تكليف‏گرايى از ديدگاه امام خمينى (قدس سره)

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره سی و یک
مردم جهان، بويژه مسلمانان، نزديك به نيمى از قرن بيستم را بامرجع و رهبرى سپرى كردند كه با نهضت اسلامى خويش تحولى عظيم در افكار موحدان جهان به وجود آورد. او فقيه، مفسر، فيلسوف،متكلم و عارفى شمرده مى‏شد كه ديدگاه فكرى، سياسى و اجتماعى‏اش‏را بر دو اساس استوار كرده بود.

1- اسوه پذيرى از پيامبر خدا(ص) و ائمه اهل‏بيت‏عليهم السلام وتوجه به سيره عملى آنان در تمام ابعاد زندگى.
2- التزام عملى به تكليف الهى و وظايف شرعى.

اسوه پذيرى
امام خمينى(ره) شخصيتى بود كه ساختار وجودى‏اش را تربيت وتعليم استادانى بزرگ شكل داده بود. او سطح را در محضربزرگانى‏چون آية‏الله حاج سيد محمد تقى‏خوانسارى و آية‏الله حاج سيدعلى‏يثربى به پايان رساند. فلسفه و عرفان را نزد دو عارف بزرگ‏ آية‏الله سيدابوالحسن رفيعى قزوينى و آيةالله ميرزامحمدعلى‏شاه‏آبادى آموخت; و فقه و اصول را نزد آياتى چون حاج شيخ‏عبدالكريم حائرى يزدى و شيخ محمدرضا مسجدشاهى، صاحب كتاب‏«وقاية ‏الاذهان‏»، و نيز آية‏الله سيدمحمد ميرصادق اصفهانى، جد شهيد آية‏الله دكتر بهشتى، فرا گرفت.

اين بزرگمرد الهى، رسول خدا(ص) و ائمه اهل‏بيت‏عليهم السلام رااسوه جميع كمالات و سعادتهاى ابدى مى‏دانست و معتقد بود آنان‏آيينه تمام نماى جمال حق جل و علا هستند; زيرا ولايت‏خدا درحقيقت محمديه(ص) جلوه و ظهور داشت.

اين ولايت مطلقه الهيه در حقيقت علويه اميرمومنان(ع) نمودار شدو بعد هم، بر اساس «كل يوم هو فى‏شان…»، در ائمه طاهرين‏يكى پس از ديگرى جلوه كرد تا در وجود بقيه‏الله الاعظم روحى وارواح العالمين له الفداء نقش بست. از اين رو، رسول خدا(ص) فرمود:
«اولنا محمد و اوسطنا محمد و اخرنا محمد فمن استكمل معرفتى‏فهو على الدين القيم‏» شروع ما محمد(ص) و ميانه ما محمد و نام‏پايان ما نيز محمد(ص) است. پس هركس خوب مرا (رسول خدا(ص))بشناسد، صراط مستقيم و دين فطرى خود را باز يافته است.

اميرمومنان(ع) خطاب به سلمان و جندب فرمود:
«انا احيى و اميت‏باذن ربى و انا انبئكم بما تاكلون وما تدخرون فى بيوتكم باذن ربى و انا عالم بضمائر قلوبكم والائمه من اولادى: يعلمون و يفعلون. هذا اذا احبوا و ارادوالانا كلنا واحد اولنا محمد و اخرنا محمد و اوسطنا محمد وكلنا محمد» من با اجازه پروردگار زنده مى‏كنم و مى‏ميرانم وهمچنين خبر مى‏دهم شما را از آنچه مى‏خوريد و درخانه‏هاى خويش‏ذخيره مى‏كنيد. من به آنچه در قلبهايتان پنهان كرده‏ايد، آگاهم.
امامان بعد از من، كه از فرزندان من هستند، مى‏دانند آنها را وانجام مى‏دهند اگر شما دوست داشته باشيد و بخواهيد; زيرا همه‏ما يكى هستيم. اولين ما محمد و آخرين ما محمد و ميانه ما محمداست; بلكه همگى ما حقيقتا محمديه هستيم.

امام راحل(ره) در شرح دعاى سحر چنين اظهار مى‏دارد: «آن وجودمقدس (رسول خد(ص)) از طرفى آيينه تمام نماى اسما و صفات خداست‏و از طرفى ديگر، خود آيينه فانى در اسما و صفات است. وقتى‏اسما و صفات در آيينه ديده مى‏شود، خود آيينه رخ (جلوه) نمى‏نمايد و سرتا پا او را نشان مى‏دهد.» بعد مى‏فرمايد: «دراينجا اسرارى نهفته است كه اظهار آنها را به صلاح نمى‏دانم.»

در جاى ديگر، در باره عظمت پيامبر و اهل‏بيتش‏عليهم السلام ، بااستناد به حديثى از امام باقر(ع) مى‏فرمايد: «همانا خداوندبراى ابراهيم از آسمانها پرده برداشت تا آنكه عرش را ديد، وخداوند به قوت ديده او افزود و همانا خداوند بر قوت ديده‏محمد(ص)، على، فاطمه، حسن و حسين‏عليهم السلام نيز افزود،چنانكه عرش را مشاهده مى‏كردند و جز عرش سرپوشى براى ‏خانه‏هايشان نمى‏ديدند. خانه‏هايشان به عرش رحمان مسقف است ومعراجهاى ملائكه و روح در خانه‏هاى ايشان است‏ به اذن‏پروردگارشان، من كل امر سلام. »

 امام خمينى(ره) وجود مقدس‏رسول خدا(ص) و ائمه اهل‏بيت‏عليهم السلام را در تمام ابعاد اجتماعى، سياسى و فرهنگى و… بالاترين اسوه مى‏دانست. در نظر او، سيره و روش برخورد آنان بامردمان آن روز، برترين الگو بود. از اين‏رو، دراستمرار نهضت‏اسلامى خويش و مبارزه با ستمكاران و رژيم ستمشاهى مى‏گويد:
«حجت ما بر اين كه اگر چنانچه اين مبارزه را ادامه بدهيم وصدهزار نفر از ما كشته بشود براى دفع ظلم اينها و براى اينكه‏دست آنها (عوامل رژيم طاغوت) را از مملكت اسلامى كوتاه كنيم‏ارزش دارد، حجتمان هم كار حضرت امير (سلام الله عليه) و كارحضرت سيدالشهداء سلام الله عليه است. يزيد هم يك قدرتمند بود ويك سلطان بود.»

در حقيقت امام خمينى(ره)برنامه مبارزه خويش‏را همان فرمايش سالار شهيدان حسين بن على(ع) قرار داد. آن حضرت‏در پاسخ مردم كوفه فرمود: كسى كه ببيند زمامدار ستمكارى حرام‏خدا را حلال مى‏شمارد، عهد و پيمان خدا را مى‏شكند، با سنت رسول‏خدا(ص) مخالفت مى‏ورزد و با بندگان خدا به ستم رفتار مى‏كند وعكس العمل نشان ندهد و فريادى بر نياورد، شايسته است‏خداونداو را در جايگاه ابدى قرار دهد. آيا مى‏دانيد اين مردم به‏پيروى از شيطان التزام داده‏اند و از اطاعت‏خداوند سبحان روى‏گردانده‏اند. فساد را آشكار ساخته‏اند و حدود الهى را تعطيل‏كرده‏اند. آيا نمى‏بينيد به حق عمل نمى‏شود و از باطل كناره‏نمى‏گيرند… ؟! در اين هنگام، انسان مومن از جان خويش مى‏گذرد.
مرگ براى من جز سعادت و زندگى با ستمگران جز ملال و خستگى‏نيست ; انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما.

امام در باره الگوى عملى فرمود:
«كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا»، كلمه بزرگى است كه از آن‏اشتباه مى‏فهمند. خيال مى‏كنند به اين معناست كه هر روز بايدگريه كرد; لكن محتوايش غير از اين است… . نقش كربلا اين بوده‏كه سيدالشهدا سلام‏الله عليه با چند نفر معدود كربلا آمدند و درمقابل ظلم امپراتور زمان يزيد فداكارى كردند و كشته شدندو لكن ظلم را قبول نكردند و يزيد را شكست دادند. امام حسين(ع) در جنگ با يزيد شكست ‏خورد و كشته شد، اما به حسب واقع پيروزشدند. شكست آنها ظاهرى و پيروزى واقعى بود.

او در دهه آخر عمر پربركتش، زمانى كه روحانيان خدمتش رسيدند ومرحوم حجه‏الاسلام كوثرى روضه ورود به كربلا را خواند، فراوان اشك‏مى‏ريخت و شانه‏هاى مباركش مى‏لرزيد. شايد در ماههاى اخير بود كه‏ارادت قلبى‏اش به امام هشتم على‏بن موسى الرضا(ع) را در يك‏رباعى چنين اظهار داشت:
من پشه ‏ام از لطف تو طاووس شوم / من قطره‏ ام از يم تو قاموس شوم
گر لطف كنى پربگشايم چو ملك / آماده پابوس شه طوس شوم

التزام عملى به تكاليف شرعى
امام(ره) در هر لحظه خود را مكلف مى‏ديد و در اكثر پيامهايش آن‏را گوشزد مى‏كرد. در همين راستا فرمود:
«مانبايد نگران باشيم كه مبادا شكست‏ بخوريم. بايد نگران ‏باشيم كه مبادا به تكليف عمل نكنيم. نگرانى ما از خود ماست.
اگر ما به تكاليفى كه خداى تبارك و تعالى براى ما تعيين كرده‏ عمل بكنيم; باكى از اين نداريم كه شكست ‏بخوريم، چه از شرق و چه از غرب، چه از داخل و چه از خارج، و اگر به تكليف خودمان‏ عمل نكنيم، شكست‏ خورده هستيم. خودمان، خودمان را شكست‏ داده ‏ايم.»

از اين رو، آنگاه كه احساس وظيفه مى‏كرد، عقب نشينى‏ و مجامله و تسامح معنى نداشت. در فروردين سال 1343 فرمود:
خمينى را اگر دار بزنند، تفاهم نخواهد كرد.

مرحوم حجة الاسلام و المسلمين حاج سيداحمد خمينى، در خاطراتى كه‏از پدر بزرگوارش نقل مى‏كند، مى‏گويد:
حضرت امام مى‏فرمودند: يكبار در حال رفتن به مدرسه فيضيه ‏مشاهده كردم كه عده ‏اى دارند راجع به كتاب «اسرار هزار ساله‏» بحث مى‏كنند. ناگهان به ذهنم آمد: ما داريم درس اخلاق مى‏گوييم، حال آنكه اين بحثها در حوزه‏ ها نفوذ پيدا كرده ‏است. امام تصميم مى‏گيرند. از وسط مدرسه فيضيه بر مى‏گردند و ديگر به درس‏ نمى‏روند و طى يك ماه تا چهل روز تقريبا همه كارها را كنار مى‏گذارند و كتاب «كشف الاسرار» را مى‏نويسند.

اداى تكليف، انگيزه مردان الهى
ديدگاه تكليف‏گرايى و اداى وظيفه شرعى از جمله امور روشنى است‏كه در سيره ائمه اهل‏بيت‏ (عليهم السلام) مطرح است. آنان قدمى برنمى‏داشتند مگر اينكه با آن تكليفى انجام مى‏شد و يا حكمى ازاحكام الهى به اجرا در مى‏آمد. در اينجا به دو نمونه اشاره‏مى‏كنيم:

الف ) پس از آنكه مردم مدينه و كوفه و ديگر شهرها بعد از قتل‏عثمان به ستوه آمدند، جهت قبول و پذيرش حكومت‏به‏اميرمومنان(ع) روى آوردند و پافشارى كردند. حضرت فرمود:

«اما والذى فلق الحبه و برا النسمه لولا حضور الحاضر و قيام ‏الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله على‏العلماء ان لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت‏حبلها على غاربها و لسقيت‏ آخرها بكاءس اولها و لالفيتم دنيا كم هذه ازهد عندى من‏ عفطه ‏عنز…» بدانيد سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان‏را آفريد، اگر اين بيعت‏كنندگان نبودند و ياران حجت ‏بر من تمام ‏نمى‏كردند و خداوند به علما و دانشمندان نفرموده بود تا برسيرى و شكمبارگى ستمكار و گرسنگى مظلوم خشنود نباشند، هرآينه‏ مهار شتر خلافت را بر كوهانش مى‏گذاشتم، پايان آن را همانند آغازش (پوچ) مى‏انگاشتم، چون گذشته خود را كنار مى‏كشيدم و مى‏فهميديد كه دنياى شما نزد من از آب بينى بز كم ارزشتربود…
قبول حضرت بر اساس انجام وظيفه الهى بود. او به تكليف عمل كردو حكومت چهار سال و شش ماهه‏اش مدرسه‏اى براى همه آزادى‏خواهان وعاشقان عدالت گرديد. امام خمينى(ره) نيز مى‏فرمايد:
ما بنا داريم به تكليف عمل كنيم. ما مكلفيم كه با ظلم مقابله‏ كنيم، با اين آدم‏خوارها و با اين خونخوارها مقابله كنيم.

ب ) امام حسين(ع)، هنگام خروج از مدينه، به محمد بن حنفيه ‏فرمود:
انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت‏ لطلب الاصلاح فى ‏امة جدى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر واسير بسيرة جدى و ابى على بن ابى طالب (ع) ؛ من از روى خودخواهى وخوشگذرانى و فساد و ستمگرى از مدينه خارج نشده‏ام بلكه براى‏اداى تكليف و وظيفه شرعى، مى‏خواهم امر به معروف كنم و نهى ازمنكر نمايم و به شيوه جدم (پيامبر خدا(ص)) و پدرم على‏ بن‏ ابى‏طالب(ع) عمل كنم.

 بى‏ترديد انجام دادن امر به معروف و نهى‏از منكر از بالاترين و روشنترين مصاديق اداى تكليف شرعى است كه‏حضرت امام حسين(ع) براى معرفى آن بدان مبادرت ورزيد. امام‏ خمينى(ره) مى‏فرمايد:
«من در پاريس كه بودم بعضى خيرانديش‏ها مى‏گفتند كه نمى‏شود ديگر، كه نمى‏شود بايد چه كرد؟ بايد قدرى .. .
گفتم: ما تكليف شرعى داريم عمل مى‏كنيم و مقيد به آن نيستيم كه‏ پيش ببريم براى اينكه آن را ما نمى‏دانيم، قدرتش را هم الان‏ نداريم; اما تكليف داريم. ما تكليف شرعى خودمان را عمل ‏مى‏كنيم. من اين‏طور تشخيص دادم كه بايد اين كار را بكنيم. اگرپيش برديم، هم به تكليف شرعى عمل كرده ‏ايم هم رسيده‏ ايم به‏ مقصد; و اگر پيش نبرديم، به تكليف شرعى‏مان عمل كرده‏ايم.» 

در سايه عاشورا

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره بیست و شش
سپيده ‏دم عاشورا در سرزمين نينوا دو سپاه حق و باطل در برابر يكديگر صف‏ آرايى نمودند. تعداد و كيفيت نيروها، اهداف از پيش‏تعيين‏شده، گفتگوها، رجزها، شعارها و ويژگى هسته مركزى دو طرف‏ گوياى تفاوتى عميق است كه در دو جبهه وجود داشت.
نگاهى گذرا بر آن معركه نابرابر و حوادث تلخ و شيرين آن، ‏پندها و مواعظى را در پى دارد كه هر خفته و غافلى را بيدار، هر غيرتمند آگاهى را متاثر و محزون مى‏سازد. گاندى آن بزرگ مرد سياسى مى‏نويسد: عاشورا بزرگترين ارمغان براى بشريت است.

و نيز آن نويسنده آگاه مالكى، نجات فكرى خويش را در سايه‏عاشورا و سالار شهيدان ابا عبد الله الحسين(ع) مى‏داند و كتابى راتدوين مى‏كند كه آن را «لقد شيعنى الحسين‏» (1) مى‏نامد.

نگاهى به جبهه حسينى
اردوگاه حسينى را مجاهدانى نستوه و دلسوز و ايثارگرانى تشكيل‏داده بودند كه هر يك اسوه ايمان و مقاومت و ايثار و شهادت‏بودند. تعداد و چگونگى جنگ‏آوران به گونه‏اى بود كه نمونه آن‏را نمى‏توان در هيچ معركه‏اى يافت. در ميان آنان افرادى بانزديك به 75 سال همانند حبيب بن مظاهر (مظهر) وجود داشت كه‏رسول خدا(ص) را زيارت كرده بودند. و در زمره اصحاب خاص على(ع)«شرطه الخميس‏» (2) محسوب شده اين پيرمرد شجاع قريب به 62 نفررا به هلاكت رساند. از سوى ديگر افرادى كه هنوز در سن نوجوانى‏ بسر مى‏بردند و بر سيماى نورانى و زيباى آنان هنوز موى نروئيده‏بود مانند قاسم بن حسن كه بسيارى از مورخان نوشته‏اند او به سن‏تكليف نرسيده بود. (3) و يا برادر ديگر آن بزرگوار عبد الله‏بن حسن كه يازده سال بيشتر نداشت. (4) و بانوانى مثل ام وهب; شيرزنى كه براى هميشه در تاريخ نامش به ثبت رسيد. وى بعد ازشهادت همسرش در كنار جسدش آمد، خون از چهره آن شهيد پاك مى‏كرد و با خود مى‏گفت: بهشت‏ بر تو گوارا باد. از خداوند مى‏خواهم كه ‏مرا در بهشت همراه تو قرار دهد. او مشغول سخن گفتن با شوهرش‏عبد الله بن عمير بود كه ناگاه غلام شمر آن شيرزن را هدف قرارداد و در كنار شوهرش به شهادت رسيد. و اين اولين زنى بود كه درمعركه كربلا در خون خود غلطيد!(5)

نمونه ديگر، حر بن يزيد
رياحى(ره) دليرمردى كه شجاعت و جسارتش زبانزد دشمن بود و قبل‏از پيوستن به اردوگاه حسينى فرمانده چهار هزار نفر بود با خضوع تمام خود را به پيشگاه امام حسين(ع) رساند و در زمره‏ياران او قرار گرفت و در رزم تن به تن بيش از 40 نفر را به‏ هلاكت رساند.(6)
حضرت عباس(ع) او همچون ماه در علم، شجاعت،زيبائى و توانمندى مى‏درخشيد. در زيارت ماثور از ائمه‏اهل بيت (عليهم السلام) در باره دانش و كمالات آن حضرت آمده است:

(ان العباس زق العلم زقا)، (7) همانا عباس ريزه‏كاريها و لطائف‏دانش را به دست آورده است. و امام زين العابدين(ع) درباره ‏شجاعت و توانمندى و ايثار آن بزرگوار فرمود:

«رحمت‏خدا بر عمويم عباس، او نسبت‏به برادرش بالاترين ايثار وفداكارى و جانبازى نمود و سخت‏ترين آزمايش را گذراند تا آنكه‏دو دستش قطع گرديد. خداوند دو بال به عوض دو دست قطع شده به‏او عنايت‏خواهد كرد تا همراه فرشتگان در بهشت پرواز كندهمانگونه كه به جعفر طيار نيز دو بال عنايت كرده است. همانابراى عباس در نزد خدا رتبه‏اى است كه جميع شهداء در صحنه قيامت‏بر آن غبطه خواهند خورد.(8)

ارزيابى سلحشوران كربلا
عصر روز تا سوعا فرا رسيد حلقه محاصره نظاميان بنى اميه‏تنگ‏تر شد. بسيارى از ياران بى‏وفا كه حمايت آنها از سالارشهيدان انگيزه اعتقادى نداشت از صحنه گريختند. ابا عبد الله(ع) جهت اطمينان دادن به آن رادمردان، آنان را جمع كرد و كوتاه‏ترين سخنان را از عمق جانش چنين فرمود:

زيباترين سپاس خدارا. و او را در نعمت‏ها و سختى‏ها مى‏ستايم وشكرش را بجا مى‏آورم. بعد فرمود: بارالها از اينكه خاندان مارا مفتخر به نبوت ساختى، و قرآن كريم را به ما آموزش دادى وما را فقيه و داناى در دين خودت قرار دادى تشكر مى‏كنم. (بارالها) تو نعمت گوش و چشم و قلب به ما عنايت كردى تا به توايمان آوريم و ما را از مشركان كوردل قرار ندادى.

