال ياقوت الحموي: الاستبحار والبحر: السعة لأنّها بمتّسع من الأرض. ولما قال سعد بن عُبادة، ـ حينما دخل النبيّ (صلى الله عليه وآله) بيته لعيادته في مرضه، وأنّه (صلى الله عليه وآله) شكا ممّا سمع عن عبد الله بن أبيّ بن سلول: ولَقَدْ اصطلحَ أهل هذه البُحَيْرَة أن يُتَوجُوهُ فَيُعْصِّبُوهُ بالعِصابَةِ16.

     البُحَيْرَة: مدينة رسول الله (صلى الله عليه وآله) وهي تصغير البَحْرَةْ17. وهكذا يقال: هذه بَحْرَتُنا أيْ أرضنا. وقال القاضي أبو عليّ: البَحِيرة (بفتح الباء) مكبرة وهي مدينة النّبي (صلى الله عليه وآله)18.

13 ـ البَلاَط:
     هو كلُّ أرض فُرشت بالحجارة والآجر، أو الحجارة المفروشة في الدار أو غيرها. والبَلاطَةُ الحَمْراء: هي حجر يُسمّى حجر السماق، ولد عليها عليّ بن أبي طالب (عليه السلام) في بيت الله الحرام، وقد كانت في وسط الكعبة ثم غيّرت في ضلع البيت عند الباب19،  فقال الحاكم النيشابوري حول وليد الكعبة عليّ (عليه السلام): فقد تواترت الأخبار، أنَّ فاطمة بنت أسد ولدت أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب ـ كرّم الله وجهه ـ في جوف الكعبة20.

     وأنشد صاحب وسائل الشيعة الشيخ الحرّ العاملي (رحمه الله) أرجوزة قيّمة طويلة ونحن نكتفي برباعية منها:

مَوْلِدُه بِمَكَّة قد عُرِفا / في داخِلِ الكَعْبَةِ زِيدَتْ شَرَفا
عَلى رُخامة هناك حَمْرا / معروفة زادت بذاك قَدرا21

     ويطلق على المدينة «البَلاطُ» لكثرة الأحجار فيها أو لاشتمال المدينة على موضع معروف ـ وكان سوقاً ـ يصلّى فيه على الجنائز على عهد رسول الله(صلى الله عليه وآله)22 يُسمّى «البَطْحاء».

     وقال الفيروز آبادي: هو موضع بين مسجد النبيّ (صلى الله عليه وآله) وسوق المدينة23.
     فإطلاق «البَلاط» على المدينة إمّا مجازاً من تسمية الشيء باسم جزئه، أو من حيث إن «المدينة» أرض أكثرها من الأحجار.

14 ـ البَلَد:
     هو المدينة كما ذكره القُرطبي في تفسير الآية الشريفة: (لا أقسم بهذا البلد * وأنت حلٌّ بهذا البلد)24  ونقل قول الواسطي لتبيين الآية بهذه العبارة.

     قال الواسطي: أيْ: نحلف لك بهذا البلد الّذي شرّفتَه بمكانك فيه حيّاً، وبركتك ميّتاً، يعني المدينة25.

     ورجّح القاضي ـ عياض بن موسى اليحصبي السبتي ـ هذا القول، وإن اتّفق أكثر المفسّرين على أنّ البلد في الآية المذكورة: مكّة المكرّمة26.

15 ـ بَلَدُ رسولِ الله:
     هذه الكلمة من أسماء المدينة كما رواه البزّاز ـ العالم الحنفي ـ عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب (عليه السلام) أنّه قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): «إنّ الشياطين قد يئست أن تعبد ببلدي هذا ـ يعني المدينة ـ وبجزيرة العرب، ولكن التحريش27بينهم»28.

     البَلَد في هذا الحديث النبويّ ينسب إلى رسول الله (صلى الله عليه وآله) فأطلق على المدينة; لأنها بلد رسول الله (صلى الله عليه وآله) …

16 ـ بَيْتُ رسُولِ الله:
     عُبّر عن المدينة المنوّرة بالبيت في الآية الكريمة حيث قال: «عزّ مَن قائل»: (كما أخرجك ربّك من بيتك بالحقّ وإنَّ فريقاً من المؤمنين لكارهون)29.

     هذه الآية نزلت في غزوة بدر، حينما كره الناس أن يخرجوا من المدينة لمحاربة المشركين، فأمر الله نبيّه بالخروج من المدينة مع أنّه صعب وكُره للمؤمنين30.

     وفي هذه الآية كلمة «بيت» أُضيفت إلى ضمير الخطاب «ك»، فالآية نسبت البيت ـ المدينة ـ إلى صاحبه رسول الله (صلى الله عليه وآله) فيصير معناها: بيت رسول الله (صلى الله عليه وآله).

17 ـ التِّين:
     هو فاكهة معروفة يؤكل رطباً ويابساً31، والتين هو اسم للسورة الخامسة والتسعين من السور القرآنية، قال الله عزّ وجلّ: (والتين والزيتون * وطور سينين * وهذا البلد الأمين)32.

     وقال أبو الحسن الأوّل في تفسير الآيات: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): «انّ الله ـ تبارك وتعالى ـ اختار من كلّ شيء أربعة إلى أن قال: واختار من البلدان أربعة فقال تعالى: (والتين والزيتون …) فالتين: المدينة، والزيتون: بيت المقدس، وطور سينين: الكوفة، وهذا البلد: مكّة»33.

18، 19، 20، 21 ـ جُبَار، الجَابِرَة، الجَبَّارَة، المَجْبُورَة:
     هذه اللغات الأربع تطلَق على المدينة، أمّا الأولى: فهي على وزن جُذام كما نقلها ابن شبّة حيث ذكر روايةً نبويّة34 وسنذكرها قريباً. وأمّا اللغات الثلاث الأخيرة: فهي مرويّة عن التوراة حسب ما ذكرها السمهوديّ وابن شبة35.

     وهذه الأسماء الأربعة تشترك معنىً حيث إنّ المدينة تجبر الكسير، وتغني الفقير، وتجبر البلاد على الإسلام، أو لأن الإنسان حينما يطالع ويدرس بركاتها يذعن قهراً.

22، 23 ـ جَزِيرَة، جَزِيرَةُ العَرَب:
     قال بعض العلماء في الحديث النبويّ: «أخرجوا المشركين من جزيرة العرب» المقصود بها هي المدينة36 ويؤيد هذا القول ما ذكر في حديث العباس: إنَّ النبيَّ (صلى الله عليه وآله) التفتَ إلى المدينة وقال: «إنَّ الله ـ تعالى ـ قد برّأ هذه الجزيرة من الشرك»37.

24 ـ الجُنَّة:
     وهي وسيلة الوقاية والمحافظة على الشيء، وهذا الاسم مأخوذ عن قول الرسول (صلى الله عليه وآله) في غزوة أُحد حيث قال (صلى الله عليه وآله): «أنا في جُنَّة حصينة» وأراد (صلى الله عليه وآله) بها «المدينة»38.  ورواه أحمد بن حنبل مع اختلاف يسير عن جابر بن عبد الله الأنصاري كما يلي، قال: إنّ رسول الله (صلى الله عليه وآله) قال: «رأيتُ أنّي في درع حَصِينَة، ورأيت بَقراً تُنْحَرُ، فأوَّلتُ أنّ الدّرع الحصينة: المدينة، وأنّ البقر، بقر، والله خير»39.

     قال الشاعر:
هي جُنَّتي ممّا أخافُ وجَنَّتي / وبجاه من فيها تُخَلَّصُ مُهْجَتِي40

25، 26، 27، 28 ـ الحَبِيْبَة، المُحِبَّة، المُحَبَّبَة، المَحْبُوبَة:41
     هذه الهيئات الأربع من مادّة واحدة هي: حَبَبَ. وقد جرت على لسان الناس وأُطلقت على المدينة وهي مأخوذة عن الرواية النبويّة وهي:

     «اللهمّ حبّب إلينا المدينة كما حبّبت إلينا مكّة أو أشدّ»42 ، وفي كتب الحديث روايات كثيرة تتضمّن حبَّ رسول الله (صلى الله عليه وآله)، ودعاءه للمدينة ولأهلها.

     قال الشاعر:

دارُ الحَبِيبِ لَنا فَلُذْ بِرَحِيبِها / فَالنَّفْسُ مُولِعَةٌ بِدارِ حَبِيبِها
اللهُ شَرَّفَها بِهِ لِنَصِيبِها / واخْتَصَّها بِالطيِّبينَ لِطِيبِها
واخْتارَها وَدَعا إلى سُكْناها43

29، 30 ـ الحَرَم، المُحَرَّمَة:
     وهما يطلقان على مكان مخصوص ينبغي بل يجب احترامه، وتقديسه وصيانته، ويحرم انتهاكه وهدمه، والمدينة هي من أبرز مصاديق الحرم. فقد روى امير المؤمنين عليّ بن أبي طالب (عليه السلام) عن رسول الله (صلى الله عليه وآله): «المدينة حرم ما بين عير إلى ثور، فمن أحدث فيها حدثاً أو آوى فيها محدثاً، فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين …»44.

     وروى جميل بن درّاج عن الصادق (عليه السلام) نفس الرواية المتقدمة مع زيادة: سُئِل الصادق (عليه السلام): ما الحدث؟ قال (عليه السلام): القتل45.

     وبهذه القرينة نستطيع أن نقول: الُمحدِث هو القاتل، وأيضاً ورد في حديث آخر: المدينة حرم كما حكى سهل بن حنيف وقال: أهوى رسولُ الله (صلى الله عليه وآله) بيده إلى المدينة فقال: «إنّها حرمٌ آمنٌ»46.