سپس رو به ياران مؤمن و با وفاى خود نموده فرمود: اما بعد من‏يارانى برتر و بهتر از شما نمى‏شناسم و نيز نيكوكارتر وباوفاتر از اهل بيت‏خود سراغ ندارم، خداوند جز او پاداش خير ازسوى من به شماها عنايت فرمايد. جدم رسول خدا(ص) به من خبرداد: تو در سرزمين كربلا (عمورا) به شهادت مى‏رسى.حال وقتش،نزديك شده، شما از ناحيه من آزاديد. هر كس مى‏خواهد با يك نفراز اهل بيت من در تاريكى شب برود اينان من را هدف قرار داده ودنبال مى‏كنند. چنانچه دست‏رسى به من پيدا كنند به ديگرى كارندارند.»(9)

اعلان وفادارى
تا سخن سالار شهيدان پايان يافت ‏بى‏صبرانه برادران و فرزندان ‏برادر و ديگر ياران به پاخاستند. هركدام به نوعى وفادارى‏خويش را اعلام داشتند. برخى گفتند: اگر ما تو را تنها بگذاريم‏مردم در باره ما چه قضاوت خواهند كرد و ما چه پاسخى خواهيم‏داشت؟!! بگوييم ما امام، رهبر و آقاى خويش را رها كرديم و حال‏ اينكه نزديكترين خويشاوندان بوديم. بگوييم يك تير و يك نيزه‏به سوى دشمن پرتاب نكرديم و دست‏به شمشير نبرديم، ما نفهميديم‏دشمن چه كرد؟! هرگز به خدا چنين نخواهيم كرد. ما جانهاى خويش‏و نيز اموال و خاندان خود را فداى تو خواهيم كرد و همراه توبا دشمن مى‏جنگيم تا هر آنچه بر سر تو آيد بر سرما نيز درآيدو ما به آن شرف بزرگ نائل آئيم، سياه باد زندگى بعد ازتو! (10)

بعضى از آنان همانند زهير بن قين(ره) به پاخاسته‏گفتند: به خدا سوگند دوست داشتم در راه تو كشته مى‏شدم سپس‏زنده مى‏گشتم و باز مى‏جنگيدم تا كشته شوم و اين امر هزار بارتكرار مى‏شد و خداوند بواسطه شهادت من بلا را از شما و جوانان‏همراه و نيز اهل بيت‏شما دفع مى‏كرد… (11)

فرجام مردان خدا
امام حسين عليه السلام چون آن اخلاص و صفا و پايدارى را در آن‏شرائط سخت از آنان ديد آخرين وضعيت و پايان كار را بيان كرد:
فردا من و شما همگى به فيض شهادت نائل مى‏گرديم و هيچكس از شماها باقى نخواهد ماند حتى قاسم (پسر برادرم) و عبد الله رضيع(فرزند شيرخوارم) نيز كشته مى‏شوند ولكن فرزندم (على بن الحسين‏زين العابدين(ع‏» باقى مى‏ماند. زيرا اراده خداوند بر آن است‏كه نسل من قطع نگردد بلكه امامت توسط او ادامه دارد، زين‏العابدين، پدر امامان هشتگانه بعد از خود خواهد گرديد. (12)

اعتماد امام(ع)
در ساعت‏هاى آخرين شب عاشورا امام حسين(ع) به‏خيمه خواهرش زينب(س) وارد شد. نافع بن هلال، (13) ملازم آن حضرت‏درب خيمه ايستاد. آن بزرگوار با خواهرش به گفتگو پرداخت.

نافع‏مى‏گويد: من سخنان آن دو را مى‏شنيدم، زينب(س) با نگرانى واضطراب پرسيد: برادرم، آيا به ياران خويش كه در كنارت حلقه‏زده‏اند اطمينان كامل دارى؟ از عزم و اراده آنها باخبرى؟! من‏نگرانم كه اينان به هنگام حساس درگيرى معركه، تو را تسليم‏دشمن كنند. امام حسين(ع) در آن هنگام اعتماد خويش را به آن‏دليرمردان چنين اظهار كرد: سوگند به خدا، يارانم را آزمودم.

اينان در آزمايش خود سرافرازان پرخروشى هستند كه در راه ماتنها از مرگ نمى‏ترسند بلكه با آن مانوسند همانند طفلى كه به‏سينه مادر علاقمند است و بدان دلبستگى دارد. (14)

مقايسه‏اى كوتاه
مقاومت ‏ياران اندك ابا عبد الله(ع) در برابر خيل عظيم‏دشمن كه تعداد آنان از شش هزار تا 30 هزار نقل شده (15) شگفت‏انگيز است زيرا تعداد رزم‏آوران دليرى كه همراه آن حضرت بودند از خرد وكلان به يك صدم رقم افراد دشمن نمى‏رسيد.
1- شيخ مفيد و ابن جرير طبرى و ابن اثير و دينورى و… ياران‏ابا عبد الله الحسين(ع) را 72 نفر دانسته‏اند كه 32 نفر از آنان‏سواره و 40 نفر پياده بوده‏اند.
2- عبد الرزاق الموسوى المقرم و صاحب «الدمعه الساكبه‏» دليرمردان‏كربلا اعم از پير و جوان و خرد سال را 82 نفر برشمرده‏اند.
3- بزرگان ديگر همچون سيد بن طاووس (ره) و ابن نما و ابن‏عساكر و… پياده‏نظام جبهه حسينى را يكصد نفر و سواركاران‏آنان را 45 نفر مى‏داند كه در مجموع 145 نفر بيشتر نخواهند شد.
4- بعضى هم مانند مسعودى شمار آنان را 61 تن دانسته‏اند.
5- دميرى در «حياه الحيوان فى خلافه يزيد»، عدد دليرمردان ‏جبهه توحيدى را 90 نفر مى‏داند كه 60 نفر پياده و 30 نفر هم‏سواره‏نظام. (16)

ياران امام حسين(ع)
با همه اختلافى كه در عددآنها است و در برابر سپاهيان يزيد گروهى اندك بودند و لكن درس‏ايمان و اعتقاد به توحيد و امامت و اطاعت از رهبرى را براى‏هميشه تاريخ به بشريت آموختند. نگاهى به ايثار و اخلاص و صفا ووفاى آنان همه چيز و همه كس را متحول و دگرگون مى‏سازد ومشعلى فروزان فرا راه انسان است.

پى‏نوشتها:
1- نويسنده كتاب فوق «ادريس الحسينى‏» است كه در سرزمين روم‏كه همان ايتالياى فعلى است زندگى مى‏كند وى ابتدا مالكى و سپس‏پيرو فرقه اسماعيلى بوده است و در نهايت مطالعه در عاشورا ونهضت ابى عبد الله(ع) سبب شده كه به مذهب اهل بيت درآيد. كتاب‏خود را گوياى تحول فكرى وى در زندگى خود مى‏داند كه آن را درسالهاى اخير نوشته شده است. «لقد شيعنى الحسين‏» ادريس‏الحسينى، مطبعه اعتصام، چاپ اول، سال 1415 ه.ق.
2- كربلا، سعيد العقيلى، ص 360.
3- مقتل الحسين،مقرم، ص 330.
4- تاريخ طبرى، ج 4، ص 344; مقتل الحسين، مقرم، ص 354.
5- مقتل الحسين(ع)، مقرم، ص 298.
6- طبرى، ج 5، ص 441.
7- الميلى، كربلا، ص‏483.
8- بحار الانوار، ج 22، ص 274; ج 44، ص 298، ح 4.
9- طبرى، ج‏6، ص 238; كامل ابن اثير، ج 4، ص 24.
10- بحار الانوار، ج 44، ص 392، ح 2.
11- اخبار الزمان، مسعودى، ص‏247; مقتل الحسين، مقرم، ص‏259.
12- مقتل الحسين، مقرم، ص 261.
13- در بعضى از نسخه‏ها نافع بن هلال بجلى را اشتباها هلال بن‏نافع ذكر كرده‏اند همانند: موسوعه كلمات الامام الحسين، ص‏406.
14- موسوعه كلمات الامام الحسين، معهد باقر العلوم، ص‏407;
مقتل الحسين، مقرم، ص 265.
15- قول معروف سه تا است. الف 6000 نفر، ب 30000 نفر، ج‏23000 نفر.
16- مقتل الحسين(ع)، مقرم، ص‏6-275 پاورقى.

صلح امام حسن(ع) ضامن بقاى اسلام

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره بیست و دو
زندگى سراسر افتخار امام مجتبى(ع) جلوه‏هاى زيبا و پرشكوهى داشت. او در روز پانزدهم رمضان سال سوم هجرى پا به عرصه وجود گذاشت.

هفت‏سال در دامن پرفيض رسول خدا(ص) از چشمه‏هاى زلال نبوت بهره برد. وحى الهى فكر و انديشه او را شكل داد و اعماق جانش را جهت‏بهره دهى به اسلام و مسلمانان آماده ساخت. سپس سى‏سال حوادث تلخ و شيرين بعد از رحلت پيامبر وى را از تجربه‏هاى گران بهره‏مند ساخت. در سال چهلم هجرت، هدايت كشتى اسلام، در سخت‏ترين موقعيت، به عهده او گذاشته شد. آن امام معصوم(ع) با كمترين آسيب و تلفات امت اسلامى را رهبرى كرد، توطئه‏هاى بزرگ و خطرناك بنى‏اميه را نقش بر آب ساخت، مانع نابودى اسلام و برنامه‏هاى حيات بخش آن شد و پيش بينى پيامبر خدا(ص) را تحقق بخشيد.

برخورد زيباى امام حسن(ع) در قصه صلح افتخار بزرگى در تاريخ اسلامى بر جاى گذاشت. نويسندگان و تحليل گران بسيارى به آن پرداخته و ابعاد گوناگون آن را بررسى كرده‏اند. گروهى همانند شيخ راضى آل ياسين(ره) كتابى در 374 صفحه تدوين كرده، آن را «صلح الحسن‏» ناميده‏اند و جمعى نيز در صفحات بيشتر يا كمتر به ترسيم تلاشهاى اين سرور جوانان بهشت پرداختند.

بيعت‏ با امام مجتبى(ع)
بيعت‏يكپارچه مردم كوفه و نمايندگان قبيله‏هاى مختلف در مسجد كوفه در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولى الموحدين(ع) وحشت‏بزرگى در دل معاويه و حاكمان شام پديد آورد. آنان احساس كردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بيت عصمت و طهارت عزمى راسخ‏تر بخشيد و آنان را در استمرار راه خويش مصمم‏تر ساخت.

توطئه ‏هاى معاويه
معاويه، با شنيدن اخبار فوق، ياران و نزديكان خويش همچون عمروعاص، قيس بن اشعث، وليد بن عقبه و عتبة بن ابى‏سفيان و … را فرا خواند، نشستى تشكيل دادو درباره چگونگى برخورد با حكومت تازه پاى امام حسن(ع) و براندازى آن با آنان به مشورت پرداخت او گفت: چنانچه انديشه‏اى اساسى جهت‏براندازى حكومت علوى نكنيد، براى هميشه با تهديد مواجه خواهيم بود. پس از سخنان معاويه شورا برگزار شد.

رهاورد اين نشست تصميم‏هاى زير بود كه بتدريج جامه عمل پوشيد:
1- فرستادن جاسوس جهت اغتشاش و آشوب و ايجاد نا امنى.
2- تطميع و تهديد نيروهاى ارشد نظامى و لشكريان امام مجتبى(ع) مانند عبيدالله بن عباس و قيس بن سعد.
3- ارسال گشتى‏هاى رزمى در اكيپ‏هاى كوچك و بزرگ جهت ضربه زدن و ايجاد رعب و وحشت در مرزهاى حكومت علوى مانند حمله به بسر بن‏ارطاة و كشتن دو فرزند كوچك عبيد الله بن عباس به نامهاى عبدالرحمان و قثم در شهرهاى يمن يا مكه،
4- شايعه صلح قبل از تحقق آن و تبليغات گسترده در اين زمينه.
5- انتشار شايعه‏هاى بى‏اساس چون كشته شدن قيس بن سعد بن عباده و افراد ديگر،
6- شايعه پناهندگى بعضى از شخصيت‏هاى سياسى، نظامى حكومت امام حسن مجتبى،
7- جنگ روانى تمام عيار عليه كارگزاران صالح و متعهد و دلسوز آن حضرت در شهرهاى مختلف.
8- فعال شدن ستون پنجم و نيروهاى وابسته اموى و افراد ناراضى در شهرهاى كوفه، كربلا، بغداد، مكه، مدينه.

انگيزه‏ هاى صلح
توطئه‏هاى فوق سبب شد تا حكومت تازه نفس امام مجتبى(ع) گرفتار مقابله و برخورد با آنان گردد، از برنامه ريزهاى دراز مدت و جابجايى نيروهاى خسته و ناتوان و غير علاقه‏مند منصرف شود و نتواند شالوده محكمى را پى‏ريزى كند. از سوى ديگر، طولانى شدن معركه صفين به مدت هيجده ماه و كشته شدن حدود 70 هزار تن در ليلة الهرير و فقدان نيروهاى ارزشمند و صحابه بزرگ پيامبر(ص) مانند عمار ياسر، هاشم مرقال، ثابت‏بن قيس، ذوالشهادتين و …، كه سابقه‏اى درخشان در تاريخ اسلام داشتند، و از همه مهمتر شهادت اميرمؤمنان در فرو پاشى شيرازه حكومت تاثير بسزا داشت.

مورخان گفته‏اند: 36 تن از رزمندگان غزوه بدر، كه آخرين ستارگان تابناك ايمان و عقيده از زمان پيامبر(ص) بودند، در نبردهاى جمل، نهروان و صفين به شهادت رسيدند كه ضربه‏اى كوبنده بر پيكر لشگريان عراق بود.

امام مجتبى(ع) فرمود: سوگند به خدا، من حكومت و خلافت را تسليم معاويه نكردم، مگر بدان سبب كه يارانى براى نبرد با او نيافتم. چنانچه همراهانى مى‏داشتم، شب و روز با وى(معاويه) جنگ مى‏كردم و (آنقدر) به نبرد عليه او ادامه مى‏دادم تا خداوند بين ما حكم كند.

سبط اكبر رسول خدا(ص) چنان مى‏ديد كه جنگ شروع شود، به شكست نظاميان عراق مى‏انجامد و معاويه بدين بهانه همه ‏دوستان اهل بيت(ع) را خواهد كشت. از اينرو فرمود:
انى خشيت ان يجتث المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدين ناعى ؛ من ترسيدم ريشه مسلمانان از روى زمين كنده شود، خواستم براى پاسدارى و حفاظت از دين، نگاهبانى باقى بماند.

و در جاى ديگر فرمود: فصالحت‏ بقيا على شيعتنا خاصة من القتل، فرأيت دفع هذه الحروب الى يوم ما فان الله كل يوم هو فى شان ؛ حفاظت ‏شيعه از نابودى و كشته شدن، مرا ناگزير به مصالحه ساخت. پس مناسب ديدم جنگ را به روزى ديگر واگذارم. تكليف انسان براساس اوامر الهى هر روز به گونه‏اى است و بايد آن را انجام دهد.

قرارداد صلح و شرطهاى اساسى آن
به نوشته مورخان در سال 41 ه .ق، در يكى از ماههاى ربيع الاول يا ربيع الثانى و يا جمادى الاولى، معاويه به وسيله عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن سمره نامه‏اى به عنوان قرارداد صلح، براى حسن بن على(ع) فرستاد. اين نامه كاملا سفيد بود و فقط در بالاى آن يك خط نوشته شده بود، ان اشترط فى هذه الصحيفة التى ختمت اسفلها ما شئت فهو لك، اين نامه را در خصوص قرارداد صلح فرستادم. من آن را امضاء كرده‏ام هر شرطى را كه شما مى‏خواهيد و صلاح مى‏دانيد در آن بنويسيد مورد قبول من است.
در پايان نامه، جهت اطمينان بيشتر سوگندهاى بزرگى ياد كرد، به امضاى همه بزرگان دربارش رساند.

نامه فوق به دو گونه نقل شده، ما به جهت اختصار به نقل دوم مى‏پردازيم كه بندهاى آن به صورت جداگانه ذكر شده است.

بندهاى قرارداد صلح
ماده اول: واگذار كردن حكومت‏به معاويه به شرط آن كه بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) و سيره و روش خلفاى شايسته عمل كند.

ماده دوم: خلافت‏بعد از معاويه از آن حسن بن على(ع) است و چنانچه حادثه‏اى براى او پيش آمد و او موفق نشد، حكومت از آن حسين(ع) است و معاويه حق ندارد، بعد از خود جانشين تعيين كند.

ماده سوم: دشنام دادن و نفرين به اميرمؤمنان(ع) در قنوت نماز ترك شود و كسى از آن حضرت جز به نيكى ياد نكند.

ماده چهارم: همه مردم از هر رنگ و نژادى كه هستند و در هر جا زندگى مى‏كنند، بايد از امنيت كامل برخوردار باشند و آنچه در گذشته انجام داده‏اند، مورد عفو قرار گيرد افراد به بهانه‏هاى واهى مورد تعقيب واقع نشوند و با مردم عراق به خشونت رفتار نگردد.

ماده پنجم: ياران و شيعيان على(ع) در هر جا هستند، در امان باشند و به آنها تعرضى نشود و جان و مال و ناموس و فرزند ايشان از امنيت كامل برخوردار باشد. معاويه بايد از تعقيب و سوء قصد به آنها بپرهيزد، حقوق هر صاحب حقى را به خودش برساند و آنچه در دست‏ياران على(ع) است‏باز پس گرفته نشود.

ماده ششم: هرگز عليه امام حسن و برادرش امام حسين(ع) و هيچ يك از خاندان اهل بيت(ع) آشكارا و نهان توطئه‏اى نكند(ستمى و آزارى نرساند) و در هيچ نقطه‏اى از روى زمين براى آنان وحشتى ايجاد نكند.

ماده هفتم: در حضور معاويه اقامه شهادت نشود و معاويه حق ندارد خود را اميرمؤمنان بنامد.

ماده هشتم: از بيت المال كوفه، مبلغ پنج ميليون درهم مستثناست، آن مبلغ ربطى به قرار داد صلح ندارد. معاويه بايد بدهى‏هاى بيت المال را بپردازد و بر اوست هر سال مبلغ دو ميليون درهم به برادرم حسين بدهد. بنى‏هاشم را در بخشش‏ها و عطاها بر بنى عبد شمس ترجيح دهد و هر سال يك ميليون درهم جهت فرزندان شهداى جنگ‏هاى جمل و صفين و به آنانى كه در ركاب اميرمؤمنان(ع) به شهادت رسيده‏اند، داده شود، و اين مبلغ بايد از ماليات مربوط به دارابجرد باشد.

شروط فوق در نامه‏هاى رسمى امضاء نشده، رد و بدل گرديد. معاويه از شام به مسكن آمد و قرارداد صلح در آنجا به صورت علنى و رسمى در حضور بسيارى از مردم، خوانده شد.

بعضى از مورخان گفته‏اند: عقد صلح در «بيت المقدس‏» و يا «ادرح‏» اجرا گرديد. اين دو قول قوت چندانى ندارد، زيرا مسكن محل تجمع نيروهاى نظامى دو طرف بود و فرماندهان عالى رتبه نيز حضور داشتند.