     ويطلق على المدينة المحرّمة كما ذكرناه آنفاً.

31 ـ حَرَمُ رسُولِ الله:
     إنّه اسم آخر للمدينة لأنّ رسول الله(صلى الله عليه وآله) نسب «الحرم» إلى نفسه فقال(صلى الله عليه وآله): «إنّ مكّة حرم الله، حرّمها إبراهيم (عليه السلام)وإنّ المدينة حرمي ما بين لابِتَيْها حَرَم»47.

     ومضافاً إلى هذه الرواية النبويّة فقد وصفها أمير المؤمنين (عليه السلام) قائلا: «مكّة حَرَمُ الله، والمدينةُ حَرَمُ رسول الله (صلى الله عليه وآله) والكوفة حرمي، لا يريدها جَبّارٌ بحادثة إلاّ قصمه الله»48.

32 ـ حَسَنَة:
     وهي اسم للمدينة لقوله ـ تعالى: (والذين هاجروا في الله من بعد ما ظُلِموا لنُبوِّئَنَّهم في الدنيا حسنة …)49. روى الطبرسي عن ابن عباس (رحمه الله) أي بَلْدَةً حسنةً بدل أوطانهم وهي المدينة50.

    وأيضاً روى الفخر الرازي51 عن الحسن والشعبي وقتادة ما ذكره الطبري، ونقل القُرطبي عن الجميع نفس ما قدّمناه52.

33، 34 ـ الخَيِّرَة، الخِيَرَة:
     المدينة ذات خيرات كثيرة وهي مقبولة لدى الناس عامةً، ونبّه النبيّ (صلى الله عليه وآله)الناس عليها حينما قال (صلى الله عليه وآله): «المدينة خيرٌ لهم لو كانوا يعلمون»53.  ومن ثمَّ سمّيت المدينة بهما ـ الخَيِّرَة، الخِيَرَة ـ .

35 ـ دَارُ الأَبْرَار:
     بعدما هاجر النبيّ (صلى الله عليه وآله) من مكّة إلى المدينة واستقرّ فيها، اجتمع المهاجرون والأنصار وازدادوا يوماً بعد يوم خصوصاً في السنة السابعة من الهجرة ـ حينما فتحت قلاع خيبر ـ فخرجت المدينة من جاهليّتها السابقة وأصبحت دار الأبرار54.

36، 37 ـ دَارُ المُخْتَار، المُخْتَارَة:
     المدينة هي الموطن الثاني لرسول الله (صلى الله عليه وآله) حيث اختارها وأقام (صلى الله عليه وآله) فيها العقد الأخير من عمره الشريف، وانتقل منها إلى الرفيق الأعلى. فالمدينة مختارة لمن اختاره الله من خلقه في حياته ومماته55.

38 ـ دار الإيمان:
     وضحنا في الرقم السادس علة إطلاق لفظة «الإيمان» على المدينة ولكن هذا الاسم ورد في الأحاديث مع الهيئة التركيبيّة مثل قول رسول الله (صلى الله عليه وآله): «المدينة قبّة الإسلام، ودار الإيمان …»56.

39 ـ دَارُ السُّنَة:
     هي المكان الذي تجلّت فيه الشريعة الإسلاميّة، والسّنة المحمّدية الغرّاء وكملتا، وعمل بها رسول الله (صلى الله عليه وآله) والمسلمون الأوائل57.

40 ـ دارُ السَّلامَة:
     المدينة هي مأمن الرسول الكريم (صلى الله عليه وآله) حيث أنعم الله بالسّلامة والسّكينة عليه خصوصاً، وعلى المؤمنين عموماً، وهذا معنى قول رسول الله (صلى الله عليه وآله): «أنا في جُنَّة حصينة»58  أو «رأيت أنّي في درع حصينة …».

41 ـ ذَاتُ الحُجَر:
     حُجَر وحُجَرَات جمع للحُجْرَة من البيوت، وهي كالغرفة تُجمع على غُرَف وغُرَفات والمدينة تشتمل عليها59.

42 ـ ذَاتُ الحَرَار:
     الحِرار جمع حَرَّهْ وهي حجارةٌ سُودٌ. والمدينة تحتوي على كثير منها60.

43 ـ ذَاتُ النَخْل:
     لاشتمال المدينة على نخيل كثيرة كما نشاهدها، ومن ثمّ جرى هذا الاسم على لسان «ابن التوأم الحميري» و «عمران بن عامر» بدلا عن المدينة. وأيضاً عبّر عن المدينة بذات النخل في الرواية النبويّة «أريت دار هجرتي ذات نخل وحَرَّة»61.

44 ـ السَّلِقَة:
     نقله أبو عبد الله محمّد بن أمين المشتهر بـ «الأقشهري» عن التوراة، وسُميّت المدينةُ بها لاتساعها وتباعد جبالها62.

45 ـ سَيَّدَةُ البُلْدَان:
     المدينة هي أفضل بقاع الأرض بعد مكّة المكرّمة; لأنّها مدفن سيد المرسلين وخاتم النبيين محمد (صلى الله عليه وآله).
     وكتب أبو نعيم الأصبهاني في كتاب «حلية الأولياء» أنّ عبد الله بن عمر لمّا أراد أن يدخل المدينة، وقف أمامها فنادى: «يا طيبة يا سيدة البلدان»63.

46 ـ الشَّافِيَة:
     سمّيت بهذا الإسم لقول رسول الله (صلى الله عليه وآله): «تُرابُها شِفاء من كلّ داء»64، وذكر ابن مُسْدِي65: يستشفي المحموم حينما تُعَلَّقُ أسماءُ المدينة على عاتقه.

     وروى ابن الأثير عن سعد … لمّا رجع رسول الله (صلى الله عليه وآله) من غزوة تبوك، واجه (صلى الله عليه وآله) رجالا من المتخلّفين المسلمين، فأثاروا غباراً، فخمَّر بعض من كان مع النبيّ (صلى الله عليه وآله) أنفه، فأزال رسول الله (صلى الله عليه وآله) اللثام عن وجهه وقال: «والذي نفسي بيده إنَّ في غبارها شفاءً من كلّ داء»66.

47، 48، 49، 50، 51 ـ طابَة، طَيْبَة، طَيِّبَة، طَائب، مُطَيِّبَة:
     الأسماء الخمسة من مادّة واحدة وتختلف صيغها ومصادرها; لأنّ ابن شُبَّة حينما ذكر ـ الأولى والثانية ـ اعتمد على الحديث النبوي67. وأمّا الثلاثة الأخيرة فهي مرويّة عن التوراة، كما نقلها وهب بن مُنَبِّة68.

     قال السمهودي: هذه الأسماء الخمسة مبتنية وموافقة لقول الله ـ عزّوجلّ ـ وهو: (حتّى إذا كنتم في الفلك وجرين بهم بريح طيِّبَة)69  فكانت الريح الطيّبة جزاءً لمناجاتهم بعد خوفهم في الفلك وهذه الريح الطيّبة هي فرحة تامّة ومسرّة قويَّة70، فتسمية المدينة بهذه الأسماء الخمسة؛ لطيب تربتها ـ لمن دخل فيها، وطهارتها من الكفر والأرجاس71.

52، 53 ـ طِبَابَا، ظِبَابَا:
     قال ياقوت الحموي: طِبَابَا من أسماء المدينة حيث يطلق على الأرض المستطيلة، وأيضاً على الطريق والثوب وغيره، فإنّ المدينة سمّيت بذلك لأنّها كذلك72.

     فإن كانت بالظاء المعجمة: فمن ظَبَّ وظبظب: إذا حمَّ حيث كانت المدينة محمومة إذا دخلها أحد ابتلى بالحمّى فنقل الله ـ سبحانه ـ حمّاها إلى مُهَيْعَة بدعائه(صلى الله عليه وآله)73.

54 ـ العاصِمـة:
     سمّيت بذلك لأنّ المدينة عصمت المهاجرين من كيد المشركين. وهي حصن الإسلام والمسلمين. وكان المسلمون يعتصمون بها، وقيل: معنى العاصمة المعصومة، لعصمتها قديماً بجيوش موسى وداود (عليهما السلام)حيث إنّهم مبعوثون إلى مَن كان فيها من الجبابرة74، أو لعدم دخول الطاعون والدّجال فيها، قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): «من أراد أهل المدينة بسوء أذابه الله»75.

55 ـ العَـذرَاء:
     والدليل على تسميتها بالعذراء لصعوبتها وامتناعها على الأعداء حتّى تسلّمها رسول الله (صلى الله عليه وآله)وهو المالك، وهي منقولة عن التوراة على ما رواه إبراهيم بن أبي يحيى: إنّ هذا الاسم مع أسماء أخر مذكورة في الكتب السماوية76.

56 ـ العَرَاء:
     سمّيت بهذا الاسم لعدم ارتفاع أبنية المدينة في السماء، حيث إنّ المسلمين حاولوا أن لا ترتفع أبنيتهم على بيت رسول الله (صلى الله عليه وآله) ومسجده، ومن ثمّ تُشبه المدينة بالناقة العراء الّتي لا سنام لها أو لصغر سنامها77.

     وقال الأزهري: العُرى سادات الناس الذين يعتصم بهم الضعفاء، ويعيشون بعرفهم، ومن حيث إنّ المدينة صارت محتماً للمستضعفين بعد مهاجرة النبيّ (صلى الله عليه وآله) لكي يصبحوا سعداء، فسميّت بالعُرى78.