توضيحى پيرامون مواد صلحنامه
بندهاى قرارداد مصالحه كه از سوى سبط اكبر پيامبر مطرح شده، داراى امتيازات بسيارى است كه در هر زمان، جايگاه والاى سياسى – الهى خود را باز مى‏كند و منشور اصلاح و انقلاب تدريجى را پى‏ريزى مى‏نمايد. امام(ع)، در اين قرارداد، كوشيد پرده از چهره معاويه بردارد و تبليغات دروغينى كه جهت تثبيت موقعيت اجتماعى او انجام گرفته، خنثى كند.

بند اول: اعمال و كردار وى را مخالف قرآن و سيره پيامبر(ص) و خلفاى صالح دانسته و از وى خواسته است تا بعد از واگذارى حكومت، برنامه‏هاى آينده خويش را بر اساس قرآن و روش پيامبر قرار دهد.

بند دوم: به موقت‏بودن حكومت معاويه اشاره مى‏كند و اينكه او نمى‏تواند سرنوشت آينده مسلمانان را بر عهده گيرد، بلكه آينده از آن خود يا برادرش حسين(ع) و يا شورايى از مسلمانان است كه خط و مشى را تعيين مى‏كنند.

بند سوم: بيانگر كينه معاويه به اهل بيت پيامبر(ص) است او آغازگر سب و نفرين عليه شخصيتى همچون على بن ابى‏طالب(ع) بود.

بند چهارم: بر بى‏تقوايى، ستمگرى و نژاد پرستى معاويه اشاره مى‏كند و از او تعهد مى‏گيرد امنيت را برقرار سازد و متعرض مردم، بويژه مردم عراق و علاقه‏مندان به اهل بيت(ع) نگردد، زيرا بسيارى از آنان حامى و ياور پدرش على(ع) بودند.

بند پنجم: خواستار حفاظت و امنيت ويژه‏اى براى ياران على(ع) است و سپس تصريح مى‏كند: بر معاويه است پاكباختگانى چون حجربن عدى، ميثم تمار، عمرو بن حمق و … را ارج نهد و حقشان را ادا كند، نه اينكه، به خاطر حق‏گويى، آنان را تعقيب كند و ترس و وحشت را حاكم سازد.

بند ششم: تاكيدى است‏بر دو بند پيشين و هشدارى است‏بر ترك توطئه آشكار و پنهانى حاكمان شام عليه امام و اهل بيت(ع)، زيرا آنان مشعل هدايت اين امتند و معلوم بود كه معاويه و بنى اميه براى رسيدن به اهداف شوم خود خست‏سراغ آنان را خواهند گرفت.

امام مجتبى(ع) در بند هفتم، بالاترين ضربه روحى را بر پيكر معاويه و بنى‏اميه وارد كرده است، زيرا:
اولا: اقامه شهادت بايد نزد افراد عادل، مطمئن و مورد وثوق انجام گيرد و معاويه از اين خصال نيك به دور است.

مرحوم مجلسى در اين باره مى‏نويسد: شهادت بايد نزد حاكم عادل و قاضى فصل(تميز دهنده بين حق و باطل) اقامه شود و درباره او اطمينان حاصل شود كه حق را احيا و با باطل مبارزه مى‏كند.
امام با آوردن اين قيدها خواسته است، معاويه را فاقد صفات مذكور معرفى كند.

ثانيا: اگر معاويه خود را اميرالمؤمنين نداند، مسلم امام(ع) كه خود يكى از افراد مؤمن است، تحت ولايت و سرپرستى او نخواهد بود، به همين ترتيب، ديگر افراد متدين، متعهد و دلسوز شيعه پس در آن صورت او حقى بر گردن هيچ مؤمنى پيدا نخواهد كرد.

اما بند هشتم، كه در برگيرنده مسايل مالى، بيت المال، پرداخت‏سالانه به حسين بن على(ع) و پرداخت‏بدهى‏هاى حضرت و رسيدگى به بازماندگان شهداى صفين و جمل است، از اساسى‏ترين شروط قرارداد صلح به شمار مى‏آيد.

نقد و بررسى
علامه باقر شريف قرشى شرط هشتم قرارداد صلح را غير واقعى مى‏داند، زيرا طبق استدلال ايشان، بيت المال در اختيار امام مجتبى(ع) بود و درخواست معنا ندارد و ديگر اينكه اين بند با سيره اميرالمؤمنين(ع) كه بيت المال را هر شب مى‏روبيد، سازگار نيست.

در پاسخ بايد گفت: اولا: امام(ع) با اين حركت، صداقت‏خويش را ثابت كرد و براى هميشه از اتهام اختلاس بيت المال رهايى يافت و هيچ كس نتوانست آن حضرت و برادرش و ديگر دست اندركاران حكومتش را متهم كند.

ثانيا: مگر مى‏شود مملكتى كه گرفتار جنگ‏هاى پرهزينه‏اى همچون صفين و جمل و… بود و پيوسته به اسب، شتر، لباس و شمشير و سپر و نيزه نياز داشت پشتوانه‏اى در بيت المال نداشته باشد؟ آنهم جنگى كه بيش از هشتاد هزار نيرو و جنگجو در آن شركت جسته است.

ثالثا: سيره على(ع) افزون كردن بيت المال است «توفير فيئكم عليكم‏» به طورى كه پشتوانه‏اى قوى براى مسلمانان باشد و فئ غنائم، ماليات و زكوات را شامل مى‏شود.

رابعا: صدقات و حق فقرا، كه على بن ابى‏طالب(ع) آن را نگه نمى‏داشت و به فقرا مى‏رساند و سعى مى‏كرد چيزى از آن را نگاه ندارد، جزئى از بيت المال عمومى كشور بود نه همه آن.

و اما در مورد درخواست 2000000 درهم در سال براى حسين(ع)، بايد توجه داشت كه اين مبلغ براى مصرف شخصى خود امام حسين(ع) نبوده، بلكه جهت فقرا و درماندگان هزينه مى‏شد، زيرا خانواده‏هاى فقير و آبرومندى در كوفه بودند كه غير از امام و برادرش(ع) كسى آنها را نمى‏شناخت.

نكته قابل توجه اينكه چون دين و بدهكارى امام مجتبى(ع) مربوط به بيت المال بوده از اين رو پرداختنش را به معاويه محول مى‏كند.
بنابراين، روشن شد كه شرايط و موارد صلحنامه بسيار دقيق و اساسى بود و با درايت و پيش بينى امام مجتبى(ع) انجام گرفته است.

قرارداد مصالحه و اعلان آن، چنانچه در پانزدهم ربيع الاول سال 41 ه .ق انجام گرفته باشد، خلافت و حاكميت آن حضرت پنج ماه و 24 روز به طول انجاميده است و اگر در 25 ربيع الآخر واقع شده باشد، حكومت آن حضرت هفت ماه و چهار روز طول كشيده است. و بالاخره اگر 25 جمادى الاولى باشد، هشت ماه و چهار روز شده است. 

در انتظار رؤيت ‏خورشيد

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره بیست و یک
ولادت
بامداد جمعه، پانزدهم شعبان 255 هجرى قمرى، دوازدهمين اختر آسمان امامت و ولايت‏حجة بن‏الحسن المهدى(عج) در خانه امام عسكرى(ع) در شهر «سامرا» ديده به جهان گشود. مادرش نرجس، ريحانه، سوسن و صيقل خوانده مى‏شد. آن يادگار الهى حجت، قائم، خلف صالح، صاحب الزمان و بقية‏الله لقب گرفته است و مشهورترين لقبش حضرت «مهدى‏» است.

اين مولود مسعود دو غيبت دارد؛ نخست غيبت صغرى، كه‏69 سال طول كشيد و بعد از شهادت امام عسكرى(ع) در سال 260ه .ق (زمان‏6 سالگى حضرت) آغاز شد و تا سال‏329ه .ق (زمان درگذشت آخرين نايب خاصش «على بن‏محمد سيمرى‏») ادامه يافت. پس از آن، غيبت كبرى آغاز شد كه از سال‏329ه .ق تا كنون استمرار يافته است و پايانش بر كسى جز خداوند آشكار نيست.

اميرمؤمنان(ع) فرمود: [امام] غايب ما دو غيبت‏خواهد داشت كه يكى طولانى‏تر از ديگرى است. در دوران غيبت او، تنها كسانى در اعتقاد به امامتش پايدار مى‏مانند كه داراى يقينى استوار و معرفتى كامل باشند.

در انتظار مهدى(ع)
از باورهاى عمومى جهان اسلام، به ويژه جامعه تشيع، اعتقاد به مهدويت و آمدن مصلحى بزرگ است. آن كه تلاشهاى شبانه‏روزى ديگر مصلحان و مشعلداران هدايت را به ثمر مى‏رساند و انسان گرفتار كج‏رويها و دلخوشى‏هاى زودگذر و اضطراب و دودلى و حيرت را نجات مى‏بخشد. به راستى انتظار وجود چنين نجات‏بخشى دلهاى مرده را زنده مى‏كند و مردم را از نوميدى، كه بزرگترين مشكل روانى قرن معاصر است، رها مى‏سازد. پيامبر گرامى اسلام چنين انتظار مثبت و سازنده‏اى را عبادت و بندگى خداوند سبحان برشمرده، مى‏فرمايد:
افضل اعمال امتى انتظار فرج الله – عزوجل-; برترين و والاترين كارهاى امت من داشتن اميد و تلاش در راستاى فرج الهى است.

و اميرمؤمنان على بن‏ابى‏طالب(ع) نيز فرموده:
انتظروا الفرج و لاتياسوا من روح الله فان احب الاعمال الى الله – عزوجل – انتظار الفرج; شما اميدوار فرج و گشايش الهى باشيد و از كمكهاى خداوند نوميد نگرديد؛ همانا برترين اعمال در نزد خالق يكتا انتظار فرج است.

انتظار در امتهاى گذشته
پيامبران گذشته در ميان امتهاى خويش از اصلاح اساسى و اجراى عدالت همگانى سخن مى‏گفتند و وعده ظهور مصلح بزرگ به پيروان خود مى‏دادند. آنها خود با تمام توان در اين راستا مى‏كوشيدند; قربانيان و شهداى فراوانى تقديم مى‏داشتند؛ در جهت اصلاح جوامع گرفتاريهاى بسيار تحمل مى‏كردند; ولى اصلاح فراگير و جهان شمول تحقق پيدا نكرد.

ابراهيم خليل الرحمان(ع)، بعد از طوفان نوح، به ارشاد و تبليغ پرداخت تا بسيارى از افراد پاك مجذوب وى گشتند و سر تسليم فرود آوردند. او با نمروديان درافتاد و رنجهاى بسيار تحمل كرد; ولى نمرود (حمورابى)، با منحرف ساختن مردم، ساختن بهشت و دوزخ و سوق دادن مردم به سوى ماديت، افكار شيطانى خود را گسترش داد; در نهايت‏سد راه شد و عدالت عمومى تحقق پيدا نكرد و باز آن وعده ابراهيم(ع) اجرا نشده باقى ماند. موسى پيامبر(ع) با تلاش قوم خويش را از دست فرعون نجات داد ولى به پيروزى جهانى نرسيد. عيسى(ع) تلاش فراوان كرد ولى در نهايت او را به دار آويختند تا فرياد عدالت‏خواهى‏اش خاموش شود و خود به چپاول سرمايه‏هاى مادى و معنوى مردم بپردازند. البته خداوند سبحان عيسى(ع) را از شر آنان محفوظ داشت و براى روز ديگر، كه همان وقت ظهور است، به آسمان برد. او از آسمان فرود مى‏آيد و پشت‏سر حضرت مهدى قرار مى‏گيرد.

قرآن مى‏گويد:
«و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى بن‏مريم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم … و ما قتلوه يقينا، بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما» ؛ گفتار [دروغ] آنان كه گفتند: ما مسيح «عيسى بن‏مريم‏» رسول خدا را كشتيم در صورتى كه او را نكشتند و نه به دار آويختند، بلكه امر بر آنان مشتبه گرديد … به يقين، آنان عيسى(ع) را نكشتند، بلكه خداوند او را به سوى خود بالا برد و پيوسته خداوند بر هر كارى مقتدر است و اعمالش از روى حكمت.

علامه طباطبايى، در تفسير آيه فوق مى‏نويسد: در اينكه عيسى بن‏مريم به هنگام ظهور مهدى(ع) فرود خواهد آمد و پشت‏سر او نماز خواهد گزارد، احاديث و روايات بسيارى، از طريق اهل سنت و شيعه، از پيامبر و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده كه يقين‏آور است و جايى براى ترديد باقى نمى‏گذارد.

پس انبيا و امتهاى پيشين در انتظار مصلحى بزرگ و نجات‏بخشى جهانى به سر مى‏بردند تا زحمات پيامبران (عليهم السلام) را به ثمر رساند و آن امرى حتمى است.

انواع انتظار
بايد اذعان كرد كه بشر، بر اساس طبيعت‏خويش، در پى تحقق عدالت عمومى است تا همه گروههاى جامعه از ستمگرى و استبداد و محروميت‏خويش و ديگران رها گردند. جهت تحقق اين وعده الهى دو گونه انتظار ديده مى‏شود:

الف) انتظار مخرب
بعضى از افراد جامعه چنين مى‏انديشند كه بايد دست روى دست گذارند و براى نابودى ستم و استبداد هيچ فعاليتى انجام ندهند و خطرى را به جان نخرند; زيرا تحول و دگرگونى جامعه يا نابودى افراد فاسد، بر عهده ديگران است. آنان بايد چشم انتظار بنشينند تا قدرتى غيبى همه چيز را دگرگون كند و زمينه بهره‏بردارى از نعمتهاى الهى را براى آنان فراهم سازد. اين گونه انتظار را انتظار مخرب مى‏نامند؛ زيرا زمينه را براى فساد بيشتر تبهكاران و مفسدان فراهم مى‏سازد و بى‏ترديد استكبار و مكتبهاى الحاد و مادى همواره مبلغ و ناشر آن بوده‏اند. متاسفانه گاه اين طرز فكر ادرست‏به حساب باورهاى دينى گذاشته مى‏شود. در اين نوع انتظار، گناه هم فال است و هم تماشا؛ هم لذت و كامجويى است و هم كمك به انقلاب مقدس نهايى؛ زيرا اينان فكر مى‏كنند تا فساد همه جا را فرا نگيرد آن مصلح قيام نمى‏كند.

در ره دوست‏به هر حيله رهى بايد كرد / طاعت از دست نيايد گنهى بايد كرد

اينان هر حركت اصلاح‏طلبانه‏اى را محكوم به شكست مى‏دانند و به هيچ تحول و حركتى كمك نمى‏كنند و به همه حركتها با بدبينى مى‏نگرند. اين نوع برداشت از انتظار و مهدويت، جز تعطيلى احكام و حدود الهى و گسترش فساد به وسيله مستكبران دستاوردى ندارد.

ب) انتظار سازنده و پويا
سازندگى و پويايى جهت‏بهتر زيستن از آرمانهاى جوامع اسلامى است. در مكتب ارزشمند اسلام، آن كه دو روزش مساوى باشد و در مقايسه به گذشته خود رشد و تكاملى نداشته باشد، مغبون و زيانكار شمرده شده است و آن كس كه امروزش از ديروز بدتر باشد، ملعون و طرد شده است. علاوه بر اين، معصومان پاك گفته‏اند: آن كه پرونده عملش چنان باشد كه آينده خود را از گذشته بهتر نبيند، مرگ برايش از زندگى سزاوارتر و بهتر است.

منتظران واقعى، چنانچه در زمان يبت‏به فرمان رهبران راستين خود گوش فرا دهند، بايد از هيچ تلاشى در راستاى اصلاح جامعه كوتاهى نكنند، بلكه هر خطرى را به جان بخرند تا صلاح و سعادت تحقق يابد و زمينه ظهور آن نجات‏بخش فراهم گردد.

در انتظار سازنده چنانچه مؤمنان تلاشى پى‏گير در اصلاح جامعه نداشته باشند و با زشتيها و منكرات مبارزه نكنند، منتظر شمرده نمى‏شوند. در اين نوع انتظار، جامعه آمادگى ويژه‏اى دارد; در هر حال خود را در خدمت مصلحى بزرگ مى‏بيند و آماده است‏با تلاش صادقانه جامعه بشرى را متحول كند و با رهبرى آن نجات‏بخش، عدل و انصاف را بر سرنوشت همه انسانها حاكم گرداند.

مفضل بن‏عمر، كه از شاگردان امام صادق(ع) بود، مى‏گويد: خدمت آن حضرت بوديم، سخن از انتظار و آمادگى و پذيرش نجات‏بخش الهى، كه از فرزندان رسول خدا(ص) است، به ميان آمد. آن حضرت فرمود:
من مات منتظرا لهذا الامر كان كمن كان مع القائم فى فسطاطه لا بل كان بمنزلة الضارب بين يدى رسول الله(ص) بالسيف ؛ آن كه در انتظار فرج به سر برد و با حال آمادگى براى ظهور قائم و مصلح كل از دنيا رود وضعيت او مانند كسى است كه در خيمه فرماندهى آن نجات‏بخش جهت اصلاح جامعه به سر مى‏برد و گوش به فرمان است.

سپس امام صادق(ع) فرمود: بلكه بالاتر، او همانند كسى است كه شمشير در دست دارد و در راه خدا در ركاب رسول خدا(ص) جهت اصلاح جامعه و نشر اسلام حقيقى جهاد مى‏كند.

مصلح بزرگ در كتابهاى آسمانى
ظهور مهدى موعود(ع) از نعمتهاى بزرگ الهى است كه خداوند به وسيله آن بر مردم و مستضعفان جهان منت گذاشته و اراده كرده آنان را سرورى و آقايى دهد. قرآن مى‏گويدم‏«و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون‏»
و ما، بعد از تورات، در زبور داود نوشتيم [در كتابهاى انبيا گذشته وعده داديم]كه بندگان نيكوكار من زمين را به ارث مى‏برند و در آن حكومت‏خواهند كرد.

در كتابهاى تفسيرى آمده است: اين وعده الهى، در همه كتابهاى آسمانى است و مراد از «صالحين‏» قائم آل محمد، مهدى موعود(ع) و ياران اويند.

علامه مجلسى(ره) در بحارالانوار توضيح مى‏دهد: بعد از اينكه در همه كتابهاى آسمانى پيامبران وعده خود را نوشتيم، در قرآن نيز وعده خويش را تكرار كرديم.
سپس مى‏نويسد: مقصود از «ذكر» تورات است و بعضى از مفسران بر اين باورند كه مراد از «زبور» همه كتابهاى آسمانى است.

در كتاب انجيل و تورات، در موارد مختلف از ظهور مصلح بزرگ سخن به ميان آمده است كه اشاره به نمونه‏هايى از آن سودمند مى‏نمايد:

الف) در عهد جديد چنين مى‏خوانيم: «او پسرى خواهد زاييد كه نامش را «يسوع‏» «عيسى‏» مى‏گذارد. آن فرزند مت‏خويش را از گناهانشان رهايى مى‏بخشد.»

ب) در انجيل يوحنا چنين آمده است: «زيرا در حقيقت‏شنيده‏ايم كه او «مسيح‏» نجات‏دهنه عالم است.»

ج) در انجيل لوقا، به صورت عموم در باره نجات‏بخش و انتظار آن، چنين مى‏نويسد:
«پس خود را حفظ كنيد، مبادا دلها از پرخورى و مستى و انديشه‏هاى دنيوى سنگين گردد.»
«و آن روز ناگهان بر شما آيد، زيرا مثل دامى بر جميع سكنه تمام روى زمين خواهد آمد.»
«پس در هر وقت دعا كرده و بيدار باشيد تا شايسته آن شويد كه از جميع اين چيزهايى كه در زمين به وقوع خواهد پيوست نجات يابيد و در حضور پسران ايشان بايستيد.»

د) در عهد قديم (تورات) راجع به امنيت كامل براى همه موجودات آمده است:
«در آن روز به جهت ايشان با حيوانات صحرا و مرغان هوا و حشرات زمين عهد خواهم بست و كمان و شمشير و جنگ را از زمين خواهم شكست و ايشان را به امنيت‏خواهم رسانيد و بعد خواب، همراه با آرامش خواهند كرد.»