57 ـ العَرُوض:
     وهو كصَبور يطلق على أرض منخفضة، تكون فيها أودية السيول والمدينة كذلك; ولذا تُسمّى بالعَروض لأنّها من بلاد نجد، ونجد كلّها على خطّ مستقيم طولا، والمدينة معترضة عنها ناحية، وقال ابن سيدة: والعَرُوض مكّة والمدينة79.

58 ـ الغَرَّاء:
     هي تأنيث الأغرّ أي الغُرَّة وهي البياض في الجبين، أو بمعنى الرجل الكريم والوسيم، أو يوم شديد الحَرّ، والغَرّاء: هي نبت طَيِّبُ الريح، والسيدة الكبيرة80.

     والمدينةُ سادتِ البلادَ; لأنّ فيها الكرامة والفضيلة والبركة و.. وهي صفات مرموقة تسبّب تفوُّقها على سائر البلاد.

59 ـ غَلَبَة:
     كانت المدينة تدعى في الجاهليّة «غَلَبَةْ» لأنّ إليهود نزلت على العمالقة فغلبتهم عليها، ثمّ نزلت الأوس والخزرج على إليهود فغلبوهم عليها. وبعد ظهور الإسلام نزل المهاجرون على الأوس والخزرج فغلبوهم عليها81.

     وقيل: سمّيت المدينة بالغلبة لظهورها واستيلائها على الأقطار من المدائن والأمصار82.

60 ـ الفاضِحَةْ:
     نقل عن كُراع: لا يمكن لأحد أن يعيش في المدينة، ويكتم عقائده الفاسدة، بل يفتضح ويُبان ما في ضميره. وهذا هو أحد المعاني للحديث النبوي الشريف حيث قال (صلى الله عليه وآله): «إنّما المدينة كالكير تنفي خبثها وينصع طيبها»83.

61 ـ القَاصِمَة:
     هي منقولة عن التوراة، حيث إنّ المدينة قصمت كلّ جبّار عناها، ومتمرّد دخل عليها، وهذا المضمون مذكور في الحديث النبوي: «من أراد أهل المدينة بسوء، أذابه الله كما يذوب الملح في الماء»84.

62 ـ قُبَّةُ الإسلام:
     هذا الاسم مأخوذ عن الرواية التي نقلها الهيثمي وهي: «المدينة قبّة الإسلام، ودار الإيمان …» ذكرناها في الرقم «3»85.

63، 64 ـ القَِريَة، قَِرْيَة الأَنصَار:
     قَِرْيَة ـ بفتح القاف وكسرها ـ تطلق على مدينة تتناول حوائج سكّانها، وأهل اللغة يعبّرون عنها بـ«المصر الجامع»86.
     والقرية تطلق على المدن الصغيرة والكبيرة كما قال الله ـ عزّ وجلّ: (وقالوا لولا نُزِّل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم)87.

     قال الطبرسي (رحمه الله): يعنون بالقريتين: مدينتي مكّة والطائف88.  وإنّ القرية استخدمت في القرآن الكريم ثلاث وثلاثين مرّة، وعنيت فيها المدن والأمصار.

     غير أن هذا الاسم جرى على لسان رسول الله (صلى الله عليه وآله)وقال: «إنّ الله قد طَهَّرَ هذه القرية من الشرك»، وأشار (صلى الله عليه وآله)بيده إلى المدينة89.

     وقال أهل اللغة أيضاً: المدينة هي قرية الأنصار.

65 ـ قَلْبُ الإيمان:
     لما أورده ابن الجوزي في الحديث النبويّ: «المدينة قبّة الإسلام، قلب الإيمان و …»90 وهذه هي الرواية الّتي نقلها الهيثمي، إلاّ أنّه زاد فيها: «قَلْبُ الإيمان».

66 ـ المُؤْمِنَة:
     لما نقله ابن زبالة عن رسول الله (صلى الله عليه وآله) حيث قال (صلى الله عليه وآله): «والذي نفسي بيده، إنّ تربتها لمؤمنة»، ثمّ قال ابن زبالة: «هذا الاسم «المؤمنة» مكتوب في التوراة»91.

67 ـ المُبَارَكَة:
     لدعاء رسول الله (صلى الله عليه وآله) حينما نزل المدينة، قال أنس: وقف النبي (صلى الله عليه وآله) أمام بيت أبي أيوب الأنصاري، وقرأ هذه الآية الكريمة92: (ربّ أنزلني منزلا مباركاً وأنت خير المنزلين)93. ومن ثمّ سميت المدينة بـ«المبارك» أو «المباركة».

68 ـ مَبْوَأ ومبيّن الحلال والحرام:
     المدينة هي محلّ تمكّن هذين الحكمين واستقرارهما، ومحلّ بيانهما، حيث قال النبي (صلى الله عليه وآله):
     «المدينة قُبَّةُ الإسلام.. ومبوأ الحلال والحرام» وأيضاً ورد: «مبيّن الحلال والحرام» نقلهما الطبراني وابن الجوزي كما قدّمناه في الرقم «3».

69 ـ المَجْبُورَة:
     هي منقولة عن التوراة وستأتي مفصلا94.

70 ـ المَحْبُورَة:
     وهي من الحَبْر بمعنى الجمال وفي الحديث: «يخرج رجل من النار ذهب حَبْرَه» أي جماله وسحناؤة. والتحبير: التحسين الّذي يسرُّ به، وقال الله العظيم (… فهم في روضة يُحبرون)95 جاء في مجمع البيان اختصاص هذه الحالة بالمؤمنين في روضة وهي الجنّة، أحسن شيء، لا يوجد مثلها عند العرب96.

     والِمحْبار من الأرض السريعة النبات الكثيرة الخيرات. والمدينة محبورة لأنّ فيها نعم الله مع السرور والخيرات الكثيرة. وقد لقّب رسولنا الكريم بـ (المحبور) كما جاء في دعاء النّور المروي عن سلمان الفارسي (رحمه الله) عن فاطمة الزهراء (عليها السلام) قالت: علّمني رسول الله (صلى الله عليه وآله) هذا الدعاء: «بسم الله النور بسم الله الذي يقول للشيء كن فيكون … بسم الله الذي أنزل النور على الطور بقدر مقدور في كتاب مسطور على نَبيّ مَحْبُور»97.

71 ـ المَحْرُوسَة:
     لأنّ المدينة تُحرَسُ بالملائكة. روى الجندي عن النبي (صلى الله عليه وآله) قال: «المدينة مشتبكة بالملائكة على كلّ نقب منها ملك يحرسها»98.

     في هذا الحديث حراسة الملائكة تتعلّق بالنقب; لأنّ النقب طريق في الجبل، والعدو يتسلّل منه، وحينما كانت الطرق الجبليّة محفوظة فالمدينة محروسة.

72 ـ المَحْفُوفَة:
     وأيضاً تُسمى محفوفة: لأنّ النبي (صلى الله عليه وآله) قال: «المدينة ومكّة محفوفتان بالملائكة على كلّ نَقْب منها ملك لا يدخلها الدجال ولا الطاعون»99.

     قال الشاعر:

مَحْرُوسَةٌ مِنْ كُلِّ رجس طارقِ / ودخول دجّالِ وطعن لاحقِ
فالمرأ فيها ذُو فؤاد واثِق / هذي محاسنها فهل من عاشقِ
كَلِف شَحِيح باخِل بِنَواها100

73 ـ المَحْفُوظَة:
     المدينة محفوظة بإرادة الملك الدَيّان كما قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): «القُرى المحفوظة أربع: المدينة ومكّة، إيليا ونجران»101.

74 ـ مُدْخَـلَ صِـدق:
     (… ربِّ أدخلني مُدْخَل صدق وأخرجني مُخرج صدق واجعل لي من لدنك سلطاناً نصيراً)102. ذكر الطبرسي في تفسير هذه الآية الكريمة أربعة أقوال. ثانيها: أنّ معناه أدخلني المدينة وأخرجني منها إلى مكّة للفتح. ونسبه إلى ابن عباس والحسن البصري وقتادة وسعيد بن جبير103.

سفرنامه کربلا (بخش پایانی)

9 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره چهل و شش

نگاهى دوباره
شب دوم بعد از نماز مغرب و عشاء، توفيق ‏زيارت ديگرى را پيدا كرديم. زيارت سراسرحماسه عاشورا را قرائت كرديم. بر امام ‏حسين ‏(عليه السلام) و شهداى كربلا درود فرستاديم وبر قاتلان جنايت كار آنان نفرين نموديم.

ضريح با صفا و سنگ‏هاى يشمى رنگ‏ديوارها ما را به خود جذب كرده بود. حائرالحسينى و ديگر قسمت‏هاى حرم با زائران عارف سخن مى‏گفتند. آثار گلوله را بر روى ضريح مشاهده كرديم. اثر تيراندازى‏هاى فراوانى بر در و ديوار حرم نقش‏ بسته بود. از زمين تا سقف، همه جا، حتى از در و ديوارهاى صحن و گلدسته‏ ها آثار گلوله ‏هاى كاليبر كوچك و بزرگ پيدا بود.

در يك لحظه حوادث تلخ قيام ملت مظلوم عراق‏ در جلو چشمان ما ظاهر شد، حادثه‏ اى كه ‏مظلومان و بى‏پناهان را به حرم حسينى ‏سوق داد. افراد زيادى كه به حرم پناه برده‏بودند، در داخل حرم سيدالشهداء عليه السلام به‏ شهادت رسيدند و به مولايشان و شهيدان ‏هميشه شاهد تاريخ پيوستند. روحشان شادو راهشان پررهرو. بى‏اختيار بر ستم‏ديدگان‏ عصر خود گريه نموديم و مظلوميت آنان راهمانند مظلوميت مولايشان ديديم و قضاياى‏گذشته جلو چشم ما تجسم پيدا كرد، همانند جنايات متوكل – لعنة‏الله عليه – در سال 236ه .ق.

متوكل بر اساس كينه ‏اى كه نسبت‏ به ‏اهل بيت ‏عليهم السلام داشت، در مدت 15 سال‏حكومت‏خود، 4 بار دست ‏به تخريب حرم‏ مطهر زد و آن را با خاك يكسان نمود. مورخ‏بزرگ، طبرى نوشته است:
متوكل فرمان داد قبرحسين بن على ‏(عليه السلام)،خانه‏ها و سراى‏هاى اطراف آن را ويران كنند و آن سرزمين (مقدس) را شخم زنند و در آن‏بذر بپاشند و سپس بر آن قبر و اطراف آن،آب ببندند; تا مردم را از زيارت و گرد آمدن‏باز دارند.

گفته شده است كه رئيس پليس آن روز درآن منطقه اعلام كرد: پس از سه روز هركسى‏را در كنار قبر او (امام حسين‏عليه السلام) بيابيم، به‏زندان مى‏فرستيم. از آن پس، مردم گريختندو از رهسپار شدن بدان جا دست كشيدند.همه جاى آن قبر (شريف) را شخم زدند وكاشتند. (1)

جنايات وهابيون در سال 1216 ه .ق‏نسبت‏به حرم حسينى براى ما تازه گرديد.آنان پس از كشتار فراوان، به تخريب حرم‏سالار شهيدان و ابوالفضل العباس‏(عليهما السلام)‏پرداختند واشياى ارزشمند و جواهرات‏گرانقدر آن جا را به يغما بردند.

سفاكان امروز بهترين فكرها و انديشه‏ها راهدف قرار دادند و چهره‏هايى را كه‏مى‏توانستند به امت اسلامى انسجامى دهند،نابود كردند و به خاك و خون كشيدند. در يك‏لحظه بدون اختيار با خود گفتيم:

«اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا و غيبة‏ولينا و شدة الزمان علينا و وقوع الفتن‏بنا و تظاهر الاعداء و كثرة عدونا و قلة‏ عددنا.» (2)؛ «بارالها! به تو شكوه مى‏كنيم كه پيامبر مادر ميان ما نيست و ولى امر ما (امام‏زمان‏عليه السلام) پنهان و غائب است، زمان ‏بر ما سخت گرديده، فتنه‏ها زياد شده و اطراف‏ما را فرا گرفته است، دشمنان ما فراوان گشته‏و تعداد ما اندك گرديده است.»

در اين نگاه دوباره با چشم دل ديديم كه‏خداوند منان لطفش شامل حال همه بندگان‏گرديده و اين بارگاه ملكوتى را – كه چندين بارمورد هجوم دشمنان اسلام و قرآن واهل‏بيت‏عليهم السلام قرار گرفته بود.- حفظ نموده‏است، بلكه نورانيت و صفا و جذابيتش رابيش‏تر نموده است.

خداوند سبحان‏مى‏فرمايد: «يريدون ان يطفؤا نورالله‏بافواههم و يابى الله ان يتم نوره ولوكره الكافرون‏» ؛ آنان اراده كردند نور خدا را با دهان‏هايشان(تبليغات) خاموش كنند، ولى خداجز اين‏نمى‏خواهد كه نور خود را كامل كند،هرچند كافران ناخشنود باشند.

سير تاريخى حرم و مرقد ابا عبد الله الحسين عليه السلام
در اين جا مناسب است فهرستى ازسير تاريخى حرم و مرقد مطهر سالار شهيدان اباعبدالله الحسين ‏عليه السلام را در پيش‏روى خوانندگان عزيز و زائران دلسوخته قراردهيم تا به بقاء و استمرار نور حسينى و عنايت‏خداوند توجه بيشتر پيدا كنند.

رديف / سال ه .ق / رخداد
1 / 61 / امام حسين‏(عليه السلام) پس از شهادت، در حائر حسينى به خاك سپرده شد.

2 / 65 / مختار بن ابوعبيده ثقفى برگرد مضجع امام ديوارى بر پا كرد و بر فراز اين چهار ديوارى – كه از دو سوى، دو در داشت.- گنبدى از آجر و گچ ساخت.

3 / 132 / دردوران ابوالعباس سفاح، دركنار مرقد امام‏(عليه السلام) سرپوشيده‏اى ديگر بنا شد.

4 / 146 / در دوران ابوجعفر منصور، اين سرپوشيده ويران شد.

5 / 158 / درکی دوران مهدى عباسى، اين سرپوشيده از نو بنا شد.

6 / 171 / دردوران هارون اين سرپوشيده ويران و درخت‏سدرى هم كه در كنار آن بود، بريده و سرانجام گنبد هم تخريب شد.

7 / 193 / در دوران امين، بناى حرم ازنو برپا شد.

8 / 236 / متوكل‏عباسى مرقد امام‏عليه السلام را ويران كرد و زمين آن را شخم زد.

9 / 247 / به فرمان منتصر عباسى، بناى حرم بازسازى و براى رهنمون شدن مردم بدان سوى، ستونى هم در جوارش ساخته شد. از آن پس، علويان و پيشاپيش همه، «سيد ابراهيم مجاب‏» به تدريج‏به زيارت امام‏عليه السلام و سكونت گزيدن در جوار مرقد او روى آوردند.

10 / 273 / بنايى كه مختصر ساخته شده بود، رو به خرابى نهاد. محمد بن محمد بن زيد كه در طبرستان قيام كرده بود، به تجديد اين بنا پرداخت.

11 / 280 / «داعى علوى‏» گنبدى بر فراز قبرساخت كه بناى پايينى آن، دو در داشت. وى همچنين در آن سوى اين دو در، دو سرپوشيده ساخت و برپيرامون هم ديوارى بنا كرد.

12 / 367 / «عضدالدوله‏» بويهى گنبدى چهار رواقه و ضريحى از عاج ساخت و در پيرامون حرم نيز خانه هايى بنا كرد و براى شهر برج و بارويى نهاد. در همين دوره، «ابن شاهين‏» مسجد خود را كه متصل به رواق است، بنا كرد.

13 / 407 / در پى سقوط دو شمع بر روى فرشهاى حرم، حرم در آتش سوخت و سپس «حسن بن سهل‏» وزير، به تجديد بناى آن پرداخت.

14 / 479 / «ملكشاه سلجوقى‏» مرقد امام را زيارت كرد و فرمان داد ديوار پيرامون حرم را نوسازى كنند.

15 / 620 / «ناصرالدين الله، عباسى‏» ضريحى براى مرقد امام ساخت.

16 / 767 / «سلطان اويس بن حسن جلايرى‏» گنبد داخلى را ساخت و صحنى محصور به چند ديوار برگرد مضجع امام بنا كرد.

17 / 786 / «سلطان احمدبن اويس‏» دو گلدسته بنا كرد و آن دو را به طلا آذين كرد و صحن را توسعه داد.

18 / 914 / «شاه اسماعيل صفوى‏» پس از فتح، به زيارت امام حسين‏عليه السلام رفت و فرمان داد حاشيه‏هاى ضريح را تذهيب كنند. او همچنين دوازده چراغدان طلا به حرم هديه كرد.

19 / 920 / «شاه اسماعيل‏» به زيارت كربلا رفت و دستور داد صندوقى از چوب ساج بر ضريح بسازند.

20 / 932 / «شاه اسماعيل دوم‏» ضريح مشبك زيبايى كه از نقره ساخته شده بود، را به مرقد امام هديه كرد.

21 / 983 / «على پاشا»، ملقب به «وندزاده‏» بناى گنبد را نوسازى كرد.

22 / 1032 / «شاه عباس صفوى‏» ضريحى مسى براى صندوق ضريح ساخت و گنبد را نيز به سنگ‏هاى كاشانى تزيين كرد.

23 / 1048 / «سلطان مراد چهارم‏»، از سلاطين عثمانى، كربلا را زيارت كرد و فرمان داد گنبد را از بيرون با گچ سفيد كنند.

24 / 1135 / همسر نادرشاه، اموال فراوانى در اختيار متوليان حرم گذاشت و فرمان داد نوسازى گسترده‏اى درحرم امام‏عليه السلام انجام دهند.

25 / 1155 / «نادرشاه‏» كربلا را زيارت كرد و فرمان داد بناهاى موجود را تزيين كنند. او همچنين هديه‏هاى گرانبهايى به گنجينه حرم هديه كرد.

26 / 1211 / «آغا محمد خان قاجار» دستور داد گنبد را به طلا آراستند.

27 / 1216 / «وهابى‏ها» به كربلا يورش آوردند و ضريح و رواق را ويران كردند و همه نفايس موجود در گنجينه حرم را ربودند.

28 / 1227 / ساختمان حرم رو به فرسودگى نهاده بود. از همين رو، مردم كربلا براى «فتحعلى‏شاه قاجار» نامه نوشتند و فرسودگى گنبد را به وى اطلاع دادند. وى با فرستادن يك ناظر براى نظارت بر هزينه‏ها و كار تجديد بنا، دستور داد بنا را نوسازى و ورق‏هاى طلاى روى گنبد را تعويض كنند.

29 / 1232 / فتحعلى‏شاه قاجار ضريح نقره‏اى تازه‏اى ساخت، دل ايوان گنبد را به طلا آراست و همه آنچه را كه وهابيون ويران كرده بودند، بازسازى كرد.

30 / 1250 / فتحعلى‏شاه دستور داد گنبد بارگاه امام را نوسازى وگنبد حرم حضرت ابوالفضل‏عليه السلام را نيز برپا و تذهيب كنند.از سوى وى، وكيلش، ابراهيم خان شيرازى نظارت بر انجام امور و هزينه‏ها را برعهده داشت.