هـ) و نيز در باره نجات مستضعفان و ظهور مصلح بزرگ آمده است:
«هر كه تا انتها صبر كند، نجات يابد.»
«زيرا شما را صبر لازم است تا اراده خداى را به جاى آورده و وعده او را بيابيد»
«زيرا بعد از اندك زمانى آن آينده خواهد آمد و تاخير نخواهد داشت.» 

آيينه زهرا(س) زینب کبری

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره هجده
پنجم جمادى الاولى سال پنجم و يا ششم هجرت، پرثمرترين ميوه شجاعت و بردبارى، عفت و پاكدامنى در مدينه منوره ظاهر گشت. (1) او مظهر عواطف و احساسات پاك و ثمره وجودى دو درياى مواج و خروشان نبوت و امامت گشت و بيت علوى را نورانيتى ديگر بخشيد و سومين اثر زيباى «مرج البحرين يلتقيان‏» (2) شد. به طورى كه به انسانهاى شرافتمند جهان، افتخار ديگرى دارد. قدومش بر همگان مبارك و راهش پر رهرو باد.

خواهى كه شوى با خبر از رتبه او / بابش على عالى و مامش زهراست

زينب در گرانبهاى نبوى و علوى است. لحظه‏اى كه پا به عرصه وجود گذاشت، جهت جلوه بيشتر درخشش روحانى وجوديش در برابر همه ستمگريها و تاريكيهاى تاريخ نسبت‏به معنويات، پنج تن آل‏عبا دست ‏به تربيت و پرورش وى يازيدند و او را مورد توجه قرار دادند، از اين رو زينب بعد از مادرش، مظهر وجودى پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين گرديد، و به حق وى را زينب يعنى زينت پدر ناميدند.

نامگذارى
عقيله بنى‏هاشم آنگاه كه پا به عرصه وجود گذاشت و در منزل وحى در كنار پنج تن قرار گرفت. مادرش فاطمه اطهر عليها السلام رو به شوهرش على بن ابى‏طالب(ع) كرد و از او خواست تا نام زيبايى را برايش انتخاب كند. آن حضرت فرمود: «در اين امر مهم، بر پيامبر خدا پيشى نخواهم گرفت. بايد مقدارى تحمل كنيم تا آن وجود نازنين از سفر برگردد».

چون رسول خدا از سفر بازگشت، آن دو نامگذارى اولين فرزند دختر خويش را بر عهده آن حضرت گذاشتند. آن بزرگوار كمى تامل نمود، در آن هنگام جبرئيل نازل شد و سلام و درود حضرت حق را بر وى ابلاغ كرد و سپس گفت: «نام اين نوزاد را زينب بگذار، زيرا خداوند اين نام را برگزيد و آن را انتخاب كرد». بعد هم پيش‏گوييهايى را نسبت‏به حوادث و قضاياى آينده آن سلاله پاك بيان داشت. (3)

زينب عليها السلام ، دختر اميرالمؤمين، را زينب كبرى ناميده‏اند تا از ديگر زينب‏ها، همچون زينب بنت محمد، جدا گردد و نيز او را صديقه صغرى گفته‏اند تا از مادرش صديقه كبرى عليها السلام جدا گردد.

القاب زينب
عظمت و قدرت روحى دختر اميرالمؤمنين در ميدان‏هاى مختلف سبب گرديد كه او همچون استوانه محكمى باشد كه بخش سنگينى از بار امامت و زعامت پدر و دو برادرش را بر دوش كشد.

محدثان و مورخان براى آن حضرت القاب گوناگونى را ذكر كرده‏اند كه هر كدام نشانگر قوت موضعگيرى آن بانوى بزرگوار در برابر حوادث و رويدادهاى مختلف است، همانند تحمل رحلت پيامبر گرامى اسلام، شهادت صديقه طاهره در دوران خردسالى، شهادت اميرالمؤمنان در محراب كوفه، تحمل شهادت امام مجتبى و از همه بالاتر واقعه پرحماسه و خونين كربلا كه در كمتر از نصف روز شاهد به خون غلطيدن امام زمان خويش، حسين بن على بن ابى‏طالب، گرديد و همراه او نزديك به‏17 نفر از نزديكترين افرادش، همچون فرزند و فرزندان برادر و يا خواهر بودند.

برخى از القاب زيباى آن بانوى مكرمه در روايات مستند آمده و برخى هم برخواسته از صفات عاليه و فضايل بيشمار آن حضرت است.

زينب كبرى از نگاه اهل سنت
دانشمندان و نويسندگان و جامعه اهل سنت زينب كبرى را عزيز و گرامى مى‏دارند و با تمام وجود در برابر شخصيت آن حضرت كرنش مى‏نمايند و اعتقاد درونى خويش و خضوع و خشوع خود را بر زبان و قلم اظهار مى‏كنند. از تاريخ درخشان و سراسر شورآفرين زندگى اين بانوى سترگ و قهرمان، نزديك به 1352 سال مى‏گذرد و طبق پژوهشى كه انجام گرفته بيش از يكصد و هفتاد كتاب مستقل (4) و صدها مقاله نوشته شده است.

اساس اين امر دو مطلب ذيل مى‏تواند باشد:
اول: زينب كبرى تربيت‏يافته بيت رسالت و نبوت و آيينه تمام‏نماى عفت فاطمى و اصالت محمدى و شجاعت علوى است. او دختر اميرمؤمنان و خليفه رسول خداست و نواده پيامبر بوده، رسول گرامى اسلام او را تكريم نموده و بر او ارج نهاده، سخن و كلام او را مى‏شنيده و بر آن تحليل داشته است.

در روايات آمده: آخرين روزهاى عمر پيامبر كه زينب كبرى حدود 5 سال داشت‏خدمت آن حضرت آمد. عرض كرد: «جد بزرگوار ديشب در عالم خواب ديدم كه تندباد سياهى همه جا را فرا گرفت ‏به طورى كه همه جا تاريك شد و آن باد تند مرا نيز جابجا نمود. خود را به درخت تنومندى رساندم و پناهنده شدم. فاصله‏اى نشد كه آن درخت نيز از جا كنده شد و بر زمين افتاد. من به يكى از شاخه‏هاى قوى آن درخت متمسك شدم كه او هم قطع گرديد. دوباره شاخه قوى ديگرى را گرفتم كه آن تندباد او را هم شكست. از خواب بيدار شدم‏». رسول خدا سخنان زينب را شنيد و اشك‏هاى مباركش جارى شد. بعد فرمود: آنچه را در خواب ديده‏اى واقعيتى است كه آن را توضيح مى‏دهم. سپس فرمود: «آن درخت‏بزرگى را كه بدان تكيه كرده بودى، جد توست و بعد هم شاخه قوى بزرگ مادرت، فاطمه زهرا، است و شاخه بزرگ ديگر پدرت، على بن ابى‏ط‏الب، است و دو شاخه بعد از آن حسن و حسين مى‏باشد. با فقدان من و اينان دنيا را ظلمت و ستم فرا خواهد گرفت (و بعد از شهادت فرزندم حسين) عزا و ماتم و حزن همه را فرا خواهد گرفت.»

تحليل پيامبر خدا بر رؤياى زينب كبرى نواده خويش و متاثر گشتن به هنگام استماع سخنان دخترى پنج‏ساله چيزى جز عزت نهادن و گرامى داشتن آن كريمه نخواهد بود.

دوم: شخصيت ذاتى زينب كبرى از بدو تولد تا لحظه رحلت عامل ديگرى بوده كه زندگى سراسر افتخار اين بانو را از ديگر بانوان جدا ساخته است و در همه فراز و نشيب‏ها فطرت خداشناسى و اوصاف رحمانى در وجودش تبلور يافته است و از اين رو در صبر و مقاومت، پاكدامنى و عفاف، پشتكار و ايمان، زهد و پارسايى و … زبانزد خاص و عام گرديده است. اينك از باب ذكر نمونه سخنان بعضى از شخصيت‏هاى اهل قلم جامعه اهل سنت را مى‏آوريم:

الف) جلال ‏الدين سيوطى در رساله «زينبيه‏» خويش مى‏نويسد: «زينب در زمان جدش رسول خدا پا به عرصه جهان گشود و در دامن وى پرورش يافت. او هوشمندى توانا و دورانديش و داراى قلبى پرقوت و پرصلابت‏بود». سپس مى‏افزايد: حسن بن على هشت‏سال قبل از رحلت پيامبر خدا و حسين بن على هفت‏سال قبل از آن و زينب كبرى نيز پنج‏ سال قبل از رحلت آن بزرگوار به دنيا آمده‏اند، پس زينب پنج‏سال از عمر خويش را در كنار پيامبر خدا گذرانده و تربيت‏يافته است‏».

ب) شيخ عزالدين معروف به ابن اثير جزرى مى‏نويسد: «زينب دختر على بن ابى‏طالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا بود. او در زمان پيامبر خدا بدنيا آمد و مقدارى از زندگى آن حضرت را درك نمود. زينب تنها خانم متفكر و دانشمندى بود كه از قوت فكر بالايى برخوردار بود. پدرش وى را به ازدواج عبدالله بن جعفر درآورد خداوند به وى فرزندانى عنايت كرد كه نام آنان على، عون اكبر، عباس، محمد و ام‏كلثوم بوده است. او در واقعه كربلا همراه برادرش حسين بن على بود. بعد از شهادتش بهمراه قافله روانه شام گشت و در برابر يزيد بن معاويه خطبه‏اى شيوا و پرمعنى ايراد كرد كه در كتابهاى تاريخى ذكر شده. ايراد آن خطبه درايت و عقل و انديشه و قدرت بالاى قلبى وى را مى‏رساند.» (6)

ج) استاد محمد فريد وجدى: «زينب، دختر على بن ابى‏طالب، از جمله زنان بافضيلت و بزرگوارى است كه دورانديشى و فكر با عظمتى داشت. او همراه برادرش حسين بن على در واقعه كربلا حضور داشت‏به امر يزيد بن معاويه آن خانم را به همراه ديگر اسراء به شام و شهرهاى مختلف بردند كه در شام زينب كبرى در برابر يزيد خطبه‏اى غراء خواند.» (7)

د) محمد غالب شافعى مصرى: او كه از نويسندگان مقتدر مصرى است در مجله «الاسلام‏» سال اول شماره‏27 علاقه و عشق خود را به زينب چنين مى‏نگارد:
«يكى از بزرگترين زنان اهل بيت از نظر حسب و نسب و از بهترين بانوان طاهره كه داراى روحى بزرگ و مقام تقوى و آيينه سر تا پا نماى رسالت و ولايت‏بوده، حضرت سيده زينب دختر على بن ابى‏طالب مى‏باشد كه به نحو كامل او را تربيت كرده بودند و از پستان علم و دانش خاندان نبوت سيراب گشته بود. به حدى كه در فصاحت و بلاغت‏يكى از آيات بزرگ الهى گرديد و در حلم و كرم و بينايى و بصيرت و تدبير كارها در ميان خاندان بنى‏هاشم و بلكه عرب مشهور شد و ميان جمال و جلال و سيرت و صورت و اخلاق و فضيلت را جمع كرده بود. شبها در حال عبادت و روزها را روزه داشت و به تقوى و پرهيزگارى معروف بود.» (8)

به راز و نياز و به سوز و گداز / تو گويى كه زهرا بود در نماز

پى‏نوشتها:
1- رياحين الشريعة، ج‏3، ص‏33; زينب كبرى در پنجم جمادى الاولى سال پنجم يا ششم هجرت به دنيا آمد، بعضى ولادت آن حضرت را اوائل شعبان سال پنجم هجرت و بعضى ماه رمضان و يا اواخر ربيع‏الثانى همان سال دانسته‏اند. (كه به طور معمول مرجح خاصى براى اقوال فوق وجود ندارد).
2- تفسير نورالثقلين، الهويزى، ج‏5، ص‏191، ح‏17; مناقب، ابن‏آشوب، ج‏3، ص‏319.
3- زينب الكبرى، علامه جعفر نقدى، ص‏17 -16.
4- فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى، ج‏2، ص‏636-637.
5- مجله آيينه پژوهش، سال سوم (1371)، شماره‏هاى 15 – 14، ص‏160 – 154.
6- زينب الكبرى، علامه جعفر نقدى، ص‏19 – 18.
7- اسدالغابة فى معرفة الصحابة، ابن اثير، ج‏7، شماره 6961.
8- دائرة معارف القرن العشرين، ج‏4، ص‏796 – 795. 

سیره موسی بن جعفر(ع) و چگونگی مبارزه با استبداد

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره شانزده
در ميان خلفاى بنى‏عباس، هارون فلمروى پهناور و گسترده داشت؛ صحراى حجاز، عراق، شام و ايران بخشى از سرزمينهاى زير سلطه‏اش بود.

او پس از مرگ برادرش هادى، در سال 170 هجرى قمرى بر اريكه قدرت تكيه زد، تاسال‏193 ه. ق به گسترش سلطه خويش ادامه داد و در اين راه از هيچ ستمى‏كوتاهى نكرد. او هر سرزمينى را اراده مى‏كرد به چنگ مى‏آورد. مشهور ميان‏مورخان آن است كه وى روى به ابرهاى در حال حركت در آسمان مى‏نمود و مى‏گفت:
اذهبى الى حيث‏ شئت ‏ياتينى خراجك؛ اى ابر، هر كجا مى‏خواهى برو و ببار زيرا هر كجا ببارى مالياتش را براى من خواهند آورد.(1)

جمع‏آورى ماليات سرزمين‏هاى‏دور و نزديك دولت رشيد را ثروتمند ساخت.
رشيد و برامكه براى كامرانى خويش به مركز حكومتشان بغداد رسيدند و اموال‏بى‏شمارى را صرف و خرج زيبايى آن شهر كردند تا آنجا كه در آن روزگار بغداد را«عروس جهان‏» مى‏ناميدند.

خوشگذرانيهاى هارون و وابستگانش روز به روز وابستگى آنان را به حكومت، بيشترمى‏كرد. زندگى او و حاشيه‏نشينان دربارش سراسر اسراف و تبذير شده بود. بهاى‏انگشترى كه هارون در دست داشت‏يكصد هزار دينار (2) برآورد شد و مجسمه پرنده‏اى‏كه بر روى تاجش قرار داشت و از ياقوت قرمز مى‏نمود چنان بود كه نتوانستند برآن قيمتى نهند و بعضى بهايش را نزديك به يكصد هزار دينار تخمين مى‏زدند. (3)

مولف «المحاسن و المساوى‏» مى‏نويسد: هارون الرشيد به وزير خويش يحيى برمكى‏در يك مرحله دويست هزار بخشيد و نيز مامون در شب زفاف به همسرش «پوران‏»حدود يك هزار قطعه ياقوت هديه كرد و فرشى كه هنگام ورود عروس زيرپايش‏انداخت، زربفت و آراسته به در و ياقوت بود فرزند ديگر هارون امين در ظروفى‏آب مى‏نوشيد كه به جواهر گرانبها تزيين گرديده بود.

اغانى نيز مى‏نويسد: خرج كردن ماليات فراوان ناحيه موصل بر كنيزها و رقاصه ‏هااز سوى هارون زبانزد عام و خاص گرديد و شاعر پرتوان آن روز يعنى ابوالعتاهيه‏را ديوانه كرد، او با تعجب مى‏گفت: سبحان الله ايدفع هذا المال الجليل الى‏امراءه!! ؛ آيا اين مال بسيار به يك زن داده مى‏شود، دارالضيافه هارون پر ازكنيزان زيبا روى بود كه براى جذب هر يك دهها هزار درهم و دينار خرج شده بودآنان به لباس‏هاى زرين و فاخر و گوناگون نياز داشتند تا بتوانند در شب‏نشينى‏هاو جشن‏هاى ملوكانه خودنمايى كنند و بزم دربار را شكوه بخشند.(4)

جرجى زيدان‏درباره خوشگذرانيهاى هارون چنين مى‏نويسد:
«او دو هزار كنيز داشت كه سيصد نفر از آنان مخصوص آواز و رقص و پايكوبى وخنياگرى بودند. نقل مى‏كنند: در يكى از جشن‏هاى شبانه، هارون را خوش آمد وسرحال گشت. در آن وقت‏سه ميليون درهم بر حضار نثار كرد و بار ديگر كه ‏آوازه‏خوانى وى را به طرب آورد، دستور داد وى را فرمانرواى مصر سازند. هارون‏كنيزى را به يكصد هزار دينار خريد و براى خريد كنيزك ديگرى سى و شش هزاردينار صرف كرد كه او را فقط يك شب نگهدارى كند و روز بعد او را به يكى ازدرباريان خويش بخشيد.» (5)

ستمگرى كه خود وارث جنايت‏هاى بى‏شمار بود
هادى‏برادر هارون در سالهاى آخر حكومت كليدى به همسرش ريطه داد و گفت: اين كليد خزانه خاص من است ‏به رسم امانت‏ به تو مى‏دهم. حق باز كردن آن را ندارى مگربعد از مرگ من، و با نظارت خليفه بعدى. ريطه گمان كرد خليفه خزانه جواهرات‏ گرانبها را به وى واگذار كرده از اينرو در انتظار روز موعود به سر برد تاخزانه را باز كند سرانجام آن روز فرا رسيد. ريطه در خزانه خاص را باز كرد، با اجساد بيش از يكصد تن از علويان پاكدل و آزاده روبرو شد. در كنار هر يك ‏از شهدا پارچه كوچكى بود كه نام و نشان آنان را همراه داشت (6) گويا لقب ونسب كامل آنان را نوشته بودند تا خاندانشان را براى هميشه بشناسند و به ديگر حاكمان بنى‏عباس بشناسانند.

عصر خفقان و اختناق
در روزگار بنى‏عباس به ويژه‏هارون عرصه چنان بر اهل‏بيت(عليهم السلام ) تنگ بود كه كسى توان فعاليت فرهنگى‏نداشت. راويان حديث جرات نداشتند آشكارا از امام كاظم(عليه السلام) نام ‏ببرند و مطالب گرانبهاى تفسيرى، فقهى، عرفانى و علمى را نقل كنند. گويا همين‏مقدار ارتباط نيز جرمى سنگين به شمار مى‏آمد.

آنان براى حفظ امام معصوم وآثار گرانبهايش مطالب مستند آن حضرت را به صورت كنايه و اشاره مى‏نوشتند وبراى يكديگر مى‏خواندند. آنها با عبارتهاى زير از امام ياد مى‏كردند: سمعت ابا ابراهيم، سمعت ابا الحسن، روى عن العبد الصالح، قال العالم اوالسيد: حدثنى الرجل و يا كتبت اليه …
اگر ياران آن حضرت و دانشمندان اهل حديث‏سابقه ذهنى نداشتند، مراد كنيه ولقب‏هاى فوق را در نمى‏يافتند.

فشار اقتصادى، سياسى هارون بر امام
نظام استبدادى بنى‏عباس از موسى بن‏جعفر(عليهما السلام ) و پيروانش وحشت داشت و كينه و حسد خويش را از راههاى‏مختلف نشان مى‏داد. براى مثال آنان را در فشار اقتصادى قرار مى‏داد تا بنيه‏مالى براى سازمان‏دهى و مبارزه نداشته باشند.

هارون روش موسى بن‏هادى را ادامه داد و فدك را غصب كرد و نگذاشت منافع آن به‏موسى بن جعفر(عليه السلام )و اهل بيت‏برسد. او با گماردن ماموران ويژه ارتباط مالى امام شيعيان را قطع كرد تا جايى كه‏آن بزرگوار بارها از سختى معيشت‏خويش مى‏ناليد و از دير ازدواج كردن فرزندانش‏به خاطر وضع بد معيشتى شكوه كرد.