31 / 1273 / ناصرالدين شاه گنبد و بخشى از طلاكارى‏هاى آن رانوسازى كرد.

32 / 1283 / ناصرالدين شاه صحن حرم را توسعه داد.

33 / 1351 / نوسازى زيرسازى‏هاى صحن.

34 / 1358 / «سيف الدين طاهر»، داعى اسماعيلى ضريح نقره‏اى را به ضريحى نو بدل كرد.

35 / 1360 / سيف الدين طاهر يكى از گلدسته‏ها را كه ويران شده بود، از نوساخت.

36 / 1367 / خانه‏ها و همچنين مدارس دينى مجاور صحن به هدف توسعه آن، تخريب شد.

37 / 1370 / «مرحوم صبرى هلالى‏» به خطاطى و كتابت‏سوره دهر در حرم امام حسين‏عليه السلام و همچنين حرم حضرت عباس‏عليه السلام پرداخت. ضلع شرقى حرم ساخته و بدان افزوده و ايوان‏ها و طاق‏ها با كاشى‏هاى نفيس زينت داده شد.

38 / 1371 / گنبد تجديد بنا و به خشت‏هاى طلا آذين شد .

39 / 1373 / آينه كارى‏هاى سقف و رواق‏هاى حرم به طور كامل بازسازى وكاشى‏هاى معرقى از اصفهان براى آراستن حرم امام حسين‏(عليه السلام) و حضرت عباس(عليه السلام) به كربلا آورده شد. قسمت‏بالاى ايوان قبله (ايوان طلا) را طلاكارى كردند.

40 / 1383 / هيات نوسازى حرم براى نماى ديوارهاى بيرونى حرم سنگ هايى را از ايتاليا وارد كرد. «قنبر رحيمى‏» ستون‏هاى سنگى گران قيمتى براى نماى ايوان قبله اهدا كرد و ديوارهاى مقتل را نيز با سنگ‏هاى مرمر تزيين كرد.

41 / 1383 / هيات نوسازى حرم به بلندتر كردن ايوان‏ها و نماكارى ديوارهاى آن‏ها با كاشى اقدام كرد.

42 / 1384 / يكى از نيكوكاران ستون هايى سنگى براى نصب در ايوان طلا هديه كرد.

43 / 1388 / ستون هايى سنگى از ايران وارد كردند و به برداشتن سقف قديمى ايوان پرداختند. رياست اوقاف عراق بالابرهايى براى سنگ‏هاى مرمر در اختيار حرم گذاشت.

44 / 1390 / شمش هايى از بتون مسلح كه با پل‏هاى مسلح به هم متصل مى‏شد، زده شد تا بعدا ستون‏هاى سنگى ايوان را بر روى آن‏ها استوار كنند.

45 / 1392 / كلنگ احداث بناى جديد ايوان طلا بر زمين زده شد.

46 / 1394 / طرح نوسازى و هماهنگ سازى صحن شريف تدوين شد.

47 / 1395 / تعميرات حرم امام و حرم حضرت عباس‏عليه السلام با كاشى‏كارى ديوارهاى جلو صحن و ساختن كتابخانه و موزه پيگيرى شد.

648 / 139 / اوقاف، تزيين ونوسازى ايوان طلا را با كاشى معرق و خاتم‏كارى انجام داد.

پى‏نوشتها:
1 – تاريخ طبرى، ج 11، ص 44. شيخ طوسى(ره)در «امالى‏» از قول عبدالله بن دانيه مى‏نويسد: درسال 247 ه . ق به زيارت بيت الله الحرام رفتم. بعد ازآن، به قصد زيارت عتبات عاليه به سوى عراق ‏حركت كردم. اول به زيارت اميرمؤمنان(ع) رفتم و سپس روانه كربلا شدم. به كربلا كه رسيدم، ديدم ‏حرم آن حضرت را تخريب كرده ‏اند و زمين را شخم‏ زده‏اند و در آن، نهرها جارى ساخته و گاوها را به ‏قصد شخم زدن مى‏رانند. گاوها نزيك قبر شريف كه ‏مى‏رسيدند، از سمت چپ يا راست آن حركت ‏مى‏كردند. هرچه به آن حيوان‏ها تازيانه مى‏زدند، سودى نمى‏بخشيد و آن‏ها اطاعت نمى‏كردند.
عبدالله بن دانيه مى‏گويد: نتوانستم قبر آن‏حضرت را از نزديك زيارت كنم، از دور سلامى دادم‏ و برگشتم. چون به بغداد رسيدم، ديدم در ميان مردم ‏سر و صدا بلند است. پرسيدم: چه خبر است؟ گفتند: پيكى خبر داده كه متوكل كشته شده است. من و بسيارى خوشحال شديم. گفتم: خدايا! اين شب در برابر آن شب! (امالى، شيخ طوسى، ص 209.)
2 – بحارالانوار، ج 53، ص 198، ح 18، باب 31.

سفرنامه کربلا (بخش سوم)

9 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره چهل و پنج

ثواب زيارت امام حسين(ع)
ابان بن تغلب مى گويد: در محضر امام صادق(ع) نشسته بودم، حضرت پرسيد: «متى عهدك بقبرالحسين(ع)»؛ چه زمانى قبر حسين(ع) را زيارت كردى؟ گفتم: يابن رسول الله! سوگند به خدا كه مدت هاست آن حضرت را زيارت نكرده ام. حضرت به نشانه تعجب فرمود: «سبحان ربى العظيم و انت من رؤساء الشيعه»؛ پناه مى برم به پروردگار بزرگ! تو زيارت امام حسين(ع) را ترك كرده اى و حال آن كه از بزرگان شيعه محسوب مى شوى؟!

 سپس فرمود: هركس امام حسين(ع) را زيارت كند، در نامه عملش براى هرگامى كه برداشته است، حسنه و ثوابى را مى نويسد و گناهى را محو خواهد كرد و گناهان گذشته و آينده او را مى آمرزد. بعد رو به ابان بن تغلب فرمود: «لقد قتل الحسين(ع) فهبط على قبره سبعون الف ملك شعث غبر يبكون عليه و ينوحون عليه الى يوم القيامه»؛ آن گاه كه حسين(ع) به شهادت رسيد و در راه خدا كشته شد، هفتاد هزار فرشته بر سر قبرش فرودآمدند، در حالى كه غمگين و غبارآلود بودند. آن ها بر حسين(ع) گريه مى كنند و تا روز قيامت نوحه سرايى خواهند كرد.(1)

حرم اباعبدالله الحسين(ع)
نزديك غروب آفتاب روز شنبه 16/11/1378 به سوى حرم سالار شهيدان، حسين بن على بن ابى طالب(ع) حركت كرديم. نگاه هاى مشتاقان حسينى به در و ديوار، گنبد، پرچم خون رنگ و فضاى ملكوتى بيرونى حرم، رؤيايى بود. هر كسى خود را در بهشت رضوان حضرت حق مى ديد.

سرزمين تفديده معركه نينوا خود را معرفى مى كرد. تلاش مجاهدان نستوه و گام هاى پرصلابت نيروهاى پياده نظام آن حادثه غم انگيز متصور مى گشت. حركت اسبان سواره نظام آن اردوگاه كوچك در برابر دژخيمان تا دندان مسلح را چشم دل مى ديد.

رجزهاى ژرف پياده نظامان خردسال حادثه كربلا در گوش دل طنين انداز بود و چگونه فدايى شدن را به انسان متعهد مى آموخت. صداى أهلا و سهلا از سوى گوشواره عرش الهى و ديگر شاهدان افتخار آفرين هميشه تاريخ به گوش دل شنيده مى شد و به زائران شوق و رغبتى ديگر مى بخشيد. عشق حسينى همه چند روز سفرمان را تحت الشعاع خود قرار داده بود.

نمى دانم برما و ديگر افراد چه گذشت. ناگاه خود را در اطراف حرم سالار شهيدان و ديگر شهداى گرانقدر معركه كربلا ديديم. سرگردان و متحير بوديم و نمى دانستيم از كدام درب وارد صحن باصفا و شريف امام شهيدان بشويم. بعضى باب القبله را پيشنهاد مى كردند، بعضى درب ناحيه شرقى را و بعضى هم درب ديگر! ناگاه چشم زائران به باب الفرات افتاد. آنان به ياد تشنگى و عطشى كه سالار شهيدان و ديگر شهداى كربلا چشيده بودند، بى اختيار به سوى باب الفرات حركت كردند. سطح صحن حرم نزديك به دو متر پايين تر از سطح خيابان بود و چند پله داشت. همگى با سلام و صلوات برحسين(ع) و يارانش به درون صحن رفتيم. زائران با همان حالت زيباى معنوى و روحى كه همراه با گريه، ضجه و ناله بود، از صحن عبور كردند و در جلو ايوان باب القبله حرم ايستادند و مشغول خواندن اذن دخول به صورت دسته جمعى شدند.

ورود به حرم امام حسين(ع)
عشق و علاقه غير قابل توصيفى سرتا پاى وجود همه زائران را فرا گرفته بود. اشك شوق ديدار ضريح سالار شهيدان بر روى چشم حلقه زد و همانند دو نهر كوچك برگونه هايشان جارى گشت. نور ثاراللهى آن ضريح و مرقد منور همه اطراف را روشنايى زيادى بخشيده بود و تشعشعش همه آنچه را كه در كنار و گوشه بود، تحت الشعاع خويش قرار داده بود.