افزون بر اين هارون هر چند گاه براى حضرت مزاحمت فراهم مى‏كرد. او را ازمدينه به بغداد و يا بصره احضار مى‏نمود و به بهانه اينكه مردم را به سوى خودمى‏خواند و كارش به اختلاف و خونريزى مى‏انجامد، زندانش مى‏افكند.

هارون در سال‏170 ه. ق در برابر قبر پيامبر خدا(ص) براى فريب افكار عمومى چنين گفت:
«انى اعتذر اليك يا رسول الله من شى‏ء اريد ان افعله، اريد ان احبس‏موسى بن جعفر(ع) فلقد بلغنى انه يدعوا الناس لنفسه يريد بذلك تشتيت امتك ‏و سفك دمائها …» ؛ اى پيامبر خدا به خاطر كارى كه تصميم گرفته‏ام انجام دهم‏از تو پوزش مى‏طلبم، مى‏خواهم موسى بن جعفر را زندانى كنم زيرا او مردم را به‏خويش دعوت مى‏كند و با اين كار در پى اختلاف ميان امت تو و ريختن خون‏آنهاست… (7)

برخورد موسى بن جعفر(ع) با نظام هارونى
امام هفتم شيعيان براى‏حفاظت از مكتب والاى تشيع در برابر تهاجم عباسيان شيوه‏هاى گوناگون به كارگرفت كه مى‏توان به مهم‏ترين آنها اشاره كرد:

الف: گماردن افراد نفوذى معتقد و آگاه و پرتوان در نظام حاكم استبدادى
مردان‏باتقوايى چون على بن يقطين بسيارى از مشكلات مومنان را حل مى‏كرد. امام‏كاظم(ع) در يك پيام كاملا محرمانه به او فرمود: هر گاه يكى از شيعيان ما به‏تو مراجعه كرد و مشكلى داشت، نيازمندى او را برطرف كن و از احترام و عزت‏برخوردارش ساز. سپس فرمود اگر چنين كنى من تضمين مى‏كنم: كه هرگز با شمشيركشته نشوى، گرفتار فقر و تهيدستى نگردى و به دست دشمن گرفتار زندان نشوى. (8)

على بن يقطين بالاترين پشتوانه شيعيان مبارزى بود كه در دام ماموران درباربه نوعى گرفتار مى‏شدند.

 ب: تعليم فرهنگ رازدارى (تقيه)
 معمر بن خلاد كه ازياران موسى بن جعفر(ع) بود، از آن حضرت پرسيد:
چگونه بايد در برابر حاكمان ستمگر ايستاد و از اسلام پاسدارى كرد؟ امام درپاسخ، از قول جدش امام باقر(ع) نقل كرد، كه مى‏فرمود: «التقيه من دينى و دين‏آبائى و لا ايمان لمن لا تقيه له‏» رازدارى و با پوشش عمل كردن از برنامه‏هاى‏دينى من و پدران من است آنكه عمل به تقيه نمى‏كند ايمان ندارد.(9) شيوه وضويا چگونگى نماز كه آن امام همام به على بن يقطين آموخت، چيزى جز تقيه نبود.

ج: حفظ نيروهاى مؤمن و كارآمد
امام كاظم(ع) سعى مى‏كرد نيروهايى قدرتمند ومقاوم و آشنا به مصالح اسلام را تربيت كند و در مقاطع مختلف از آنان بهره‏گيرد و همچنين توجه داشت كه در حد امكان آنان شناسايى نشوند، بلكه باپوششهاى مختلف چنان عمل كنند كه هيچ گونه حساسيتى در حاكمان غاصب عباسى به‏وجود نيايد.

على بن‏يقطين با تمام اخلاص در خدمت موسى بن جعفر(ع)بود در حالى‏كه پست وزارت داشت و خمس اموال خويش را به حضرت مى‏داد و به وسائط گوناگون به‏ياران آن بزرگوار مساعدت مى‏نمود، او زمانى اراده كرد هداياى ارزشمندى را كه‏به وى مى‏دادند، به آن امام همام دهد؛ ولى امام كاظم(ع) مى‏خواست اين نيروى‏ارزشمند و مخلص حفظ شود از اينرو پارچه گرانبهايى را كه هارون به او هديه ‏داده بود او هم براى آن حضرت فرستاد، امام آن را برگرداند و فرمود از امروزسعى كن وضوى خويش را بر روش هارون و اهل سنت انجام دهى.

از سوى ديگر مأموران هارون مراقب تماس‏ها و چگونگى وضعيت على بن يقطين بودند. آنان‏گزارشهايى را عليه وى داده بودند كه با موسى بن جعفر(ع) در تماس است و لباس‏و هديه مخصوص شما را به ايشان داده و حتى وضو و نمازش را بر روش مذهب‏اهل‏بيت(عليهم السلام ) انجام مى‏دهد.

هارون در پى اين گزارشها او را احضار كرد و با ناراحتى تمام گفت: اگر چنين ادعايى درست ‏باشد، خون تو را خواهم ريخت… از او پرسيد: آن لباسى را كه هديه دادم چه كردى؟ على پاسخ داد: در داخل‏ بقچه‏اى گذارده و جهت تبرك آن را حفظ كرده‏ام. هارون يك نفر از كارگزارانش رادر پى هديه فرستاد و با آدرسى كه على بن يقطين داده بود، هديه را همچنان مهرشده آوردند.

در مرحله ديگر جاسوسان هارون گزارش دادند كه او نماز را همانند شيعه مى‏خواند. هارون مراقبانى بر على گماشت و سرانجام دريافت كه او همچون‏اهل سنت نماز مى‏گزارد. هارون خشم خود را فرو برد و رو به على كرد و گفت:
هرگز سخن هيچ سعايت‏كننده‏اى را عليه تو نخواهم پذيرفت.(10)

موسى بن جعفر(ع)با اين هوشيارى و دستورالعمل اين يار باوفاى خويش را براى خدمت افزونتر به‏شيعيان حفظ كرد و اطمينان هارون بيشتر جلب شد و على توانست تا ماموريت‏هاى‏محوله را بهتر از سابق انجام دهد.

د: مبارزه منفى با نظام استبدادى
موسى بن‏جعفر(ع) صفوان بن مهران جمال را احضار كرد; او شترانش را در موسم حج دراختيار هيئت‏خاصى از دربار هارون مى‏گذاشت تا به حج روند و مراسم بجاى آورندو احيانا به عنوان ناظران بر مراسم حج از سوى حكومت وظايف و اعمالى را انجام‏ دهند.

هنگامى كه صفوان خدمت امام كاظم(ع) رسيد، فرمود: صفوان يك عمل تو همه‏كارهاى زيبايت را زير سؤال برده است؟ با تعجب پرسيد: فدايت‏شوم مگر چه‏كرده‏ام؟ امام فرمود: كرايه دادن شترها جهت مراسم حج‏به هارون كار مناسبى‏نيست. عرض كرد: من به خاطر سفر حج كرايه مى‏دهم و خود هم همراهشان نيستم،بلكه عده‏اى از غلامان را مى‏فرستم.

امام فرمود: صفوان دوست ندارى ستمگران باقى بمانند تا اجاره شترهايت را بعداز حج پرداخت كنند؟
عرض كرد: البته دوست دارم.

حضرت فرمود: «فمن احب بقاءهم فهو منهم و من كان منهم فقد ورد النار» هركس بقاى هارون و هيأت حاكمه‏اش را دوست‏ بدارد از آنان است و هر كس از ايشان‏باشد به جهنم فرو مى‏افتد.

چون صفوان سخنان را از امام شنيد همه شترهاى اجاره‏اى خويش را فروخت، هارون‏متوجه شده او را احضار كرد و او را به خاطر اين عمل مورد سرزنش قرار داد.

صفوان گفت: من پير شدم و توان ندارم. غلامان هم كارها را به طور شايسته ودرست انجام نمى‏دهند. هارون با عصبانيت رو به صفوان كرد و سرى تكان داد وگفت: خاموش! من مى‏دانم چه كسى به شما فرمان مى‏دهد. كار موسى بن‏جعفر است.
صفوان: من با موسى بن‏جعفرعليهما السلام ارتباط ندارم او در كارهاى من دخالتى‏نمى‏كند. هارون در پايان گفت: اگر سابقه همكارى تو نبود، نابودت مى‏كردم.(11)

البته چيزى نگذشت كه هارون تصميم به كشتن صفوان گرفت و باز موسى بن جعفرعليهما السلام زياد بن ابى‏سلمه را احضار كرد و از او خواست تا همكارى خويش رابا دستگاه حكومتى هارون قطع كند. زياد هم فرمان حضرت كاظم(ع) را اطاعت نموده ‏و استعفاء كرد.(12)

مبارزه منفى امام هفتم(ع) با حكومت هارون چنان بود كه‏شايعه فتواى حضرت مبنى بر حرمت ولايت و حاكميت هارون در جامعه وجود داشت وكمترين مسامحه‏اى از حضرت در برخورد با حكومت‏بنى‏عباس ديده نمى‏شد.

هـ: تربيت انديشمندان فكرى و سياسى
امام كاظم(ع) با اينكه از سوى حكومت هارون‏تحت فشار بود و بخش عمده‏اى از عمرش را در زندان گذراند، انديشمندانى تربيت‏ كرد كه در برابر گروههاى انحرافى مى‏ايستادند در عرصه علمى و اجتماعى ازوثاقت و اطمينان بالايى برخوردار بودند.

بعضى از آنها همانند يونس بن‏عبدالرحمان، صفوان بن يحيى، محمد بن ابى‏عمير، عبدالله بن مغيره، حسن بن‏محبوب سراد و احمد بن محمد بن ابى‏نصر بزنطى، از اصحاب اجماع شمرده‏شده‏اند.(13) عظمت اين بزرگان چنان بود كه راويان و محدثان هرگاه حديث و روايت ‏خود را منتهى به يكى از افراد فوق مى‏ديدند آرامش خاطر پيدا مى‏كردند.

آنان تاليفات فراوان داشتند و برخى از آنها سالهاى بسيار زندانى‏هاى سختى راتحمل كردند همانند:
يونس بن عبدالرحمان: او از استعداد بسيار والايى برخوردار بود. در مقابله‏با افراد و گروههاى مخالف نزديك به هزار جزوه و مقاله نوشت تا جايى كه گفته‏شد: دانش ائمه اهل بيت‏عليهم السلام به چهار نفر منتهى مى‏گردد: سلمان فارسى، جابر، سيد و يونس بن عبدالرحمان.

درباره يونس نوشته‏اند: پنجاه و چهار حج و پنجاه و چهار عمره بجاى آورد وخود مى‏گفت در محضر معصوم بيست‏سال گوش دادم و بعد از آن بيست‏سال پرسيدم وبيست‏سال هم به پرسش ديگران پاسخ دادم. او غير از وقت نماز و مختصرى صله رحم ‏بيشتر اوقات اشتغال به تاليف و تصنيف داشت. (14)

محمد بن ابى‏عمير: وى‏تاليفات زيادى داشت، و از زهد و تقواى فراوان برخوردار بود، وى را به ‏زندانهاى طولانى محكوم كردند و در زندان سندى بن شاهك جاى دادند ; اين‏بزرگوار از ترس اينكه مبادا كتابها و تاليفاتش را نابود كنند، مبلغ يكصد وبيست هزار درهم به سندى پرداخت و بعد از مدتى از زندان خارج شد، او پس ازرهايى به سراغ كتابها و تاليفات دفن شده در گوشه منزلش رفت، ولى همه آنهارا پوسيده و نابود شده يافت. شايد همين سبب گرديد كه آنچه بعدا نقل كند به‏صورت مرسله باشد، لكن اطمينان و وثاقت‏بالاى وى باعث گرديده كه روايات‏مرسله‏اش (15) همانند روايات مستند ديگران معتبر به شمار آيد.

محمد بن ابى‏عمير در زمان موسى بن جعفرعليهما السسلام در مدتى از زمان در همان‏زندانى بوده كه امام زمانش نيز در آن بند بوده است.

پى‏نوشت‏ها:
1- صبح الاعشى، ج‏3، ص‏270.
2- سكه‏هاى طلا را دينار و سكه‏هاى نقره را درهم مى‏ناميدند.
3- ابن اثير، ج‏6، ص‏44.
4- حياه الامام موسى بن جعفر7، ج‏2، ص‏46.
5- جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ج‏5، صص‏173- 162.
6- سيره الائمه الاثنى عشر، ج‏2، ص‏324.
7- همان، ص 335.
8- محقق اربلى، كشف الغمه، ج‏3، ص‏22; بحارالانوار، ج‏75، ص‏350، ح‏57; قال‏ابوالحسن(ع) لعلى بن يقطين: اضمن لى خصله اضمن لك ثلاثا … فقال … الثلاث‏اللواتى اضمنهن لك ان لايصبك حر الحديد ابدا بقتل و لا فاقه و لا سجن حبس… فقال تضمن الا ياتيك ولى ابدا الا اكرمته.
9- وسائل الشيعه، ج‏16، ص‏204، ح‏21359; اصول كافى، ج‏2، ص‏219، ح‏2.
10- سيره الائمه الاثنى عشر، ج‏2، صص‏323 322.
11- بحارالانوار، ج‏75، ص‏376، ح‏34.
12- حياه امام موسى بن جعفر7، ج‏2، ص‏459; بحارالانوار، ج‏48، ص‏172، ح‏13; فروع‏كافى، ج‏5، ص‏109، ح‏1.
13- سيره الائمه الاثنى عشر، ج‏2، ص‏313.
14- رجال كشى، صص‏8 485.
15- مرسله: روايتى است كه ناقل آن بعضى از راويان سلسله سندش را كه روايت‏به واسطه آنها به معصوم منتهى مى‏شود فراموش كند و با حذف آنها روايت را به‏معصوم نسبت دهد.

اسرار حج از ديدگاه عارف نامدار سيد عبدالله شبر

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره دوازده
مقدمه:
حركت ميهمانان و زوار بيت ‏الله الحرام از سراسر جهان به عشق ديدار خانه معشوق و كعبه آمال و اجتماع آنان در سرزمين وحى در ماه ذى‏حجه پاسخ به دعوت شيخ‏الانبياء «ابراهيم خليل الرحمان‏» است.

اين اجتماع بزرگ چيزى جز جلوه امت واحده نيست كه خدا را حاكم بر دل و گل خود و همه جهانيان مى‏دانند، اينان در ايام حج ‏با اعمال عرفانى حج فانى در حق مى‏گردند تا پس از برگشت از حج مردم جهان را به خدا نزديك كنند و جهان را خدايى نمايند.

مرحوم سيد عبدالله شبر (1242 – 1188ه .ق) اين عارف نامدار در كتاب «الاخلاق‏» بيان اسرار و راز و رمز حج را با تكيه بر روايت فوق در هفده فصل چنين مطرح مى‏نمايد:

1 – نيت‏ حج و زيارت خانه خدا
كسى كه تصميم حج و زيارت بيت‏الله الحرام را دارد، بايد بداند كه حج‏خانه او كارى والامرتبه است پس بايد خشنودى خداوند و تقرب به او را در نظر بگيرد و از رياكارى دورى جويد، در غير اين صورت تنها اموالش را نابود كرده و غير از خستگى و گناه چيزى نصيبش نشده است.

قبل از سفر به خانه حق بايد هر آنچه را با ستم از مردم گرفته برگرداند و بازگشتى حقيقى كند و بر پروردگارش با دامن آلوده به گناه وارد نشود. در سفر به سوى بيت‏الله سفر به سوى جهان آخرت را به يادآورد، بلكه آن را به سفر آخرت تبديل كند.

2 – توشه راه
زائر خانه خدا بايد بداند سفرى طولانى‏تر از اين خواهد داشت كه نياز بيشترى به ذخيره كردن اعمال صالح و نيكو دارد و بايد توجه كند مفاسدى همچون تظاهر به ريا، حج او را كه ذخيره سفر عظيمى است، ممكن است نابود كند.

3 – وسيله سفر
بايد شكرگزار صاحب‏خانه باشد كه وسيله سوارى برايش فراهم كرده است تا بارهاى سنگين او را منتقل كند وگرنه خود بايد بارش را به دوش مى‏كشيد. بايد يادآور مركبى شود كه او را به جهان آخرت منتقل مى‏كند و آن مركب جنازه اوست. پس تعجب و شگفتى از كسى است كه براى سفر مشكوك «آيا بتواند برود و يا نه‏» خود را آماده مى‏كند ولى براى سفر يقينى «مرگ‏» هيچگونه آمادگى ندارد.

4 – خريد لباس احرام
به هنگام خريد لباس احرام – دو قطعه پارچه ساده ندوخته – به ياد كفن و پيچيده شدن در آن بيافتد، او كه به زودى با دو قطعه لباس احرام در نزديكى بيت‏الله الحرام سراسر وجودش را مى‏پوشد – يكى را لنگ و ديگرى را رداء و حوله خويش قرار مى‏دهد – چه بسا اجل مهلت ندهد و سفرش را به پايان نرساند و با همين دو قطعه لباس احرام خدايش را ملاقات كند. پس همان‏طور كه براى ملاقات خانه خدا لباسى را بر تن مى‏كند كه مناسب خانه الهى و مخالف تزيينات دنيوى است، بداند كه بعد از مرگ با همين‏گونه لباس به ملاقات صاحب‏خانه مى‏رود. اين دو لباس – احرام و كفن – چقدر شبيه يكديگرند.

5 – بيرون رفتن از شهر و ديار
سالك به سوى بيت‏الله الحرام وقتى از شهر جدا مى‏شود بايد توجه كند كه سوى خداوند منان مى‏رود. پس توجه كند كه در اين سفر چه خواسته ‏اى دارد؟! و به كجا رو مى‏برد؟! و چه كسى را مى‏خواهد زيارت كند؟!
و نيز به ياد سفر آخرت بيفتد كه وابستگانش را براى هميشه رها مى‏كند.

6 – پيمودن صحراها و كوهستانها
زائر از صحراها و كوهها عبور مى‏كند تا به ميقات برسد، بايد سفر خويش را پس از خروج از دنيا تا به ميقات قيامت رسيدن را تصور كند و بداند كه در اين ميان منزلگاههاى وحشت‏زا و درخواستهاى گوناگون وجود دارد. آنان كه بين راه مانع وى مى‏شوند همانند نكيران و منكرانند و درندگان صحرايى و … خانه قبرند و تنهايى زائر در راه، تنهايى ترسناك خانه قبر و سختيهاى آنجاست پس جهت راه خويش و زاويه‏هاى پرپيچ و خطرناك قبر تا قيامت توشه و ذخيره‏اى را فراهم كنيد و با خود همراه داشته باشيد.

7 – احرام بستن و گفتن تلبيه در ميقات
حاجى و معتمر خانه كعبه بايد بداند تلبيه به معناى پاسخ‏گويى به دعوت خدا است او اميدوار به پذيرش خويش باشد و از سوى ديگر ترس آن را داشته باشد كه از جانب حق ندايى برآيد «لا لبيك و لا سعديك‏»، تو را نپذيرفته‏ام و سعادت از آن تو نيست.
پس زائر در ميقات بين خوف و رجاء در برابر خدا مى‏ايستد، تلبيه گفتن شروع و نقطه آغازين سير الى الله است كه جايگاهى عظيم و بزرگ دارد.

امام چهارم زين‏العابدين(ع) چون به ميقات آمد تا لباس احرام بپوشد، مركب خويش را تا نگه داشت، چهره‏اش زرد گشت و حالت مادى وى تغيير كرد، لرزه بر اندام مباركش افتاد و نتوانست ذكر شريف تلبيه را بر زبان جارى كند فرمود: «من مى‏ترسم پروردگارم بگويد: «لا لبيك و لا سعديك‏» با تامل و زارى بسيار چون ذكر تلبيه را بر زبان جارى كرد، بيهوشى و غش بر آن حضرت عارض گشت و از روى مركب به زمين افتاد، اين حالت‏براى آن بزرگوار تا پايان مراسم حج فراوان پيش مى‏آمد.

8 – ورود به شهر مكه
به هنگام ورود به شهر مكه بايد توجه نمود كه به پايان حرم الهى رسيده است اميدوار شود كه از عذاب و عقاب الهى در امان مى‏گردد و در عين حال اين اضطراب را داشته باشد كه اهليت نزديكى به حرم را پيدا نكرده باشد و بدين سبب او منفور نزد خدا باشد، پس اميدش در هر حال نزديكى به صاحب خانه باشد كه كرامت او شامل همه خواهد شد. او حق زائرش را مراعات مى‏كند و كسى را كه در جوار خانه‏اش قرار گرفت‏شريف و بزرگ مى‏شمارد.

9 – نگاه به خانه كعبه
زائر خانه خدا به هنگام ورود به مسجدالحرام و نگاه به كعبه عظمت صاحب خانه را با دل و جان درك كند و خود را در حضور او ببيند و اميدوار به ملاقات حضرت احديت در آخرت باشد همان‏طورى كه در دنيا زيارت كعبه نصيبش گرديد. و نيز در آن لحظه حركت مردم در صحنه قيامت و رفتن آنان را به سوى بهشت تصور كند كه به بعضى اجازه ورود داده مى‏شود و برخى را مانع مى‏گردند.

10 – طواف كعبه
حاجى به هنگام طواف خود را همانند فرشتگانى كه در اطراف عرش الهى طواف مى‏كنند بداند و توجه كند كه هدف از طواف ابتداء تا انتهاءاش گردش دل و قلب به دور صاحب خانه است از اين‏رو با نام خداوند از حجرالاسود شروع مى‏كند و بدان نيز ختم مى‏نمايد.

11 – لمس حجرالاسود
آنگاه كه دست‏بر روى حجرالاسود مى‏كشد و آن را مى‏بوسد بايد بداند كه با خداى كعبه بيعت مى‏كند تا از هر عملى كه معصيت او را به دنبال دارد دورى كند و تصميم بر وفاى به عهدش را داشته باشد، زيرا هر كس از بيعت‏با صاحب كعبه تخلف ورزد دچار خشم و عذابش خواهد شد.

«حجرالاسود دست ‏خداوند در روى زمين است مردمى كه با آن مصافحه مى‏كنند و آن لمس را مى‏نمايند گويا دست‏خدا را لمس كرده‏اند همانند شخصى كه دست‏برادرش را گرفته و كف در كف او نهاده است.»

12 – گرفتن پرده كعبه و تمسك جستن به ملتزم
بعد از لمس و بوسيدن حجرالاسود با اشتياق و رغبت‏بيشتر به ديوار كعبه نزديك شو و بدنت را بدان مماس گردان به اميد حفاظت و دورى از آتش جهنم؛ زيرا هر جزئى از بدن كه به كعبه بچسبد از عذاب الهى مصون خواهند ماند، پس خود را به پرده كعبه بياويز و بيشترين رعايت را طلب مغفرت و آمرزش گناهان و ايمنى از عذاب جهنمش قرار ده همانند خطاكارى كه دامن بزرگترى را گرفته و با التماس و تضرع و درخواست عفو و بخشش رضايت آن بزرگتر را به دست مى‏آورد و آينده خويش را بيمه مى‏نمايد.

13 – سعى بين دو كوه صفا و مروه
مهمان خانه خدا هنگام سعى بين صفا و مروه خود را همانند شخصى مى‏بيند كه در آستانه سلطانى در تردد است و انتظار ملاقات با او را دارد اين تردد از آن جهت است كه مى‏خواهد اخلاص خويش را اثبات كند و رضايت و لطف را جلب كند در عين حال نمى‏داند او را به حضور مى‏پذيرد يا نه. پس رفت و آمد خويش را تكرار مى‏كند و چون خود صاحب‏خانه هفت مرتبه را معين كرده است ‏بر هفتمين بار بسنده مى‏كند، در هر صورت سعى‏كننده بين صفا و مروه خود را بين دو كفه ترازو در صفحه قيامت مى‏بيند كوه صفا را كفه حسنات و مروه را كفه سيئات مى‏پندارد پس رفت و آمد بين آن دو براى آن است كه ببيند كدامين كفه بر ديگرى برترى دارد؟ عذاب بر غفران و يا غفران و آمرزش بر عذاب؟

14 – وقوف در سرزمين عرفات
اجتماع عظيم انسانهاى خداجو، مناجات و فرياد و ناله، از هر قوم و ملتى و نيز رفت و آمدهاى بسيار زياد به سوى مشاعر الهى همچون جبل‏الرحمة و مسجد نمره و … با توجه به اختلاف آراء پيشوايان مذاهب و پيروان آنان اعجاب انسان را برمى‏انگيزاند، او خداجويان را در اداء اين واجب الهى در سرزمين عرفات مى‏بيند، اين صحنه بزرگ حاجى را به ياد صحنه قيامت مى‏اندازد، او اجتماع انسانهاى آغازين و آخرين را به همراهى انبياء بزرگوار تصور مى‏كند و گويا مى‏بيند چگونه هر امتى به دنبال امام خويش است تا او را شفاعت كند.

آن هنگام با چنين تصورات زيبايى قلب شكسته خويش به خداى خود توجه پيدا مى‏كند و اعمال تو را در جمله قبول شدگان قرار مى‏دهد دعاهايت را مستجاب و مقبول مى‏گرداند و رحمتش را بر تو نازل مى‏كند، آرمانهاى مقدست تحقق مى‏يابد پس موقف عرفات از مواقف شريفه‏اى است كه انسان خداجو در آن مكان عظمت‏شرافت و بزرگى را به دست مى‏آورد.

15 – وقوف در مزدلفة «مشعرالحرام‏»
ورود در مشعرالحرام – كه جزء حرم مكى است – بعد از برون رفتن از حرم و قرق‏گاه الهى و اجازه مجدد صاحب خانه جهت داخل شدن در حرم او رحمت‏بازيافته ديگرى است، زيرا سرزمين عرفات خارج از محدوده حرم امن است و مشعرالحرام جزء حرم امن مى‏باشد در اين سرزمين، بر دربهاى رحمت‏خداوند نزديك گشته‏اى، نسيم لطف و رحمت و مهربانى او بر تو بار ديگر مى‏وزد.

16 – رمى جمره عقبه
در سرزمين منى‏سرزمين منى جاى اطاعت محض در برابر خالق و آفريدگار است. زائر بايد اظهار بندگى كند و طوق عبوديت را بر گردن نهد و هيچ‏گونه وسوسه‏اى را از ناحيه عقل و انديشه و نفس نپذيرد. خود را در جايگاه ابوالانبياء ابراهيم خليل مى‏بيند، زيرا كه شيطان خواست‏حج او را در اين مكان ناخالص كند و او را گرفتار هواى نفسانى نمايد. اما خدا فرمان داد تا شيطان را از خود براند. او هم با سنگ شيطان را از خويش دور كرد و ريشه‏هاى وسوسه شيطانى را خشكانيد.

17 – قربانى در منى
انجام قربانى چيزى جز اظهار اطاعت محض و تسليم در برابر خداوند نيست. حاجى اميدوار است كه در برابر هر جزئى از قربانى بتواند جزئى از بدن خويش را از آتش عذاب الهى برهاند و به وعده‏هاى نيكوى خداوند دست‏بيابد، مسلم هر چه تعداد قربانى بيشتر شود و خود قربانى از قوت بيشترى برخوردار باشد تاوان بيشترى را در برابر آتش جهنم خواهد پرداخت.

مرحوم شبر در كتاب خود دو فصل ديگر در زيارت مدينه رسول الله(ص) دارد كه با آوردن آن اسرار و معارف مناسك را از ديدگاه آن عارف آگاه به پايان مى‏رسانيم:

1 – ديدار از شهر پيامبر خدا
آنگاه كه از مكه معظمه بازگشتى و به ديدار مدينه منوره پرداختى چون چشمت‏بر ديوارهاى شهر مدينه افتاد، به ياد آور كه اين همان مدينه‏اى است كه خداوند آن را براى پيامبرش انتخاب كرد تا بعد از هجرت در آنجا سكنى گزيند، همان شهرى است كه پيامبر(ص) واجبات الهى و سيره خويش را در آنجا به اجرا گذاشت. در آن شهر مبارزات و مجاهدتهاى زيادى را عليه دشمن انجام داد. دين و شريعت‏خويش را كامل نمود و در آنجا به ملاقات پروردگارش شتافت و آرامگاه شريفش مزار همگان گرديد.

در وقت ورود به شهر پيامبر توجه داشته باش كه قدم خويش را در جايگاه قدمهاى پيامبر خدا(ص) گذارده‏اى و به هنگام تردد در اين شهر نقطه‏اى را پا نمى‏گذارى مگر اينكه در آنجا قدمهاى مبارك پيامبر نهاده شده است پس با آرامش قدم بردار و راه رفتن و قدم زدن حبيب خدا را در آن كوچه ها يادآور شو، آرامش آن حضرت را از ياد مبر و از اعمال زشت و ناروا پرهيز كن، زيرا زحمات تو را از بين مى‏برد پس حريم باعظمتش را عزيز دار و همانند يارانش در برابر او با نرمش و آرامى سخن بگوى.

2 – زيارت پيامبر خدا(ص) و ائمه معصومين(ع)
زائر پيامبر خدا و ائمه بقيع – عليهم صلوات الله – به هنگام ورود به حرم لازم است‏با طهارت خاضعانه و خاشعانه در برابر قبر و ضريح آنان بايستد و آنان را همانند زمان حياتشان زيارت كند و زياد به قبور متبركه آنان نزديك نگردد همان‏گونه كه در زندگى آنان به خود اجازه نزديك شدن زياد را به آنان نمى‏دادى.

توجه داشته باش آنان از حضور تو آگاه هستند ايستادن، نشستن و زيارت تو را مى‏بينند، سلام و درود تو را دريافت مى‏دارند و به جاى خود مى‏رسانند پس آنان را زنده در آرامگاه خويش بدان و آن‏گونه زيارت كن كه در حال حياتشان به خدمت رسيده‏اى، مقام والايشان را در ذهن خود تصور كن كلمات زيبا و موعظه‏هاى شيرين و دلنشين و نصيحتهاى شفابخششان را به يادآور و همه را به گوش جان بشنو، زيرا كه هدايتشان سعادت‏بخش و آرامش آفرين بوده و خواهد بود.

هديه الهى

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره ده
در پانزدهم رمضان سال دوم و يا سوم هجرت خداوند سبحان ‏بالاترين هديه خويش را به بيت نبوت وامامت اهدا كرد.
مولود سعيدى كه صورت و سيرتش آيينه تمام‏نماى سيماى نبوى و علوى‏بود و امتيازات فاطمى نيز در اندامش درخشش داشت.

اين هديه الهى از بالاترين خيرات و بركات ماه رمضان بعد از هجرت بشمار مى‏رفت، ولادتش نويدى بر مهاجران سخت‏كوش و موحد و معتمد بر خدا شد.

تسبيح و تهليل سبط اكبر رسول خدا(ص) و ثمره رسالت و امامت‏به هنگام ولادت درنيمه رمضان و قرائت قرآن او برترين تحفه رمضانيه بر روزه‏داران عصر پيامبرخدا(ص) و نسل‏هاى آينده گشت.

اين مولود مسعود «حسن بن‏على(ع) » است كه كره خاكى و همه افلاك بر زاده‏شدن او بر خود باليدند و مدينه منوره حرم دوم الهى در اين ميان شرفى ديگر يافت.
فرشتگان به يكديگر تهنيت و تبريك گفتند و انتظار رسيدن به خدمت رسول خدا(ص)را جهت تبريك‏گويى داشتند كه به اين فيض نائل گشتند.
بهشت ‏برين ساليان دراز آرزوى بوسه‏زدن بر گامهايش داشت و بارها در برابر حضرت‏حق عرضه داشته بود: يا رب اليس قد وعدتنى ان تسكنى ركنا من اركانك ؛ بارخدايا! آيا وعده نكردى كه يكى از پايه‏هاى اساسى عالم خلقتت را در من سكنى دهى؟!

بعد از دنيا آمدن امام حسن مجتبى(ع) و برادرش حسين بن‏على(ع) خداوند چنين پاسخى‏داد: اما ترضين انى زينتك بالحسن و الحسين فاقبلت تميس كما تميس العروس ؛ آياخشنود نمى‏گردى به اينكه زينت دهم تو را با جاى دادن حسن و حسين[عليهماالسلام]؟
بهشت ‏به پيش خواهد آمد و همانند داماد آنان را در آغوش خواهد گرفت.

با ولادت سبط اكبر رسول خدا(ص) موجى از سرور و شادمانى اهل بيت عليهم‏السلام ‏را فرا گرفت زيرا اعطاء كوثر كه وعده اساسى حضرت حق بر پيامبر(ص) بوده تحقق ‏يافت و چهارمين مصداق آيه تطهير پا به عرصه وجود گذاشت. اين نوزاد بيشترين ‏شباهت را به جدش پيامبر(ص) داشت. از اين رو پدر و مادرش و ديگر ياران پيامبر در پوست ‏خود نمى‏گنجيدند، آن روز مردم و فرشتگان همانند جبرئيل و ميكائيل و … بر نبى مكرم بيشترين تهنيت و تبريك را گفتند.

نام‏گذارى
در سيره پيامبر و اهل بيت(ع) انتخاب نام نيك و پسنديده براى فرزندان‏از حقوق اوليه آنان شمرده شده و رسول خدا(ص) بدان توصيه نموده بود. از اين روبه هنگام ولادت سبط اكبر پيامبر همگى در فكر انتخاب زيباترين نام براى او بودند.
فاطمه(س) چون فرزند را به همسرش داد تا در آغوش بگيرد از او خواست تا براى نوزاد نام نيكى انتخاب كند ليكن اميرالمؤمنين(ع) كه براى پيامبر(ص) احترام خاصى‏ مى‏گذاشت رو به فاطمه(س) كرد و فرمود: من در نام‏گذارى فرزندم بر رسول خدا(ص) پيشى‏نمى‏گيرم.

چيزى نگذشت پيامبر خدا(ص) به خانه دخترش آمد، از وضعيت زايمان و سلامتى مادر وچگونگى نوزادش پرسش نمود. «اسماء بنت عميس‏» نوزاد را در پارچه‏اى زرد پيچيد وبه پيامبر داد.

حضرت ضمن تبريك و تهنيت‏به داماد و دختر خويش فرمود: الم اتقدم اليكم ان لاتلفوه فى حرقه صفراء؛ مگر پيش از اين نگفته بودم كه نوزاد را در پارچه‏اى زرد نپيچيد؟! آنگاه پارچه سفيدى طلبيد و آن مولود مسعود را در ميان آن نهاد.
پيامبر خدا(ص) او را مى‏بوسيد و زبان مبارك را در دهان او مى‏گذاشت و آن طفل‏زبان جد خويش را مى‏مكيد.

رسول خدا(ص) بخاطر آن مولود حمد و ثناى الهى را بجا آورد. اذان در گوش راست ‏و اقامه در گوش چپ وى خواند و سپس از على(ع) پرسيد: چه نامى براى فرزندت انتخاب‏كرده‏اى؟
على(ع) پاسخ داد: «در نام‏گذاريش بر شما پيشى نگرفتيم‏».
پيامبر خدا(ص) فرمود: من نيز در نام‏گذارى او بر پروردگارم سبقت نخواهم گرفت.

در آن هنگام خداوند فرشته وحى جبرئيل را از ولادت سبط اكبر پيامبرش با خبرساخت و او را جهت تهنيت و تبريك و نام‏گذارى بر آن حضرت فرستاد.
جبرئيل بر رسول خدا(ص) نازل شد سلام و درود حضرت حق را بر او ابلاغ كرد و ضمن‏تبريك و تهنيت گفت:
خداوند به تو فرمان مى‏دهد كه نام فرزند هارون برادر موسى(ع) را براى فرزندت ‏انتخاب كن. پرسيد: نامش چه بود؟
جبرئيل عرض كرد: شبر. فرمود: زبان من عربى است. گفت: نامش را «حسن‏» بگذار. آن گاه نام نوزادش را «حسن‏»گذاشت.

ابن‏اثير مورخ مشهور مى‏نويسد:
«حسن‏» نامى است كه در عرب جاهليت تا آن روز سابقه نداشت و كسى آن رانمى‏شناخت.

واژه «حسن‏» برگرفته از كلمه «محسن‏» است و اين كلمه از نام‏هاى مسلم‏ پروردگار است و توبه آدم آن گاه پذيرفته شد كه خداوند بزرگ را به نام «محسن‏»و … ياد كرد و او را سوگند به «حسن‏»(ع) داد.

در تفسير آيه شريفه:
فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم، آمده است: آدم(ع) تضرع بسيار كرد. خداوند جبرئيل را فرستاد و فرمود: چنانچه بخواهى توبه‏ات پذيرفته ‏شود مى‏توانى به كلمات و اسمهايى كه در ساقه عرش است توسل يابى.

رسول خدا(ص) فرمود: آدم بدان هنگام خداى را بحق محمد و على و فاطمه و حسن وحسين[عليهم‏السلام] خواند و توبه كرد و توبه‏اش پذيرفته شد.

در روايت ديگر آمده است: جبرئيل آدم ابوالبشر را بعد از تضرع بسيار چنين ‏تعليم داد و طريقه توسل را آموخت، گفت ‏بگو: يا حميد بحق محمد يا عالى بحق على ‏يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان…؛ اى ستوده مطلق‏ بمقام محمد و اى بلندمرتبه والا به مقام على و اى پديدآورنده هستى به مقام فاطمه‏و اى نيكوكار مطلق به مقام حسن و حسين، توبه و بازگشت مرا بپذير، زيرا احسان وفضل و گذشت از ناحيه توست.
آن گاه خداوند توبه آدم(ع) را پذيرفت و رحمتش را نازل كرد.

القاب و كنيه امام حسن(ع)
مسلمانان آن روز نواده رسول خدا و سبط اكبر را به ‏لقب‏هاى زير مى‏شناختند: امام دوم، ريحانه رسول خدا(ص) ، زكى، سبط اول، سيد، طيب،مصلح، نقى و ولى…

ابن‏شهرآشوب لقب‏هاى ديگرى را براى آن بزرگوار مى‏شمارد: امين، اثير، امير،برّ، حجت، زهد، قائم، مجتبى، وزير.

صاحب مناقب كنيه امام حسن(ع) را «ابوالقاسم‏» مى‏نامد و لكن محقق اربلى باتكيه بر يك روايت مى‏نويسد:
رسول خدا(ص) از شدت علاقه‏اى كه به نواده خويش داشت و او را آيينه تمام‏نماى ‏صفات خود مى‏دانست كنيه‏اش را «ابومحمد» ناميد در حالى كه يكى و دو سال ازولادتش بيشتر نگذشته بود.

سيماى امام حسن(ع)
زيبايى صورت و اندام سلاله پيامبر خدا(ص) زبانزد عام و خاص‏بود هر كس به او نگاه مى‏كرد سيماى محمد و على(عليهماالسلام) را در او مى‏ديد و درجمالش محو مى‏گشت.

امام غزالى در احياء العلوم مى‏نويسد:
رسول خدا(ص) فرمود: لقد اشبهت‏خلقى و خلقى؛ چه بسيار شباهت پيدا كرد فرزندم(حسن) به من از جهت اندام و صورت و سيره و اخلاق.
انس بن‏مالك در باره امام مجتبى(ع) مى‏گويد: «لم يكن احد اشبه برسول الله‏صلى الله عليه و آله من الحسن بن‏على‏»؛ هيچ فردى از امام حسن(ع) شبيه‏تر به‏پيامبر(ص) نبوده است.

احمد بن‏حنبل به نقل از على بن‏ابى‏طالب(ع) مى‏نويسد: كان الحسن اشبه برسول‏الله(ص) ما بين الصدور الى الراس و الحسين اشبه فيما كان اسفل من ذلك ؛ حسن(ع) از سينه تا سر شبيه‏ترين فرد به نبى‏گرامى اسلام بود و حسين(ع) از سينه به‏پايين بيش‏ترين شباهت را به آن حضرت پيدا كرده بود.