زائر عارف از عمق جان خود فرياد بر مى آورد:

السلام عليك يا نور الله فى ظلمات الارض;(2) درود برتو! اى نور خدا در تاريكى هاى زمين.

السلام منى اليك و التحية مع عظيم الرزية كنت نورا فى الاصلاب الشامخة و نورا في ظلمات الارض و نورا فى الهواء و نورا فى السماوات العلى كنت فيها نورا ساطعا لايطفى و انت الناطق بالهدى…(3)
درود و سلام من بر تو، صاحب مصيبت بزرگ. تو نور هدايتگرى بودى كه در پشت مردان با شخصيت قرار داشتى و نور نوربخشى در تاريكى هاى زمين و نور پردرخششى در آسمان هاى بلند و نور پرفروغى كه همه جا را فراگرفته و خاموش شدنى نيست. تو گوينده اى هستى كه به راه راست هدايت مى كنى.

داخل ضريح سيدالشهداء(ع)
زائران جذب ضريح منور آن حضرت شدند. هركدام به شبكه اى از آن حصن الهى چنگ زدند و تمسك جستند؛ زيرا حبل الله المتين را در داخل آن ضريح شش گوشه نورانى ديدند.

در آن جا هفتاد هزار فرشته در رفت و آمد هستند و بر سالار شهيدان عزادارى و نوحه سرايى مى كنند.
آن جا تنها سرزمينى است كه مى شود خاكش را ـ به مقدار نخودى ـ به نيت استشفاء تناول كرد و امراض صعب العلاج را مداوا نمود.(4)

آن جا حرم امن الهى است. امام صادق(ع) فرمود: خداوند كربلا را حرم امن خويش انتخاب كرد. بعد اضافه كرد: موضع قبر الحسين بن على (صلوات الله عليهما) ـ منذ يوم دفن فيه ـ روضة من رياض الجنة؛ مدفن امام حسين(ع) ـ از روزى كه آن حضرت در آن جا دفن گرديد.ـ باغى از باغ هاى بهشت برين است.(5)

آن جا همانند مسجدالحرام و مسجدالنبى است، مسافر مى تواند نماز شكسته خويش را تمام بخواند.(6) در آن مكان زيارت امام حسين(ع) ثواب 20 حج و 20 عمره را دارد.

زيارت آن حضرت در حائرالحسينى، در روز عرفه ثواب هزار حج و هزار عمره و اجر شركت در هزار غزوه و جنگى را دارد كه رهبرى آن را پيامبر(ص) و يا امام معصوم(ع) به عهده داشته باشد.(7)

در داخل ضريح مبارك اباعبدالله الحسين(ع) دو فرزند گراميش، على اكبر و على اصغر(عليهماالسلام) مدفونند.

بالاى سرمبارك امام حسين(ع)، بيرون ضريح سنگ قهوه اى رنگى است كه رو به روى جايگاه مدفن سر آن حضرت است، در آن جا تجمع زياد مى شد. بيش تر زائران سعى مى كردند در برابر سرمبارك دو ركعت نماز بخوانند و به آن حضرت هديه كنند.

گرچه مورخان درباره محل دفن سرمبارك سيدالشهدا (ع) اختلاف نظر دارند. بعضى نوشته اند: امام زين العابدين(ع) سر امام حسين(ع) را به كربلا برگرداند و در نزديكى جسد سيدالشهدا(ع) دفن كرد، همان جا كه در حال حاضر زائران در برابرش نماز مى گزارند و زيارت مى خوانند.

در احاديث آمده است: يكى از شيعيان سر آن حضرت را از مركز حكومت شام دزديد و به نجف آورد و در بالاى سر حضرت على(ع) دفن كرد. از اين رو امام صادق(ع) چون به حرم جدش اميرمؤمنان(ع) رسيد، بالاى سر دو ركعت نماز گزارد. سپس به فرزندش اسماعيل و جمعى كه همراهش بودند، فرمود: سر مبارك اباعبدالله(ع) را در اين مكان زيارت كنيد.

بعضى گفتند: يابن رسول الله! مگر سرمبارك را به شام نبردند؟! حضرت قصه آن شيعه را نقل كرد و فرمود: آن مرد بعد از آن كه سر را دزديد، در بالاى سرجدم، اميرمؤمنان(ع) و يا پشت شهر كوفه دفن نمود.(8)

دورنماى داخل حرم سالار شهيدان(ع)
حرم سالار شهيدان، اباعبدالله الحسين(ع) از دوقسمت تشكيل مى گردد:

1 ـ حائرالحسينى(9):
قسمت عمده و مركزى حرم امام حسين(ع) به شمار مى رود. از كف ضريح تا زير گنبد 15 متر ارتفاع دارد.(10) در اين بخش دو قسمت وجود دارد:

ضريح مقدس:
مدفن حسين بن على(عليهماالسلام) و دو فرزندش، على اكبر و على اصغر(عليهماالسلام) در داخل ضريح مقدس مى باشد.

مدفن شهدا:
در قسمت شرق ضريح (پايين پاى قبر سيدالشهدا(ع) در ناحيه جنوبى آن ديوارى است كه پنجره نقره اى بر آن نصب گرديده است و نشانه حفره اى است كه بيش تر شهداى كربلا به دست قبيله بنى اسد در آن جا دفن شدند.) بالاى آن ديوار بلند كتيبه اى است در قالب كاشى هاى آبى رنگ و نوشته هاى سفيد كه اسامى همه شهداى كربلا در آن جا نوشته شده است. (چه آن ها كه درآن مكان شريف دفن شده اند و چه آنانى كه توسط خويشاوندان خود از كربلا بيرون برده شدند و در روستاها دفن شدند، همانند عون بن عبدالله بن جعفر و حر بن يزيد رياحى.)

در اين جا به ذكر اسامى آن شهيدان والامقام مى پردازيم:

1) ـ على بن حسين بن على (الاكبر).
2) ـ عبدالله الرضيع بن حسين بن على.
3) ـ جعفربن على (عقيل) بن ابى طالب.
4) ـ محمدالاصغر بن على بن ابى طالب.
5) ـ قاسم بن الحسن بن على.
6) ـ عبدالله بن الحسن بن على.
7) ـ عبدالله بن على بن ابى طالب.
8) ـ عثمان بن على بن ابى طالب.
9) ـ ابراهيم بن الحسين الازدى.
10) ـ ابوالحتوف العجلانى (ابوالحتوف بن الحارث العجلانى.)
11) ـ ابوالشعثاء الكندى.
12) ـ ابوبكر بن الحسن الزكى
13) ـ ابوبكر بن على بن ابى طالب.
14) ـ ابو ثماثه عمرالعائدى، (ابوثمامه الصائدى).
15) ـ ادهم بن اميه العبدى.
16) ـ الحارث بن امرؤالقيس.
17) ـ الحجاج بن المسروق الجعفى.
18) ـ الحر بن يزيد الرياحى اليربوعى التميمى.
19) ـ الحرث بن نبهان (الحارث بن بنهان.)
20) ـ الحلاس (الجلاس) بن عمرو الراسبى.
21) ـ الخباب بن عامر (حباب بن عامر).
22) ـ الضرغامه بن مالك الثعلبى.
23) ـ القاسم بن حبيب الازدى.
24) ـ الموقع بن ثمام (ثمامه) الاسدى.
25) ـ الهفاف بن المهند الراسبى.
26) ـ ام وهب بنت عبد (النمرية).
27) ـ امية بن سعد الطائى.
28) ـ انيس بن معقل الاصجعى.
29) ـ اسلم بن عمرو التركى (غلام ابى عبدالله(ع)).
30) ـ انس بن الحارث الكاهلى.
31) ـ برير بن خضر الهمدانى (برير بن حضير الهمدانى).
32) ـ بشربن عمرو الحضرمى.
33) ـ بكربن حى التميمى.
34) ـ جابربن الحجاج.
35) ـ جبلة بن على الشيبانى
36) ـ جعفر بن عقيل بن ابى طالب.
37) ـ جنادة (جابر) بن الحارث السلمانى.
38) ـ جندب بن حجير الكندى.
39) ـ جندة (الجنادة) بن كعب الانصارى.
40) ـ جون بن حوى (غلام ابى ذر).
41) ـ جوين بن مالك التميمى.
42) ـ حبشى بن قيس (بن سلمة) النهمى.
43) ـ حبيب بن مظاهر.
44) ـ حجاج بن زيد السعدى.
45) ـ حنظلة بن أسعد الشامى.
46) ـ حنظلة بن عمرو الشيبانى.
47) ـ خالد بن عمرو بن خالد.
48) ـ رافع بن عبدالله الاسدى. (رافع بن عبيدالله).
49) ـ زاهر بن عمر الكندى (زاهر غلام عمر بن الحمق)
50) ـ زهير بن القين البجلى، (زهير بن القيم البجلى).
51) ـ زهير بن سليم الاسدى.
52) ـ زياد بن ابوعمره.
53) ـ زياد بن غريب الصائدى.
54) ـ زيد بن معقل الجعفى.
55) ـ سالم بن عمرو الكلبى.
56) ـ سالم مولى عامر.
57) ـ سعد بن الحارث الانصارى.
58) ـ سعد بن الحرث الخزاعى (غلام على بن ابى طالب(ع)).
59) ـ سعد بن عبدالله الحنفى.
60) ـ سعد بن عبدالله (سعيد بن عبدالله).
61) ـ سلمان (سليمان) بن مضارب الجبلى.
62) ـ سليمان بن رزين.
63) ـ سوار بن منعم النهتمى.
64) ـ سويد بن عمرو الحشمعمى.
65) ـ سيف بن الحارث الجابرى.
66) ـ سيف بن مالك العبدى.
67) ـ شبيب بن عبدالله النهشلى.
68) ـ شبيب مولى الحارث الهمدانى.
69) ـ شعبه بن حنظلة التميمى.
70) ـ شوزه (شوزب) مولى شاكر بن عبدالله الهمدانى.
71) ـ عائد بن مجمع العائدى.
72) ـ عابس بن شبيب الشاكرى.
73) ـ عامر بن مسلم العبدى.
74) ـ عباد بن مهاجر.
75) ـ عبدالاعلى بن يزيد الكلبى.
76) ـ عبدالرحمان اليزنى.
77) ـ عبدالرحمان بن عبدالله بن الكدر الارحبى.
78) ـ عبدالرحمان بن عبد ربه الانصارى الخزرجى.
79) ـ عبدالرحمان بن عروة (عرره) الغفارى.
80) ـ عبدالرحمان بن عقيل.
81) ـ عبدالرحمان بن مسعود التميمى.
82) ـ عبدالله بن البشير (بشر) الخشعمى.
83) ـ عبدالله بن عروة (عرزه) الغفارى.
84) ـ عبدالله بن عمر الكلبى.
85) ـ عبدالله بن مسلم بن عقيل.
86) ـ عبدالله بن يقطر.
87) ـ عبد (عبدالله) بن يزيد العبدى.
88) ـ عبيد (عبيدالله) بن يزيد العبدى.
89) ـ عقبة بن الصلد (الصلت) الجهينى.
90) ـ على بن عقيل بن ابى طالب.
91) ـ عمار بن ابى سلامة الدالانى.
91) ـ عمار (بن الصلخب) الدالالى.
92) ـ عمار (عامر) بن حسان الطائى.
93) ـ عمر بن خالد الازدى.
94) ـ عمر بن كعب الاشجعى.
95) ـ عمرو بن جناده الانصارى.
96) ـ عمرو بن جندب الحضرمى.
97) ـ عمرو بن خالد العيداوى (الصيداوى).
98) ـ عمرو بن ضبيعة الضبيعى.
99) ـ عمرو بن قرظة الانصارى.
100) ـ عمرو بن مطاع الجعفى.
101) ـ عميرو بن عبدالله (عمرو بن عبدالله جندعى).
102) ـ عون بن عبدالله بن جعفر.
103) ـ قارب بن عبدالله الدائلى.
104) ـ قاصد (قاسط) بن زهير الثعلبى.
105) ـ قرة بن أبى قرة الغفارى.
106) ـ قعنب بن عمرو النمرى.
107) ـ قيس بن مسلم (مسهر) الصيداوى.
108) ـ كان بن عتق (كنانة بن عتيق) الثعلبى.
109) ـ كردوس بن زهير الثعلبى.
110) ـ مالك بن عبد (عبدالله) بن السريح.
111) ـ مجمع بن زياد الجهنى.
112) ـ مجمع بن عبدالله العائدى.
113) ـ محمد بن ابى سعيد الاحول بن عقيل.
114) ـ محمد بن سعد بن عقيل.
115) ـ محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب.
116) ـ مسعود بن الحجاج التميمى.
117) ـ مسلم بن عقيل.
118) ـ مسلم بن عوسجة الاسدى.
119) ـ مسلم بن كثير الاسدى.
120) ـ مسلم مولى الحسين (غلام).
121) ـ مقسط بن زهير الثعلبى.
122) ـ منجح بن سهم.
123) ـ نافع بن هلال الحلمى (الجملى).
124) ـ نصر بن إبى عمرو الراسبى.
125) ـ نصر بن أبى نيرز (نيزر).
126) ـ نعمان بن عمرو الراسبى.
127) ـ نعيم بن عجلان الانصارى.
128) ـ واضح مولى الحارث السلمانى.
129) ـ وهب بن عبدالله بن حباب الكلبى.
130) ـ هانى بن عروه المرادى.
131) ـ يحيى بن مسلم (سليم) المازنى.
132) ـ يحيى بن هانب العروة.
133) ـ يزيد بن الحصين الهمدانى المثرفى.
134) ـ يزيد بن زياد بن مهطر الكندى.
135) ـ يزيد بن شبيط (ثبيط، نبيت) العبدى.
136) ـ يزيد بن مغفل الجعفى.

اسامى فوق مجموع آنانى هستند كه در ركاب سالار شهيدان(ع) به فيض شهادت رسيدند; گرچه 6 نفر از آن ها به نام هاى مسلم بن عقيل، هانى بن عروه، عبدالاعلى بن يزيد الكلبى، عبدالله بن يقطر، عمارة بن صلخب ازدى و قيس بن مسهر الصيداوى قبل از روز عاشورا به شهادت رسيدند.

مورخان و محدثان شيعه و اهل سنت در مورد شمار ياران امام حسين(ع) نظرهاى متفاوتى دارند.

1ـ مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: همراه اباعبدالله الحسين(ع) 500 نفر سواره نظام و 100 نفر پياده نظام بود.(11)

2 ـ امام باقر(ع) فرمود: سواره نظام همراه اباعبدالله(ع) 145 نفر و پياده نظام 100 نفر بودند.(12)

3 ـ طبرى مى نويسد: قريب به 100 نفر پياده نظام بودند. روايت خوارزمى آن را توضيح مى دهد: 32 نفر سواره و 40 نفر پياده بودند. در روايت ديگرى پيادگان را 82 نفر مى داند.(13)

4 ـ ابومخنف، ابوحنيفه دينورى و سيدمحسن جبل عاملى مى نويسند: 32 نفر سواره و 40 نفر پياده بودند. نيز آمده است: 136 نفر بودند، كه 106 نفر آن ها از مردم عادى و 30 نفر از اهل بيت عصمت و بنى هاشم بودند.(14)

دست يابى به آمار دقيق شهيدان كربلا بسيار سخت است و از اين جهت تعداد آنانى كه در ركاب حسين بن على(ع) در روز عاشورا و يا چند روز قبل از آن يا بعد از آن به فيض شهادت رسيدند، مشخص و معلوم نيست.

2 ـ رواق هاى اطراف ضريح
در اطراف ضريح امام حسين(ع) چهار رواق بزرگ وجود دارد كه گرداگر مدفن آن حضرت و ساير شهدا را فرا گرفته است. مى توان از هريك نمايى كلى ارائه نمود:

الف: رواق رو به قبله حرم كه در سمت جنوب غربى و باب القبله حرم واقع شده است.

ضريح حبيب بن مظاهر(ره)
در سمت چپ درب ورودى قبله حرم، ضريح با عظمت و مرقد والاى شهيد بزرگ معركه نينوا، پير غلام سالار شهيدان، «حبيب بن مظاهر اسدى كوفى» قرار دارد.

او كسى است كه در كودكى پيامبر خدا(ص) را زيارت كرد و پيامبر(ص) پيشانى او را بوسيد و در دامن پر مهر و محبت خود نشاند و از اين كه او با فرزندش، حسين بن على(عليهماالسلام) مشغول بازى بود، خرسند گرديد و فرمود: «فأنا أحبه لحبه لولدى الحسين»؛ من او (حبيب) را دوست دارم; از آن جهت كه او فرزندم، حسين را دوست دارد.(15)

اين صحابى بزرگ به هنگام حاكميت اميرمؤمنان(ع) از افراد برجسته و مورد اعتماد امام على(ع) بود.

او از اعضاى «شرطه الخميس» آن حضرت بود. وى رئيس قبيله بنى اسد بود و قبل از واقعه عاشورا، در كوفه براى يارى امام حسين(ع) عضوگيرى مى كرد و بيعت مى گرفت. قبل از عاشورا، امام حسين(ع) از او دعوت كرد و حبيب پذيرفت و فرماندهى جناح چپ سپاه را برعهده گرفت. او كه نزديك به 75 سال داشت، بعد از اذان ظهر در رزمى نابرابر تعداد 62 نفر از دشمن را به درك فرستاد و سپس به فيض شهادت رسيد.(16)

مزار زيباى او در ده مترى ضريح منور و باصفاى امام حسين(ع) قرار دارد. شايد اين جدايى مرقد وى به خاطر عظمت و شناختى است كه بنى اسد و اهل بيت(عليهم السلام) از وى داشتند و خواستند به هنگام ورود و خروج، براى او طلب رحمت و مغفرت بيش ترى شود.

قتلگاه
در قسمت نهايى سمت چپ رواق جنوب غربى (در امتداد آرامگاه حبيب بن مظاهر) درب كوچكى به طول و عرض 190×80 وجود دارد كه داخل سالن باريكى واقع است. سپس اطاقى است كه مساحت آن 9 متر (3×3) بيش تر نبود. در جهت قبله ديوار آن برآمدگى وجود دارد كه داراى دو پنجره نقره اى است. آن مكان شريف را «قتلگاه» مى نامند.

قتلگاه جايگاه عروج روح به ملكوت إعلى است. آن جا كه اخلاص، عشق، توحيد و يگانه پرستى جلوه مى كند و فنا شدن در حق تجسم مى يابد و وحدت حقيقى بين خالق معشوق و مخلوق عاشق تحقق مى يابد.

قتلگاه جايگاهى است كه حسين بن على ابن ابى طالب(ع) در خون خود غوطه ور گشت و سپس به شهادت رسيد. امام حسين(ع) بعد از آن كه مبارزه تن به تن را با دشمن آغاز كرد، كسى نمى توانست در برابر فرزند حيدر كرار بايستد. سالار شهيدان مى خواست خودش را به فرات برساند. آنان همگى مانع آن حضرت شدند و بدن مبارك او را پر از جراحت كردند.