ابن‏صباغ مالكى در باره صورت و اعضاء بدن امام حسن(ع) مى‏نويسد:
رنگ چهره‏اش سفيد آميخته با سرخى بود، چشمانش سياه، درشت و گشاده; گونه‏هايش‏هموار، موى وسط سينه‏اش نرم، موى ريشش پر و انبوه، گردن آن حضرت كشيده و براق‏همچون شمشيرى از نقره، مفاصلش درشت و دو شانه‏اش پهن و دور از يكديگر بود. چهارشانه و قد ميانه و نمكين و خلاصه نيكوترين صورت را داشت.

و خلاصه آنكه واصل بن‏عطا (80 131) رئيس فرقه معتزله در باره آن بزرگوار گفته‏است: صورت حسن بن‏على(ع) چون سيماى انبياء و هيات و شكل او همچون هيات ملوك وامرا بوده است.

سنت‏هاى ارزشمند
با ولادت سبط اكبر رسول خدا(ص) سرور و شادمانى در ميان‏مسلمانان مهاجر و انصار پيدا شد و از همان ساعات اوليه بر پيامبر(ص) شاد باش وتبريك مى‏گفتند و لكن همگى توجه داشتند كه رسول گرامى(ص) چه برخوردى خواهد داشت‏و سنت‏هاى زيبا و بيادماندنى آن حضرت چه خواهد بود همانند اذان و يا صلوات درگوش طفل و تبديل قماط (قنداق) زرد به سفيد و چگونگى انتخاب نام نيك براى فرزند وديگر سنت‏هاى الهى كه ما به برخى ديگر از آن‏ها اشاره خواهيم كرد:

الف) عقيقه فرزند
چون روز هفتم ولادت امام حسن(ع) فرا رسيد رسول خدا(ص) دستورداد گوسفندى را تهيه كردند. سپس با دست مبارك خويش براى نوه‏اش بنام نوزاد ذبح‏نمود و او را عقيقه ناميد. امام صادق(ع) فرمود: جدم رسول خدا(ص) براى عمويم حسن‏بن‏على(ع) عقيقه كرد و در آن هنگام چنين فرمود: بسم الله عقيقه عن الحسن؛  بنام‏خداوند، اين گوسفند عقيقه از جانب حسن[ع] است و به هنگام كشتن گوسفند، اين‏دعا را قرائت كرد:

اللهم عظمها بعظمه و لحمها بلحمه و دمها بدمه و شعرها بشعره اللهم اجعلها وقاءا لمحمد و آله ؛ بار خدايا استخوانش را به جاى استخوان او، گوشتش را به جاى‏گوشت او، خونش را به جاى خون او و مويش را به جاى موى او عقيقه مى‏كنم. خدايا اين عقيقه را حافظ و نگاهبان محمد و آلش قرار ده. و نيز عكرمه نقل مى‏كند: ان‏النبى(ص) عق عن الحسن بكبش و عن الحسين بكبش؛ همانا پيامبر(ص) عقيقه كرد براى‏ فرزندش حسن يك گوسفند و براى فرزند ديگرش حسين گوسفندى ديگر.

ب) اطعام
در همان روز هفتم رسول خدا(ص) دستور داد يك ران از گوسفند عقيقه رابراى قابله بردند و بقيه را به اطرافيان و فقراء اطعام نمودند، در روايت آمده‏است:

ثم قال: كلوا و اطعموا و ابعثوا الى القابله برجل؛ رسول خدا(ص) فرمود: عقيقه‏را بخوريد و به ديگران اطعام كنيد و فرمود يك ران عقيقه را براى قابله آن‏بفرستيد.

امام صادق(ع) در باب اطعام عقيقه حسن بن‏على(ع) فرمود: فاكلوا منه و اهدوا الى الجيران…; نزديكان رسول خدا از عقيقه خوردند و براى همسايگان هديه‏فرستادند (مى‏شود چنين استفاده نمود كه پخت و اطعام كرد و يا مقدارى از گوشت‏ عقيقه را هديه كرد).

ج) تراشيدن موى سر و دادن صدقه
از ديگر سنت‏هاى زيباى رسول خدا(ص) اين بود كه‏سر فرزند هفت روزه‏اش را تراشيدند [در بعضى از روايات آمده است: مادرش فاطمه(س) تراشيد] و به اندازه وزن آن نقره در راه خدا صدقه دادند، آن گاه سر مبارك‏حسن(ع) را با ماده‏اى خوشبو بنام خلوق (نوعى خوشبوكننده است كه بيشتر اجزاء آن‏از زعفران مى‏باشد) آغشته كردند.

اين عمل يعنى تراشيدن سر طفل هفت روزه و آغشته نمودن به خلوق; سنت جديدى بودكه جايگزين فرهنگ اهليت‏شد زيرا آنان سر فرزندان خود را به خون آغشته مى‏نمودندپيامبر خدا(ص) به اسماء فرمود: يا اسماء الدم فعل الجاهليه؟ اسماء آغشته به‏خون نمودن سر نوزاد از كارهاى ناپسند مردمان جاهليت است.

در روايات ديگر آمده: صدقه هم وزن موها را به اصحاب صفه (فقراء داخل مسجدپيامبر(ص) ) دادند، كه مقدار هم وزن طلا بوده و13 دينار شده است. و همچنين مالك‏بن‏انس نقل مى‏كند: اين سنت الهى در باره «زينب‏» و «ام كلثوم‏» دو دختر ديگرفاطمه(س) جارى گشته است.

د) ختنه باز در همان روز هفتم
رسول خدا(ص) دستور داد فرزندش «حسن‏» را ختنه‏كردند تا اين سنت الهى جامه عمل پوشد و به عنوان سيره عملى پيامبر(ص) باقى‏بماند زيرا خود از قبل فرمود: اختنوا اولادكم فى السابع فانه اطهر و اسرع ‏لنبات اللحم، ان الارض تنجس ببول الاغلف اربعين يوما ؛  نوزادان خود را در روزهفتم ختنه كنيد، اين عمل براى سلامتى طفل بهتر است و جراحت آن به سرعت‏بهبودمى‏يابد. «چنانچه فرد ختنه نشده‏اى بر روى زمين ادرار كند تا چهل روز آلودگى آن‏باقى مى‏ماند».

در حديث ديگرى آمده است: عبدالله بن‏ جعفر از امام باقر(ع) پرسيد: در شهر ما ختنه ‏گر حاذقى وجود ندارد و اينان يهودى هستند و روز هفتم را خوب نمى‏دانند. آياجايز است‏ ختنه فرزند را به آنان واگذار كرد؟

حضرت فرمود: سنت و سيره پيامبر خدا(ص) در روز هفتم ولادت نوزاد بوده مخالفت ‏سنت پيامبر(ص) نكنيد و آن را انجام دهيد.

عفاف جامعه در پرتو حجاب

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره هشت
زن مظهر جمال و زيبايى و عفاف است و مرد مظهر شيفتگى و مجذوب شدن از آن جهت فرهنگ غنى و ارزشمند اسلام پوشش و حجاب را براى بانوان لازم دانسته است و حجاب را حافظ ارزش‏هاى والاى معنوى زنان در برابر مردان قرار داده و در طول تاريخ او را از فساد و تباهى و افتادن در دام شهوت‏پرستان خودپرست نگهدارى نموده است.

نگاه شهوت‏آميز مردان به زنان و بالعكس از جمله امور نكوهيده‏ اى است كه پيامبر اسلام(ص) آن را به شدت منع مى‏كرد و آن را حرام مى‏دانست همان طورى كه فرمود: «النظر سهم مسموم من سهام ابليس فمن تركها خوفا من الله اعطاه الله ايمانا يجد حلاوته فى قلبه‏». (1) نگاه شهوت‏آميز [همراه با لذت جنسى] تير زهراگينى است كه از سوى شيطان به سوى طعمه خويش رها مى‏گردد، پس هر كس به خاطر ترس از خدا نگاه با شهوت را ترك كند خداوند ايمانى به او خواهد بخشيد كه شيرينى و اثرش را در دلش خواهد ديد.

رسول خدا(ص) در حجة الوداع هنگامى كه آن زن جوان خثعمى به حضورش آمد تا چند پرسش داشته باشد در آن هنگام فضل بن‏عباس همراه بود زن وقتى سؤال‏هايش را مطرح نمود پيامبر خدا(ص) به هنگام پاسخ دادن متوجه شد بين آن زن و فضل نگاهى رد و بدل گرديد و زن عوض اينكه مطالب آن حضرت را گوش كند به فضل كه جوان زيبا و نورسى بود متوجه شده در آن وقت رسول خدا(ص) دست‏خود را به طرف فضل بن‏عباس دراز كرد و صورت او را به طرف ديگر برگرداند و فرمود: فخشيت ان يدخل بينهما الشيطان… (2) ؛ در نگاه زن جوان و مرد جوان مى‏ترسم شيطان قدم نهد و سبب انحراف آنان گردد.

دانشمندان و علماى بزرگ براى لزوم حجاب به قرآن و احاديث و اجماع و عقل استدلال كرده‏اند و حدود پوشش را براى مردان و زنان به صورت روشن بيان داشته‏اند.

ما در اين نوشتار كوتاه از آن جهت كه زن را عنصر اوليه صلاح و رستگارى جامعه مى‏دانيم و بر آن اعتقاديم كه اگر رستگارى و فلاح در اين قشر عظيم حاكم شود رستگارى و عاقبت‏بخيرى مردان را بدنبال دارد و بعكس خداى ناكرده چنانچه زنان جامعه فاسد و تباه شدند مجالى براى اصلاح مردان باقى نخواهد ماند، به بحثى كوتاه در باره حجاب و پوشش زن مى‏پردازيم.

قرآن و مسأله حجاب
قرآن در باره حجاب مى‏فرمايد: «قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها وليضربن بخمرهن على جيوبهن الا لبعولتهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنى اخوانهن او بنى اخواتهن او نسائهن … و توبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون‏» (3) ; به زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را [از نگاه هوس‏آلود]فرو گيرند و دامان خويش را حفظ كنند و زينت‏خود را جز آن مقدار كه نمايان است، آشكار ننمايند و اطراف روسرى‏هاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود) و زينت‏خود را آشكار نسازند مگر براى شوهرانشان يا پدرانشان و با پدرشوهرانشان و يا پسرانشان يا پسران همسرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان هم‏كيششان و …. همگى به سوى خداوند باز گرديد اى مؤمنان تا رستگار شويد.

و در جاى ديگر آمده است: «يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلك ادنى ان يعرفن فلا يؤذين و كان الله غفورا رحيما» (4) ; اى پيامبر به همسران و دختران خويش و ديگر زنان مؤمنان بگو كه جلبابها (روسريها)ى خويش را بر خود فرو افكنند اين كار براى اينكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند به [احتياط] نزديكتر و خداوند آمرزنده و مهربان است.

فقهاء اسلام گفته‏اند: دو آيه فوق بر وجوب پوشش و حجاب براى زنان دلالت دارد. آنان نيز به آيات (60 تا 61) سوره نور تمسك كرده‏اند و آن آيات را دليل پوشش براى زنان دانسته‏اند همان طورى كه رواياتى را مستند خويش قرار داده‏اند، در اينجا به يك حديث اكتفا مى‏كنيم.

پوشش فاطمه(س) در محوطه منزل در برابر بيگانه
جابربن‏عبدالله انصارى مى‏گويد: به همراه رسول خدا(ص) بودم آن حضرت اراده كرد به خانه دخترش فاطمه(س) برود چون به درب خانه فاطمه(س) رسيد با دست مباركش درب را فشار داد و فرياد برآورد: السلام عليكم.

دختر گرامى پيامبر جواب داد: عليك السلام يا رسول الله(ص)

آنگاه پيامبر خدا(ص) اجازه ورود به منزل گرفت و فرمود: ادخل انا و من معى (آيا من و كسى كه همراه من است داخل منزل شويم). در آن وقت فاطمه(س) فرمود: پدر جان چيزى بر سر ندارم، رسول خدا(ص) فرمود: يا فاطمة خذى فضل ملحفتك فقنعنى بها راسك ؛ فاطمه جان با قسمتهاى اضافى روپوش خودت سرت را بپوشان. پيامبر(ص) دوباره اجازه گرفت فاطمه(س) پرسيد: چه كسى با شماست، پيامبر خدا(ص) فرمود: جابر، آنگاه من به همراه پيامبر(ص) داخل خانه زهرا(س) شدم.

جابر مى‏گويد: چهره زهرا(س) همانند شكم ملخ زرد شده بود، پيامبر خدا(ص) پرسيد: دخترم چرا چنين هستى، جواب داد: از گرسنگى است.

پيامبر(ص) دعا فرمود: اللهم مشبع الجوعة و دافع الضيعة، اشبع فاطمة بنت محمد؛ اى خدايى كه سيركننده گرسنه و بوجود آورنده محصولات هستى، فاطمه دختر محمد(صلى الله عليها) را سير گردان.

جابر ادامه مى‏دهد سوگند به خدا دعاى پيامبر خدا(ص) مستجاب گرديد. پس از دعاى آن حضرت چهره زهرا(س) گلگون گرديد مثل اينكه خون را در حال حركت در زير پوست صورت مى‏ديدم و زهرا(س) از آن پس گرسنه نماند. (5)

پس از عموم آيه شريفه (31 نور) و ديگر آيات استفاده مى‏شود كه پوشش براى زنان امرى مسلم است و كسى نمى‏تواند آن را انكار كند، از سوى ديگر سيره فاطمه اطهر(س) در برخورد با جابر بن‏عبدالله انصارى(ره) بالاترين شيوه تبيين حكم الهى است كه حضرت بدان عمل مى‏كند و وظيفه ديگر زنان را در برابر مردان غير محرم و بيگانه نشان مى‏دهد. برخورد فاطمه(س) با جابر كه شخص مؤمن و مورد اعتماد رسول خدا(ص) است در محيط خانه خويش چنين است مسلم زنان متعهد در حفظ خود در داشتن پوشش صحيح در جامعه (كوچه و بازار و ادارات و …) وظيفه‏اى سنگين‏تر دارند.

پوشش زنان در برابر خويشاوندان
احمد بن‏ابى‏نصر بزنطى از ياران عاليقدر امام على بن‏موسى الرضا(ع) است مى‏گويد از آن حضرت پرسيدم: آيا براى مرد جايز است كه به موهاى خواهر زنش نگاه كند؟ حضرت فرمود: نه مگر اينكه سالخورده و پير و از كار افتاده باشد. عرض كردم: پس خواهر زن با بيگانه چه فرق مى‏كند يعنى هر دوى اينها يكى هستند؟! حضرت فرمود: بلى يكى هستند. پرسيدم: [در مورد سالخورده] چقدر براى من جايز است نگاه كنم؟
فرمود: به موى او و ذراع (از انگشت تا آرنج) او مى‏توانى نگاه كنى. (6)

قسمت آخر روايت مربوط به سالخورده و پيرزن از كار افتاده است همان طورى كه صاحب وسائل مرحوم شيخ حر عاملى بر آن تصريح نموده‏است.

نقش «حجاب‏» در سلامت عمومى
در جامعه‏اى كه زن و مرد هر كدام كار متعلق به خويش را انجام دهد و اختلاط و معاشرت بى‏مرز در آن وجود نداشته باشد زنان غير متعهد خودنمايى ننمايند و مردان شهوتران هم با چشمان صياد خويش به دنبال طعمه نگردند، در آن جامعه آرامش روحى و روانى بر زن و مرد حاكم خواهد شد، و ثبات و استحكام ويژه‏اى بر خانواده آن سايه خواهد افكند، و روز بروز بر تعداد پيوند ازدواج‏ها و زناشوييهاى مشروع و قانونى افزوده خواهد گرديد كه نتيجه آرامش اجتماعات كوچك، آرامش و سعادت جوامع بزرگ انسانى خواهد شد. پس پوشش صحيح بالاترين نعمت الهى است كه خداوند بر زنان ارزانى داشته و بر آنان لازم شمرده است.

رسول گرامى اسلام روزى در جمع ياران خويش كه در مسجد نشسته بودند، پرسيد: بهترين چيز براى زنان چيست؟ كسى نتوانست پاسخ آن حضرت را بدهد. على(ع) به خانه آمد پرسش پيامبر و ناتوانى يارانش را در پاسخ به آن حضرت بازگو كرد.

فاطمه زهرا(س) فرمود: خير لهن ان لا يرين الرجال و لايرونهن، فاخبره بذلك فقال(ص) له: من علمك هذا؟ قال(ع): فاطمة. قال(ص):انها بضعة منى (7) بهترين چيز براى زنان اين است كه به مردان نگاه نيندازند و مردان نيز به آنها نظر نكنند. اميرمؤمنان(ع) به مسجد برگشت و آن را براى پيامبر و مردم بازگو كرد. رسول خدا(ص) پرسيد: از كجا آموختى؟ على(ع) گفت: اين پاسخ فاطمه است. در آن هنگام پيامبر(ص) فرمود: فاطمه پاره تن من است.

حدود پوشش بانوان از ديدگاه فقهای اسلام
بسيارى از فقهاء شيعه و اهل سنت‏بعد از اعتماد بر ظهور آيات گذشته و تصريح روايات در مورد وجوب پوشش ادعاى اجماع و اتفاق نموده‏اند و ذيل تفسير آيات سوره نور و احزاب حدود و مقدار پوشش را براى زنان مشخص نموده‏اند.