واركاران شمشير زن و تيراندازان وى را هدف قرار دادند. امام حسين(ع) در حالى كه آنان را همچون ملخ بر روى زمين مى ريخت و 72 جراحت كارى به بدن نازنينش را رسيده بود و خون از همه سو بيرون مى زد و بدنش را ضعيف كرده بود، فرمود:

«أعلى قتلى تجتمعون اما والله لاتقتلون بعدى عبدا من عبادالله اسخط عليكم تقتله منى و إيم الله انى لارجو ان يكرمنى الله بهوانكم ثم ينتقم لى منكم من حيث لاتشعرون.»
آيا براى كشتن من همگى دست به دست يك ديگر داده ايد؟ آگاه باشيد! سوگند به خدا! كشتن من براى شما به قدرى سنگين و گران درآيد كه با كشتن هيچ كس قياس نشود. من اميد واثق دارم در برابر جراحت هايى كه شما بر من وارد كرده ايد، خداوند كرامت و رحمتش را بر من عنايت فرمايد و بعد انتقام اين ستم بزرگ را از راه هايى كه شما فكر آن را نمى كنيد، از شماها بگيرد.(17) لذا لقب «ثارالله» براى او هميشه صادق شد.

ابومخنف مى گويد: سپس امام حسين(ع) به مبارزه خويش ادامه داد تا اين كه در كنار قتلگاه توقف كوتاهى كرد. ناگاه سنگى برپيشانى مباركش زدند، آن حضرت خواست با پيراهنش خون از پيشانى بزدايد، ناگاه تيرى سه شعبه بر قلب مباركش زدند كه بر روى زمين افتاد. آن گاه با خدايش به نيايش پرداخت; «بسم الله و بالله و على ملة رسول الله(ص)»؛ با استعانت به خدا و با تكيه بر او و سيره و راه و روش پيامبر خدا(ص).

آن گاه سر را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: «الهى انك تعلم انهم يقتلون رجلا ليس على وجه الارض ابن نبى غيره»؛ بار خدايا! تو مى دانى كه اينان مردى را مى كشند كه غير از او بر روى زمين پسر دختر پيامبرى نيست. امام حسين(ع) تير زهرآلود كشنده را از پشت خود بيرون كشيد. همانند ناودان خون از بدن مباركش بيرون مى زد.(18) امام حسين(ع) بر زمين قتلگاه افتاد، دستش را از خونش پركرد و به طرف آسمان پاشيد و به خدايش هديه نمود.

هلال بن نافع مى گويد: در آن لحظات ملكوتى و نورانى كه كثرت جراحات سالار شهيدان را به خود مشغول كرده بود و از همه وابستگى هاى خلقى بريده و تمام وجودش درحضرت حق ـ جل و علاـ مجذوب گشته بود، فرمود:

«صبرا على قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالى رب سواك و لا معبود غيرك، صبرا على حكمك يا غياث من لا غياث له و يا دائما لا نفاد له يا محيى الموتى يا قائما على كل نفس بما كسبت، احكم بينى و بينهم و انت خيرالحاكمين»؛ بارخدايا! بر قضا و حكم تو صابرم. غير تو خدايى نيست. اى فريادرس گرفتاران ناله كننده! پروردگار و معبودى غير تو نيست. بردبارم برفرمانت! اى فريادرسى كه غير تو فريادرسى نيست. اى هميشه حاكمى كه پايانى براى قدرتش نيست و اى زندگى بخش مردگان! اى ناظر برهر فرد و آنچه را كه انجام مى دهد! تو خود قضاوت نما بين من و اينان! اى بهترين قاضى و حكم كننده.(19)

دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) درهمين مكان مقدس، بر آن بدن پاره پاره و مجروح هجوم آوردند و سرمبارك اباعبدالله الحسين(ع) را از تن جدا كردند.

ب: رواق ديگرى در سمت غرب ضريح مطهر امام حسين(ع) وجود دارد. اين رواق قبلا به نام عمران بن شاهين خوانده مى شد و امروز به رواق سيدابراهيم مجاب معروف است. اين رواق از نظر عرض و طول با رواق هاى ديگر هماهنگ است.

در قسمت جنوب غربى آن درب خروجى به طرف صحن حرم باز شده است و در قسمت شمال غربى آن مزار امامزاده بزرگوار «السيد ابراهيم المجاب بن محمد العابد بن موسى الكاظم(ع)» قرار دارد. او درسال 247 ه .ق به كربلا آمد و در آنجا اقامت گزيد. متوكل قبل از آن مانع مى شد كه كسى در كربلا سكونت گزيند. بعد از متوكل، پسرش، محمد منتصر به خلافت رسيد و راه را بر علاقه مندان امام حسين(ع) باز كرد; زيرا از اعمال پدر سخت پشيمان بود. سيد مجاب كه به كربلا آمده بود، به زيارت آن حضرت آمد و رو به مرقد كرد و گفت: «السلام عليك يا جداه» از درون ضريح پاسخ آمد: «و عليك السلام يا ولدى»، به همين جهت او را «سيد مجاب» ناميدند.(20)

مقبره وى داراى ضريح كوچكى است و سادات زيادى از بنى هاشم در اطرف او دفن شده اند.

در اعيان الشيعه آمده است: از آن جهت مجاب گفته اند كه بر اباعبدالله الحسين(ع) سلام كرد و در حضور ديگران پاسخ شنيد. و بعضى هم او را «ابراهيم ضرير» ناميده اند.(21)

سيد ابراهيم مجاب داراى شإن و منزلتى بزرگ مى باشد. او شاگردان و فرزندان صاحب فضل و كمالى داشت. شخصيت و فضل و كمال اخلاقى او زبانزد افراد مختلف بود.

اين قسمت قبلا جزء صحن بود كه در توسعه هاى حرم حسينى، «مزار سيدابراهيم مجاب» در داخل رواق غربى حرم واقع گرديد.

ج: دو رواق ديگر وجود دارد:

1 ـ قسمت شمالى آن، رواقى به طول 40 متر و عرض 5 متر مى باشد.
2 ـ رواق قسمت شرقى آن به طول 45 متر و عرض 5 متر است. اين رواق به نام «رواق فقها» مشهور است. در اين دو رواق جايگاه خاصى وجود ندارد. نمازگزاران در آن جا به عبادت و دعا مى پردازند.

در حجره هاى اطراف صحن حرم مبارك سيدالشهدإ(ع) بسيارى از بزرگان و مراجع دينى و چهره هاى دينى ـ سياسى مدفون گشته اند و در پناه مولاى خويش آرميده اند.

قبر مرحوم آيت الله ميرزا محمدتقى شيرازى (متوفاى 1340 ه .ق) در قسمت شرق صحن قرار دارد. قبر اميركبير (صدراعظم ناصرالدين شاه)، در مقبره اى درقسمت شرقى صحن مطهر قرار دارد.

در رواق شرقى چهره هاى برجسته ذيل مدفونند:
1 ـ شيخ يوسف آل عصفور بحرانى، نويسنده كتاب «الحدائق الناظرة»
2 ـ سيد احمد بن سيد كاظم رشتى (مقتول در سال 1295 ه .ق).
3 ـ سيد على طباطبائى، نويسنده كتاب فقهى «رياض العلماء».
در رواق شمالى بعضى از خاندان قاجاريه مدفون گرديده اند.

پى نوشتها:
1 ـ بحارالانوار، ج 101، ص 7، ح 29.
2 ـ همان، ص 371، ح 15.
3 ـ همان، ص 178، ح 30، ب 18.
4 ـ تحريرالوسيله، ج 2، ص 145، مسأله 9.
5 ـ بحارالانوار، ج 101، ص 33، ح 23؛ ص 110، ح23.
6 ـ وسائل الشيعه، ج 8، ص 528، ح 11356.
7 ـ بحارالانوار، ج 101، ص 85.
8 ـ مجموعه نفيسه، تاج المواليد، ص 33 و 34 و منتهى الآمال، ج 2، ص 812. مرحوم كلينى نيز احاديثى را نقل كرده است كه قول دوم را تأييد مى كند.
9 ـ بعضى گفته اند: فاصله بين مدفن شريف امام حسين(ع) تا 25 ذراع از هر طرف را حائر الحسينى مى گويند. بحارالانوار، ج 60، ص 157، ح 28 (بيان). علامه طبرسى مى نويسد: شكى نيست كه حائرالحسينى شامل مدفن شهداى كربلا گرديده است. تاج المواليد، ص 109.
10 ـ گنبد و دو گلدسته طلايى در زمان ناصرالدين شاه، در سال 1273 ه . ق ساخته شده است و ديواره گنبد منقوش مى باشد. موسوعه عتبات مقدسه، ج 8، ص 118.
11 ـ مروج الذهب، مسعودى، ج 3، ص 70.
12 ـ اللهوف، سيدبن طاووس، ص 42 و مثيرالاحزان، شيخ عباس قمى، ص 39.
13 ـ طبرى، ج 5، ص 393 و 392 و مقتل خوارزمى، ج 2، ص 4.
14 ـ الاخبارالطوال، دينورى، ص ;256 تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 230 و اعيان الشيعه، ج 1، ص 611.
15 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 242، ح 36، ب 30.
16 ـ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 222 و كربلا، سعيدالعسيلى، ص 360.
17 ـ لواعج الاشجان، ص 178 و 177.
18 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 52، ب 37 و لواعج الاشجان، ص 178.
19 ـ مقتل الحسين(ع)، مقرم، ص 357. به نقل از اسرار الشهادة، ص 423.
20 ـ تذكرة الانساب، احمدبن محمد بن مهنا بن على بن مهنا حسينى، نسخه خطى، ص 112ـ107.
21 ـ اعيان الشيعة، ج 2، ص 224.