در اينجا به بيان برخى از نظريات فقهاء مى‏پردازيم:
ابن رشد فقيه و فيلسوف معروف اندلسى مى‏نويسد: عقيده اكثر علماء بر اين است كه بدن زن جز چهره و دو دست تا مچ عورت (×) است، ابوحنيفه معتقد است: قدمين نيز عورت شمرده نمى‏شود لكن ابوبكر بن‏عبدالرحمان بن‏هشام بر اين باور است كه تمام بدن زن بلا استثناء عورت است. (8) در الفقه على مذاهب الخمسه آمده است: علماء اسلام اتفاق نظر دارند كه بر هر يك از زن و مرد لازم است آنچه را در خارج نماز بايد بپوشد در حال نماز هم بايد بپوشد سپس مى‏گويد: به عقيده علماء شيعه اماميه بر زن در حال نماز همان قدر از بدن را واجب است‏بپوشاند كه در غير نماز بايد از نامحرم بپوشد. (9)

فقهاء اسلامى در دو موضع از كتاب‏هاى فقهى خود وجوب حجاب و حدود پوشش را براى بانوان مطرح نموده‏اند.
الف – در بحث پوشش در حالت نماز (بحث‏ساتر)
ب – در بحث نگاه كردن مرد به زن نامحرم و يا عكس‏آن

علامه حلى(ره) مى‏فرمايد: جميع بدن زن عورت است جز چهره او به اجماع همه علماء، در همه شهرها جز ابوبكر بن‏عبدالرحمان بن‏هشام كه تمام بدن زن را عورت دانسته است. سخن او به اجماع فقهاء مردود است. زيرا از نظر علماء ما (شيعه) دو دست تا مچ نيز مانند چهره است و عورت نخواهد بود. مالك بن‏انس و شافعى و اوزاعى و سفيان ثورى در اين جهت‏با علماء شيعه هم عقيده‏اند، ابن‏عباس در تفسير كلام خدا: «و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها» وجه و كفين را با هم استثنا نموده است. (10)

در پايان بايد گفت: فقهاء اسلامى در دو موضع از كتاب‏هاى فقهى خود وجوب حجاب و حدود پوشش را براى بانوان مطرح نموده‏اند.
الف – در بحث پوشش در حالت نماز (بحث‏ساتر)
ب – در بحث نگاه كردن مرد به زن نامحرم و يا عكس آن امام خمينى(ره) در اين دو باب فرموده‏اند:

1 – عورت زن در نماز همه بدن اوست كه شامل سر و موى‏ها مى‏گردد و فقط صورت (به مقدارى كه بايد در وضو بايد شسته شود) و دست‏ها تا مچ و پاها تا ابتداء ساق مستثنى شده سپس فرموده‏اند: از آن مقدارى كه استثناء شده واجب است مقدار بيشترى را پوشاند تا يقين به پوشش مقدار واجب پيدا شود. (11)

2 – نگاه كردن مرد به زن نامحرم چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها اگر با قصد لذت باشد حرام است و اگر بدون قصد لذت باشد مانعى ندارد. (12)

پى‏نوشتها:
1- بحارالانوار، ج 104، ص 38، ح 34، ب‏33.
2- فتح البارى، ج 4، ص‏439 تا 442. حديث ايام حج صادر گرديده و احكام ديگرى در مورد محرم استفاده مى‏شود و لكن قدر مسلم حرمت نگاه با شهوت از سوى مرد به زن و بعكس مى‏باشد، و جواز نگاه به صورت زن بدون ريبه همان طورى كه پيامبر(ص) نگاه كرد و عمل پيامبر(ص) نسبت‏به فضل بن‏عباس نشانگر حرمت نظر به زن با لذت مى‏باشد; بايد توجه داشت اين روايت را كتب اهل سنت نقل كرده‏اند و اصل حديث هم مرفوعه مى‏باشد.
3- نور: 31.
4- احزاب:59.
5- فروع كافى، ج 5، ص 528، ح 5; وسائل الشيعه، ج 20، ب 120، ص‏216، ح‏25463. (چاپ آل البيت); مسالك الافهام، فاضل جواد كاظمى، ج‏3، ص 275.
6- وسائل الشيعه، ج 20، باب‏107، ص‏199، ح 25420 (چاپ آل البيت); سالته عن الرجل يحل له ان ينظر الى شعر اخت امراته؟ فقال(ع) لا الا ان تكون من القواعد…
7- وسائل الشيعه، ج 20، ص‏67، ح 25054 (چاپ آل البيت); بحارالانوار، ج‏43، ص 54، ح 48; احقاق الحق، ج 10، ص‏257.
× – منظور از واژه عورت «آسيب‏پذير» و يك اصطلاح در فقه است.
8- بداية المجتهد، ابن‏رشد، ج 1، ص 111.
9- الفقه على مذاهب الخمسة، محمد جواد مغنيه، ص‏113.
10- تذكرة الفقهاء، ج 2، ص‏446، م 108.
11- تحرير الوسيله، ج 1، ص‏129، م‏3.
12- رساله توضيح المسائل، احكام نگاه كردن، م‏2433.

موقوفات فاطمه (س)

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره هشت
زندگى كوتاه زهراى مرضيه(س) بركات بى‏شمارى را به دنبال داشت، بركات معنويش سراسر تاريخ اسلامى را فرا گرفت، حكايت‏هاى پيامبر(ص) و ائمه اهل بيت(ع) از رفتار خداپسندانه‏اش بالاترين مدرسه انسان‏سازى آنان بود، مفسران ژرف‏انديش در ذيل سوره كوثر، فاطمه(س) و فرزندانش را مصداق حقيقى كوثر – خير كثير – دانسته‏اند (1) ، كه خداوند آنها را به پيامبرش عنايت كرد پس نمى‏توان بركات وجودى فاطمه(س) را منحصر در امور معنوى تنها دانست، عملكرد و سيره پيامبرگونه‏اش در امور مادى و معنوى هر دو بركت را به دنبال داشت.

او در باب صدقات و موقوفات برترين بانوى جهان بوده و هست، هر چه را مالك بوده بر اساس سيره پدر بزرگوارش تقديم به فقراء و مستمندان مى‏نمود و علاوه بر كمك‏هاى مقطعى كمك‏هاى جاويدان و مستمرى – موقوفات و صدقات – داشته است.

علامه عاليمقدار مجلسى (ره) مى‏گويد:
سيد بن‏طاووس(ره) رو به فرزندش نمود، گفت: پسرم، موقوفات و صدقات جده‏ات فاطمه زهرا(س) همانند العوالى – حيطان سبعه – و … از اموالى بود كه رسول خدا(ص) آنها را بدون جنگ و درگيرى مالك گرديد و كسى در آن شريك نبوده و ملك خالص آن حضرت شد و «فئ‏» محسوب شد. بعدا پيامبر خدا(ص) آنها را در زمان حيات خويش به دخترش به صورت هبه (بخشش) واگذار كرد. فاطمه(س) هم آنها را در راه خدا وقف نمود – غير از فدك كه توضيحش خواهد آمد – و سپس «موقوف عليهم‏» – كسانى را كه مى‏توانند از آن موقوفات استفاده نمايند – مشخص كرد.

سپس سيد بن‏طاووس(ره) اضافه كرد و گفت فرزندم: در ارزش آنها همين‏قدر بس كه بعضى از آن اموال سالانه بين 24000 تا 70000 درهم درآمد داشته است. (2)

اسامى صدقات صديقه طاهره(س)
الف) ام‏العيال: چشمه‏اى است كه به بركت آن روستايى بزرگ در كنارش ساخته شده، اين روستا در نزديكى قلعه‏هاى «آرة‏» كه بين راه مكه و مدينه است واقع شده، در آن روزگار بيش از 20000 نخل خرما داشته است و امروز هم در آنجا ميوه‏هاى مختلف مانند ليمو، انگور، موز به عمل مى‏آيد، ام‏العيال در يكصد و هفتاد كيلومترى مدينه منوره و پنجاه و شش كيلومترى شرق «سقيا» قرار دارد. (3)

عرام بن‏اصبغ سلمى كه شخصى مورد اطمينان است و در سال‏هاى 275 هجرى قمرى زندگى مى‏كرده و در شناسايى منطقه «تهامه‏» از خبرگى ويژه‏اى برخوردار بود (4) مى‏گويد: ام‏العيال قرية صدقة فاطمة الزهراء بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله); روستاى ام‏العيال صدقه و موقوفه فاطمه زهرا(س) دختر رسول خدا(ص) است. (5)
امروز هم فرزندان فاطمه(س) از آن بهره مى‏گيرند.
اين چشمه و اين سرزمين از سوى صديقه طاهره(س) بر سادات حسينى وقف گرديده است. (6)

چه بسا وقف بر سادات حسينى از آن جهت‏بوده كه بنا بر پيش‏بينى فاطمه(س) امامت در نسل و فرزندان حسين بن‏على – عليهما السلام – استمرار پيدا مى‏كرده و از سوى ديگر بعد از شهادت ابا عبدالله الحسين(ع) فرزندان آن حضرت بيشتر مورد غضب و ناخوشايندى حاكمان بنى‏اميه واقع مى‏شدند و نياز به يك پشتوانه مالى خاص داشتند. از اين رو «ام‏العيال‏» را وقف سادات حسينى مى‏نمايد و در بين مسلمانان روشن و مسلم است كه اموال موقوفه بايد صرف «موقوف عليهم‏» گردد.

سمهودى نيز مى‏نويسد: ام‏العيال، چشمه‏اى است كه متعلق به فاطمه زهرا(س) بوده سپس آن را وقف نمود. توسط اين چشمه بيش از بيست هزار نخل آبيارى مى‏گرديده و جعفر بن‏طلحة بن عبيدالله تيمى دويست‏هزار دينار جهت احياء آن و اطراف آن صرف كرده است. (7)

ب: ديگر موقوفات صديقه طاهره در وصيت‏نامه‏اش به على بن‏ابيطالب(ع) چنين آمده است: ابوبصير مى‏گويد: امام محمد باقر(ع) فرمود: آيا وصيت‏نامه مادرم فاطمه(س) را در اين مورد بخوانم؟ ما تقاضا و درخواست نموديم كه قرائت كند.

حضرت ظرف كوچك (و يا زنبيلى) را بيرون آورد و نوشته‏اى را از آن ميان به دست گرفت و چنين قرائت كرد:
«بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما اوصت‏به فاطمة بنت محمد رسول الله – صلى الله عليه و آله – اوصت‏بحوائطها السبعة، العواف و الدلال و البرقة و الميثب و الحسنى و الصافية و ما لام ابراهيم الى على بن‏ابى‏طالب فان مضى على فالى الحسن فان مضى الحسن فالى الحسين فان مضى الحسين فالى الاكبر من ولدى. شهد الله على ذلك و المقداد بن الاسود و الزبير بن عوام و كتب على بن ابى‏طالب – عليه السلام -»; (8) اين وصيت‏نامه‏اى است كه فاطمه زهرا(س) دختر محمد پيامبر خدا(ص) بدان وصيت نمود. در آن وصيت نمود كه زمين‏ها و باغ‏هاى ديوار شده هفت گانه: العواف، الدلال، البرقه، المثيب، الحسنى، الصافيه و مشربه ام ابراهيم، در اختيار على بن‏ابى‏طالب(ع) است و چنانچه على(ع) از دنيا رفت در اختيار فرزندم حسن بن‏على – عليهما السلام – قرار مى‏گيرد و چنانچه او از دنيا رفت در اختيار فرزند ديگرم حسين بن‏على – عليهما السلام – خواهد بود و بعد از او در اختيار بزرگترين فرزندانم قرار خواهد گرفت. گواهى مى‏دهد بر اين وصيت‏نامه خداوند متعال و سپس افرادى همانند مقداد بن‏اسود كندى و زبير بن‏عوام. كه وصيت‏نامه توسط اميرمؤمنان على بن‏ابيطالب [عليه‏السلام] نوشته شد.

همانند روايت فوق با اندكى اختلاف از امام صادق و امام رضا – عليهما السلام – نقل گرديده و مضمون گذشته را مورد تاكيد قرار داده‏اند.

سمهودى درباره باغ‏هاى هفتگانه به نقل از واقدى گفته است: مخيريق در ميان يهود بنى‏نضير عالم انديشمند و متعهدى بود كه ايمان به پيامبر خدا(ص) آورد سپس اموالش را در اختيار آن حضرت قرار داد و اين اموال همان باغ‏هاى ديوار كشيده هفتگانه بوده است. و همچنين از محمد بن‏كعب نقل كرده كه: كه اين اموال متعلق به مخيريق يهودى بوده، چون جنگ «احد» فرا رسيد رو به ديگر يهوديان كرد و گفت: چرا محمد – (صلى الله عليه و آله) – را يارى نمى‏كنيد؟ سوگند به خدا همه شما مى‏دانيد كه يارى دادن به او وظيفه و تكليف همه شماها است.

جواب دادند: امروز شنبه است [روز عبادت و تعطيلى است]. مخيريق گفت: شما از وظيفه فرار مى‏كنيد شنبه يعنى چه؟! سپس خود شمشير بر گرفت و همراه با رسول گرامى اسلام با دشمنان آن حضرت جنگيد تا سخت مجروح گرديد و چون در بستر افتاد چنين وصيت كرد:
«اموالى الى محمد يضعها حيث‏يشاء ؛ دارائى‏هاى من در اختيار محمد(ص) خواهد بود هر كجا مى‏خواهد و صلاح مى‏داند مصرف كند.» (9)

رسول خدا در سال هفتم هجرت اموال مخيريق را جزء صدقات قرار داد (10) ولكن امام رضا(ع) فرمود: رسول خدا آن‏ها را وقف بر فاطمه نمود، و سپس فاطمه آنها را بر بنى‏هاشم و بنى‏المطلب وقف نموده است. (11)

باغ‏هاى هفتگانه موقوفه فاطمه(س)
«حيطان سبعه‏» همان باغ‏ها و مزارع هفت‏گانه‏اى است كه اطراف آن ديوار كشيده شده بود و بيشتر آنها در منطقه «العوالى‏» و شرق مدينه منوره واقع شده بود.

1- العواف: بعضى آن را – الاعواف – دانسته‏اند و لكن ابن‏شبه مى‏گويد صحيح در نزد من «العواف‏» است، و آن جايگاه وسيعى است در نزديكى شهر مدينه كه مردم آن اموال خويش – گوسفندان و شتران و … – را در آن جا نگهدارى مى‏كردند، اين وادى از سرچشمه «مهزور» آبيارى مى‏گرديد. (12)
ابو غسان گفته است: الاعواف جزء معروف بالعالية (13) ; اعواف; قطعه زمين شناخته شده‏اى است كه در منطقه باب العوالى واقع شده است.

2 – الصافية: اين باغ در قسمت‏شرقى مدينه واقع شده و به قطعه «زهيره‏» (14) معروف است اين مكان از جمله اموالى بود كه از يهود بنى قريظه بدست آمد و چون هيچگونه درگيرى وجود نداشت جزء اموال خالص پيامبر خدا(ص) محسوب شد و كسى در آن سهمى نداشت. پيامبر آن را به دخترش فاطمه(س) واگذار كرد او هم آن را وقف نمود.

3 – الدلال: قطعه زمينى بود كه در قسمت‏شرقى مدينه قبل از صافيه واقع شده، آن را بنى‏ثعلب يهود مالك بودند، امام باقر(ع) فرمود: دلال متعلق به يك زن يهودى از بنى‏نضير بود كه سلمان(ره) در نزد او در بردگى بسر مى‏برد، آن زن طى قراردادى با سلمان بنا را بر اين گذاشتند كه سلمان آن سرزمين احيا كند و درختكارى نمايد سپس آن زن مسلمان را آزاد نمايد، رسول خدا(ص) از اين پيمان و قرارداد آگاه شد، به نزد مسلمان در محل كاشتن درختها آمد و به او كمك كرد و در مدت كوتاهى درختان بزرگ شدند و به ثمر نشستند، پس از مدتى كه اسلام قدرت پيدا كرد. آن سرزمين به عنوان غنيمت – فئ – به تصرف پيامبر خدا درآمد،پيامبر(ص) آن را به دخترش فاطمه داد. فاطمه(س) هم آن را وقف در راه خدا نمود. (16) و بعضى محدثان از «الدلال‏» تعبير به «الكلاب‏» كرده‏اند و گفته‏اند: آن نهر آب مورد توجهى بود كه در مدينه جارى مى‏گشت و مردم از آن بهره مى‏بردند.

4 – برقه: اين باغ در قبله مدينه به سمت مشرق قرار گرفته بود، قبلا از اموال يهود بنى‏قريظه محسوب مى‏گرديد لكن بعد از اينكه به دست رسول خدا(ص) افتاد سلمان(ره) در آن درختكارى كرد و بعد هم به فاطمه واگذار شد كه آن حضرت آن را وقف بر بنى‏هاشم و بنى‏المطلب نمود. (17)

5 – الميثب: جايش معين نيست و لكن جزء عنائمى است كه بدون جدال به دست پيامبر(ص) افتاد، او هم آن را به دختر خويش داد و بعد هم فاطمه(س) وقفش نمود، بكرى مى‏گويند: از موقوفات عام رسول خدا(ص) است. (18)

6 – حسنى: موضعى است كه در نزديكى «الدلال‏» واقع شده و مشهور به «الحسينيات‏» مى‏باشد، اين محل از وادى «مهزور» آبيارى مى‏گردد. (19)

7 – مشربه ام ابراهيم: در آخر باب العوالى مدينه منوره، بستانى است كه چون ام‏ابراهيم – ماريه قبطيه – همسر رسول خدا(ص) را در آنجا درد زايمان عارض شد، دستش را به چوبى گرفته بود كه بعد از لحظاتى فرزندش «ابراهيم‏» به دنيا آمد بدين جهت مشربه ام‏ابراهيم نام گرفت اين بستان در نزديكى مدارس يهودى آن روز قرار داشت و درختان آن بستان از وادى «مهزور» آبيارى مى‏گرديد. (20)
مشربه به اطاق مسكونى اطلاق مى‏شود، پيامبر خدا(ص) ماريه قبطيه را آنجا سكونت داده بود. (21)

آيا فدك جزء موقوفات بوده يا نه؟
در باره فدك توجه به دو مطلب حائز اهميت است: اولا: فدك در 140 كيلومترى مدينه منوره واقع شده و بعضى مانند ياقوت حموى فاصله بين فدك و مدينه منوره را دو تا سه روز دانسته‏اند و فدك را غير از حيطان سبعه مى‏دانند زيرا حيطان سبعه همگى در اطراف مدينه بوده و تمليك آن‏ها توسط مخريق در سال دوم و سوم هجرت بعد از غزوه احد بوده و آنها را به رسول خدا(ص) واگذار نموده. و حدود و جايگاه آن هم معين شده همان طورى كه گذشت.

فدك را كسى جزء صدقات و موقوفات آن حضرت ندانسته‏اند بلكه بر اساس كلام فاطمه(س) فدك ملك طلق او بوده و نيز خلفاء بنى‏اميه و بنى‏عباس هم كه در بعضى از مقاطع تاريخى به فرزندان فاطمه(س) واگذار كردند آن را ميراث آن حضرت دانستند.
در نامه مامون عباسى به هنگام واگذارى فدك به فرزندان فاطمه(س) خطاب به فرماندار مدينه (قثم بن جعفر) نوشت:
انه كان رسول الله(ص) اعطى ابنته فاطمة(س) فدك و تصدق عليها بها و ان ذلك كان امرا ظاهرا معروفا عند آله – عليه الصلاة و السلام – ثم لم تزل فاطمة تدعى منه بما هى اولى من صدق عليه. و انه قد راى ردها الى ورثتها و تسليمها الى محمد بن‏يحيى بن‏الحسين زيد بن‏على بن‏الحسين بن‏على ابى‏طالب [عليه السلام] و محمد بن‏عبدالله بن‏الحسين بن‏على بن‏الحسين بن‏على بن‏ابى‏طالب – رضى الله عنهم – ليقوموا بها لاهلها. (22)

همانا رسول خدا(ص) فدك را به دخترش «فاطمه‏»(س) بخشيد و بر او روا داشت، اين مطلب در نزد اهل بيت رسول خدا(ص) روشن و آشكار است‏ بعد همچنان فاطمه(س) مدعى آن بود كه فرمايش آن بانو سزاوارتر به تصديق و قبول است، پس مصلحت در اين است كه فدك به ورثه فاطمه(س) بازگردانده شود و به محمد بن‏يحيى و محمد بن‏عبدالله نوه‏هاى على بن‏الحسين[عليه‏السلام] واگذار كنيد تا آنها به اهلش برسانند.

پى‏نوشتها:
1- التفسير الكبير، فخر رازى، ج 32، ص 124; مجمع البيان، ج 10، ص‏549.
2- سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج‏7، ص 45; بحارالانوار، ج‏29، ص‏123، ح 5.
3- معجم معالم الحجاز، عاتق بن‏غيث‏بلادى، ج 1، ص 21.
4- اعلام زركلى، ج 4، ص‏223.
5- معجم معالم الحجاز، ج‏6، ص 194.
6- عمدة الاخبار فى مدينة المختار، احمد بن‏عبدالحميد عباسى، ص 241.
7- وفاء الوفا باخبار دار المصطفى، ج 4، ص 1130.
8- فروع كافى، ج‏7، ص 48، ح 5; بحارالانوار، ج‏43، ص‏235،ح‏1.
9- وفاء الوفا، ج‏3، ص 990 و 825.
10- تاريخ المدينة المنوره، ابن شبه، ج‏3، ص‏173 – 175.
11- فروع كافى، ج‏7، ص‏47 و 48، ح 1 – 4.
12- تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 174.
13- بحارالانوار، ج 22، ص‏299.
14- همان.
15- تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 174; بحارالانوار، ج‏22،ص‏299.
16- بحارالانوار، ج 22، ص 300.
17- همان.
18- معجم معالم الحجاز، ج 8، ص‏309.
19- وفاءالوفا، ج 4، ص 1291.
20- تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص‏173; بحارالانوار، ج 22، ص‏299; وفاءالوفا، ج 4، ص 1291.
21- همان.
22- معجم معالم الحجاز، عاتق بن‏غيث البلادى، ج‏7، ص‏7 -26.